eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
943 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💫☘✨🕊💫 💫☘✨🕊💫 ☘✨🕊💫 ✨🕊💫 🕊💫 💫 💚امام صادق(ع) : پولی که، خرجِ زیارت حسین(ع)، شود، برمی‌گردد. 📗تهذیب الاحکام،ج۶،ص۴۵ 💫 🕊💫 ✨🕊💫 ☘✨🕊💫 💫☘✨🕊💫 🍀💫☘✨🕊💫 @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربابمــ[❤️] اول بنـانبـودچـنین عـاشقت شـوم•❥• یڪ بار،روضہ آمـدم وچنین دربہ در شـدم😭💔 #ڪربلا💔 @dosteshahideman
❤️🍃❤️ اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 هـــرشبــــــ ع‌ بــہ‌نیـــابتــــ‌‌شهـــــداو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 💕 💕 💕 🔷 رمان/ بدون تو هرگز۵ 🌸 بچه اول هانیه به دنیا آمد وقتی که همسرش علی آقا نبود. او صاحب یک دختر شد. پدر هانیه از خبر بدنیا آمدن این دختر کلی عصبانی شد و اوقات تلخی کرد. وقتی علی آقا رسید، مادر هانیه با ترس و لرز و نگرانی خبر آمدن یک نوزاد دختر را به او داد… علی آقا اما از خبر به دنبا آمدن دخترکلی خوشحال شد و بابت نگرانی هانیه و مادرش از این بابت، سرزنش شان کرد. 📚 نویسنده: زینب حسینی در ۲۰ خرداد ۱۳۹۷ 🌸 تو عین طهارتی 🌸 بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود … علی همه رو بیرون کرد … حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه … حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت …خودش توی خونه ایستاد … تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد … مثل پرستار … و گاهی کارگر دم دستم بود … تا تکان می خوردم از خواب می پرید … اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم … اونقدر روش فشار بود که نشسته … پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد … 😍 بعد از اینکه حالم خوب شد … با اون حجم درس و کار … بازم دست بردار نبود …اون روز … همون جا توی در ایستادم …فقط نگاهش می کردم … با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست … دیگه دلم طاقت نیاورد …همین طور که سر تشت نشسته بود… با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش … چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد … –چی شده؟ 😳 … چرا گریه می کنی؟😳 … 💜 تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم … خودش رو کشید کنار 🌸 … –چی کار می کنی هانیه؟ … دست هام نجسه … 💜 نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … مثل سیل از چشمم پایین می اومد 🌸 … –تو عین طهارتی علی … عین طهارت … هر چی بهت بخوره پاک میشه … آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه … 💜 من گریه می کردم … علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت… اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد … 💜 عشق کتاب. 📚 زینب، شش هفت ماهه بود … علی رفته بود بیرون … داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه … نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش … چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم … عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته … 💜 توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم …حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم … چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش … 💜 حالش که بهتر شد با خنده گفت: … عجب غرقی شده بودی… نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم … 💜 منم که دل شکسته … همه داستان رو براش تعریف کردم… 💜 چهره اش رفت توی هم … همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد … یه نیم نگاهی بهم انداخت 🌸 … –چرا زودتر نگفتی؟ … من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی … 💜 یهو حالتش جدی شد … سکوت عمیقی کرد … می خوای بازم درس بخونی؟ … 🌸 از خوشحالی گریه ام گرفته بود … باورم نمی شد … یه لحظه به خودم اومدم … 💜 – اما من بچه دارم … زینب رو چی کارش کنم؟ ✅ -… نگران زینب نباش … بخوای کمکت می کنم … 💜 ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد …چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم … گریه ام گرفته بود … برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه … علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود …خودش پیگیر کارهای من شد … بعد از ۳ سال… پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود … کلی دوندگی کرد 🌸 تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد … و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد …اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند … هانیه داره برمی گرده مدرسه 🌸 من شوهرش هستم 🌸 ساعت نه و ده شب … وسط ساعت حکومت نظامی … یهو سر و کله پدرم پیدا شد … صورت سرخ با چشم های پف کرده … از نگاهش خون می بارید … اومد تو … تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میذاره کف دست علی …بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش 🌸 -… تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ … به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ … 💜 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید … زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد … بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود … علی همیشه بهم سفارش می کرد 🌸 باهاش آروم و شمرده حرف بزنم … نازدونه علی بدجور ترسیده بود …علی عین همیشه آروم بود … با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد … 💜 – هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ … 💜 قلبم توی دهنم می زد … زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم … از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه … آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام … تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید …علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم … 💜 – دختر شما متاهله یا مجرد؟ ✅ … و پدرم همون طور خیز برمی
داشت و عربده می کشید 🌸 -…این سوال مسخره چیه؟ … به جای این مزخرفات جواب من رو بده 🌸 – …می دونید قانونا و شرعا … اجازه زن فقط دست شوهرشه؟… 💜 همین که این جمله از دهنش در اومد … رنگ سرخ پدرم سیاه شد … 💜 – و من با همین اجازه شرعی و قانونی … مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه … کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه … 💜 از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید … چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد … 💜 – لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ✅ ادامه دارد… @dosteshahideman 👈 🌸 🌼 🌺 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از Sadat khanooom
ســلام من ادمین کانال هستم😊🌸 ❇️🌹کانالی پر از عاشقانـه های #مذهبے😁🙈 #شعر🎈 #متـن📝🙈 #کلیپ_دیدنی🎥 #دلنوشته_های_مذهبی😌📜 #رمان_های_عاشـــقانه📚😍👀 #ظرفیت_محدود😱😍🏃 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/584056832C087888c107
هدایت شده از ***
دنیا به وسعت قفسی تنگ خواهد شد وقتی #دلت ، برای شهدا تنگ می‌شود… 🌸اینجا بیت الشهدا🌸 ✨خــوش آمـدیـد.✨ جنــگ نــه ! امــا دفــاع زیبــاست! ایـن کـانال،بـرگِ سبـزی است تقـدیم بـه شهدای عزیـز در دنـیای مجازی🍃 #لینک_دعـوت👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2264006657C440d6e71a7 ------------------------ #شهید #شهدا #زندگینامه #سخنان #کرامات #جبهه #دفاع #مقدس #اسلامی
سلام دوستان یه کانال پیدا کردم فوق العادست😳 ازصبح تا حالا قفلم رو نوحه هاش😳 خوراک بچه هیئتی هاست ازهمه نوع سليقه مطمئن باش همونه که دنبالشی↙️ http://eitaa.com/joinchat/1113653249Cd6f4262060
{∞°•یابَقــیَّـة اللهِ فے اَرضــة•°∞} هر چَنــد ڪَمے فَرَجــ تَمنا کَردیـمـ😔 آقــــا✋ ز سَـر خـویـشـ { تُ } را وا کردیمـ😞💔 شَـرمنـدهـ 🙏 ولے خلاصہ تر می گویـیـمــ با واژه انـتـِظــــار بَــد تا کردیـمــ😭✋ خــــادمـُـ الـمَہدے✋🌹 @shahide_gomnam_zendeh http://eitaa.com/joinchat/3164995596C67ff286812
هدایت شده از طیبه مختاربند
کانال رسمی شهید مدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید از سفر به سوریه، دست نوشته های شهید، مطالب مفید سیاسی و نکات اخلاقی 🌹بامدیریت خانواده شهید @mokhtareharam
#لبیک_یامهدی دوستان اقامون داره می اید ان شالله به زودی کانالی برای تبلیغ مطالب مهدوی پیرامون سخنرانی ها و اخبار ظهور و علایم ظهورشون در این کانال قرار دادیم تا دوستانشون دور هم جم بشن با ذکر صلوات بر امام مظلوم مون وارد شوید🌹🌹 به شمارش معکوس ظهور به پیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/1927413760C9fc650dd5a
🔮🎷کوانتوم و عرفان ناب اسلامی از سخنان استاد مهدی طیب⭐️ کوانتوم وتعالیم عرفانی،دلنوشته ها و اشعارم وسخنان و اشعار بزرگان اهل علم و ادب 👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2515861505C45d2328c8f
آدرس کانال شهید احمد اعطایی در سروش https://sapp.ir/shahidataei64 آدرس گروه شهید احمداعطایی در سروش https://sapp.ir/joingroup/NWePFl5tn0ZHdhyDYi3bzUcm آدرس کانال شهید در گپ https://gap.im/shahidataei64 آدرس کانال شهید در ایتا https://eitaa.com/shahidataei64
سلام😍 😉آگهی استخدامی نظامی و مشاوره استخدامی در کانال سپاه پاسداران 🚨استخدامی دانشکده افسری ارتش سپاه ناجا 👮 استخدامی درجه داری ناجا ارتش و سپاه سال ۹۷ 👮♀ استخدامی مخصوص بانوان 👸 🚨دیپلم فوق دیپلم لیسانس فوق لیسانس دکترا🚨 فورا عضو کانال تازه تاسیس سپاه پاسداران شوید و مشاوره رایگان بگیرید و از استخدامی ها با خبر شید😉😍 http://eitaa.com/joinchat/2299854851C7c77a1125b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟 شهدایی دوستان دوست شهیدم😍 سلام بر مولای مهربانم میرسد از همه جا رایحه ناب ظهور باید آماده شوی زود که او می آید ✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨ 👇👇 ❤️ @dosteshahideman ❤️
🕊✨🌷✨🕊 ای شهید...🕊 دلمــــان تـنگ زمــــین تــنگ زمان پر حسـرت تو دلـــت شـاد چه آرام در آغوش خدایی برادر شفاعتے براے دل ویران ما کن #شهید_محمودرضا_بیضایی @dosteshahideman 🕊🌺 🕊🌺🕊 🕊🌺🕊🌺 🕊🌺🕊🌺🕊