🌹
🕊🕊
🌹🌹🌹
🕊🕊🕊🕊
🌹🌹🌹🌹🌹
➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
«سلام بر آنهایے که از نفس افتادند 😔تا ما از نفس نیفتیم😊،قامت راست کردند😍 تا ما قامت خم نکنیم😔،به خاک افتادند😭 تا ما به خاک نیفتیم☺️ ،سلام بر آنهایے که رفتند🕊 تا بمانند🌹 و نماندند😞 تا نمیرند🕊...
سلام بر شهدا😍 »
➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
#کپی_با_ذکر_صلوات♥️
@dosteshahideman
حسبے الله و خـدا ، مـا را بـس
بـودنِ بـا شهـدا مـا را بـس
آن شهیـدان ڪـہ بہ خـون میگفتنـد :
هــوس #ڪـرببلا مـا را بــس
" شادےروح امام وشهـدا صلـوات "
❤️ @Dosteshahideman ❤️
دوست شــ❤ـهـید من
#خاطرات_شهدا
تاسوعای سال ٩٢ بود🍂، بهمون خبر دادند😳، بچه های مقاومت🕊، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه😢، اطراف منطقه حجیره😯، کردند
و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب (س)☺️، دور کردن😃. صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا رو هم دیدیم 😍،
خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود😊، خوشحال بود🌷 .
پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت☺️ : خودم از بالای اون ساختمون پایینش اوردم😁 .
به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یاابالفضل رو جاش به اهتزاز در اورده😍😍
رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت😭 و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند😞
و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود❤️ .
رفتیم وسط خیابون😊، رو به حرم وایستادیم،😍 دیدم محمود رضا داره آروم گریه😭 می کنه و سلام می ده:🙏
السلام علیکی یا سیدنا زینب🌹
🌹
🕊🕊
🌹🌹🌹
@dosteshahideman
🕊🕊🕊
🌹🌹
🕊
#طنز جبهه
سنگر یا سنگک🍕؟ 🌹
همیشه خدا توی تدارکات خدمت میکرد. کمی هم گوش هایش👂 سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا برایش تهیه میکرد.
یک روز عصر، که از سنگر تدارکات میآمدیم، عراقیها شروع کردن به ریختن آتش روی سر ما🔥🔥.
من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودال یک خمپاره.
در همین لحظه دیدم که حاجی هنوز سیخ سیخ راه میرفت. فریاد زدم: 🗣«حاجی سنگر بگیر!» اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و میگفت: «چی؟ سنگک؟»👂✋🍕
من دوباره فریاد زدم: 🗣«سنگک🍕 چیه بابا، سنگر، سنگر بگیر...!!»
سوت خمپارهای حرفم را قطع کرد،💥🔥 سرم را دزدیدم. ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد میگوید: «سنگک؟»🍕
زدم زیر خنده.😂
حاجی همیشه همینطور بود از همه کلمات فقط خوردنیهایش🍕🧀🍪🌭 را میفهمید.
@Dosteshahideman🕊