#لحظه_ای_بامدافعان 🌺💜
💠 سعید واقعا #طالب_شهادت بود
🔹بعد از شهادت حاج امین ( #شهید_محمد_امین_کریمیان ) بین عکس ها می گشتم و عکس های شهید کریمیان رو نگاه می کردم.
🔸و هربار که به عکس #سعید می رسیدم چند دقیقه صبر می کردم و نگاهش می کردم.
اون موقع سعید هنوز به #شهادت نرسیده بود. انگار یه صدایی درِ گوشم می گفت: یه روزی صاحب این عکس هم به خیل #شهدا خواهد پیوست.
🔹زمان جلو رفت و من سعید رو شب شهادت امام باقر (علیه السلام) توی مجلس #روضه دیدم... حسابی خوش و بش کردیم... چون با سعید زیاد شوخی داشتم، موقع خداحافظی به #شوخی گفتم: «آقا سعید! تا وقتی زنده بودی که خیری نداشتی! ان شاءالله #شهید بشی یه خیری به ما برسه! ».
🔸توقع داشتم مثل همیشه بخنده و جوابمو بده: «نه! بادمجون بم آفت نداره» و از این حرفا... اما برخلاف انتظارم این دفعه فقط یه کم #لبخند زد و آروم گفت: «ایشالله...»!
🔹حیرت برم داشت کمی ترسیدم. با اینکه #جا خورده بودم اما جدی نگرفتم... و با زمان جلو رفتم تا خبر رسید:
سعید پرکشید : ۱۱ محرم ۱۳۹۵ ه.ش ...
و من بار دیگر باور کردم شهدا #گلچین می شوند.
🔸 #شهید_بیاضی_زاده یه پسر با معرفت و با استعداد بود، پر از #خصوصیات_زیبا ومن هنوز داستان های نماز شب ها، گریه هاش تو هیئت، تلاش های جهادی، ولایت مداری، تلاش علمی و ... رو، خوب در ذهن دارم.
🔹اما یکی از مهم ترین اون خصوصیات این بود که ایشون واقعا #طالب_شهادت بود و ثابت کرد وقتی کسی واقعا در جست و جوی چیزی باشه، بهش خواهد رسید.
🔸خلاصه اینکه #شهید_سعید_بیاضی_زاده برای من بهترین تفسیر این بیت از حافظ شد:
✨دست از طلب ندارم تا کام من برآید
✨یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید.
🌹روح شهدا را شاد کنید ولو با یک #صلوات...
#طلبه_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
#شهید_سعید_بیاضی_زاده🌷
💌| @Dosteshahideman
#لحظه_ای_بامدافعان 🌺💜
💠 سعید واقعا #طالب_شهادت بود
🔹بعد از شهادت حاج امین ( #شهید_محمد_امین_کریمیان ) بین عکس ها می گشتم و عکس های شهید کریمیان رو نگاه می کردم.
🔸و هربار که به عکس #سعید می رسیدم چند دقیقه صبر می کردم و نگاهش می کردم.
اون موقع سعید هنوز به #شهادت نرسیده بود. انگار یه صدایی درِ گوشم می گفت: یه روزی صاحب این عکس هم به خیل #شهدا خواهد پیوست.
🔹زمان جلو رفت و من سعید رو شب شهادت امام باقر (علیه السلام) توی مجلس #روضه دیدم... حسابی خوش و بش کردیم... چون با سعید زیاد شوخی داشتم، موقع خداحافظی به #شوخی گفتم: «آقا سعید! تا وقتی زنده بودی که خیری نداشتی! ان شاءالله #شهید بشی یه خیری به ما برسه! ».
🔸توقع داشتم مثل همیشه بخنده و جوابمو بده: «نه! بادمجون بم آفت نداره» و از این حرفا... اما برخلاف انتظارم این دفعه فقط یه کم #لبخند زد و آروم گفت: «ایشالله...»!
🔹حیرت برم داشت کمی ترسیدم. با اینکه #جا خورده بودم اما جدی نگرفتم... و با زمان جلو رفتم تا خبر رسید:
سعید پرکشید : ۱۱ محرم ۱۳۹۵ ه.ش ...
و من بار دیگر باور کردم شهدا #گلچین می شوند.
🔸 #شهید_بیاضی_زاده یه پسر با معرفت و با استعداد بود، پر از #خصوصیات_زیبا ومن هنوز داستان های نماز شب ها، گریه هاش تو هیئت، تلاش های جهادی، ولایت مداری، تلاش علمی و ... رو، خوب در ذهن دارم.
🔹اما یکی از مهم ترین اون خصوصیات این بود که ایشون واقعا #طالب_شهادت بود و ثابت کرد وقتی کسی واقعا در جست و جوی چیزی باشه، بهش خواهد رسید.
🔸خلاصه اینکه #شهید_سعید_بیاضی_زاده برای من بهترین تفسیر این بیت از حافظ شد:
✨دست از طلب ندارم تا کام من برآید
✨یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید.
🌹روح شهدا را شاد کنید ولو با یک #صلوات...
#طلبه_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
#شهید_سعید_بیاضی_زاده🌷
💌| @dosteshahideman
🍃🕊🍃🕊🍃
#شهیدانه
هرچه گفتند نرو تو #تازه_دامادی
با لبخند همیشگی اش گفت:
ما زنده به آنیم ڪه #آرام نگیریم
#موجیم ڪه #آسودگی ماعدم ماست
در سوریه ایمان به دوستانی ڪه #مداحی مےڪردند میگه برایم #روضه حضـرت ابـوالفضـل بخونید
و بهشون میگه برایم #دعا ڪنید؛ اگر قرار هست شهیـد بشم یا به #روش آقا ابـوالفضـل یا به روش سـرورمـون آقا امام حسیـن یا به روش خانم فاطمـه زهرا.
ایمان به سه روش #شهیـد شد: #دستـی ڪه عبارت یا رقیـه رویش نوشته شده بود مثـل آقا ابوالفضل، قسمتی از #گـردنـش مثل سرورمون آقا امـام حسیـن و قسمـت اصلـی جـراحـت ایمان #پهلـو و شکـم بودمثل خانم فاطمه زهرا.
ڪه بعد از #برگرداندن_پیڪر مطهرش متوجه میشوند #یڪ_قسمـت_از_بـدنـش_جــا_مــانــده ڪه آن را همان جا در #سوریـه تپـه العیـس #دفــن مــےکنند.
#شهیدمدافع_حرم_ایمان_خزاعی_نژاد
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊
🍃🌷🍃🌷🍃
#خاطرات_شهدا🌷
#اشک_برای_مادر
#توشه_سفر…!!!
.: السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س) :.
هنوز چند روزی مانده بود به ایام فاطمیه.
بی قرار بودم و پریشان.…
با خود گفتم کاش کسی پیدا میشد و آرامم میکرد.
کاش کسی بود و راه نشانم میداد. و کاش ...
متوسل شدم و فاتحه ای برای #شهید_محمد_خانی
خواندم.
خیلی زود صدایم را شنید.…
خوابش را دیدم.
عازم سفر بود
و من به همراه چند نفر رفته بودیم بدرقه اش.
انگار میدانستم این بار که برود دیگر به آرزویش که شهادت است خواهد رسید.
کنار کشیدمش. ازش پرسیدم؛
"چه توشه ای دارد با خودش میبرد؟!!! "
چه دارد برای گذر از این مسیر سخت.…؟؟
دست کرد داخل جیبش
و بطری کوچکی در آورد.
گفتم:
این دیگر چیست؟
گفت: " این #اشکی است که در #روضه های مادرم #حضرت_زهرا (س) ریخته ام "
این را دارم با خودم میبرم ...
😭😭😭
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
#حاج_عمار
#اشک #روضه_مادر…😭😭
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
1_48914604.mp3
2.69M
#صوت_شهدایی
#روضه
روضه حضرت زهرا(س) که به درخواست #شهیدحسین_خرازی توسط #شهیدمحمدضاتورجےزاده خوانده شد و از پشت تمام بیسیم های جبهه پخش شد و کمی بعد صدای گریه همه بلند شد
#یادشهداباصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌑| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#کوهسنگی_مشهد
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران...
چون بابا نداشت خیلی بد #تربیت شده بود
خودش میگفت:
گناهی نشد که من انجام ندم!
تا اینکه یه نوار #روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و روش کرد...
بلند شد اومد جبهه!
یه روز به فرماندمون گفت من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم...
می ترسم #شهید بشم و #حرم آقا رو نبینم!
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت مشهد؛
دو ساعت توی حرم #زیارت کرد و برگشت جبهه!
توی وصیت نامه اش نوشته بود :
در راه برگشت از حرم امام رضا توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم...
آقا بهم فرمود حمید!
اگر همین طور ادامه بدی؛
#خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود!
نیمه شبا تا #سحر میخوابید داخل قبر گریه میکرد میگفت یا امام رضا #منتظر وعده ام...
#آقاجان_چشم_به_راهم_نزار
توی وصیت نامه #ساعت شهادت، #روز شهادت و #مکان شهادتش رو هم نوشته بود!!
#شهید که شد دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهید شد!
که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
شهید حمید محمودی
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم
📚#تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی 💚
🍂#فـصـل_شـصت و پـنـجم
🍁#عـنـوان:بـرای عـلی اکـبـر
#محمودرضا قد بلندی داشت.پیکرش توی تابوتی که در #معراج شهدا برای تشییع آماده شده بود #جا نگرفت.
رفتند تابوت دیگری بیاورند.رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش.
یکی از بچه ها خواست که #روضه بخواند.
#گفت:محمودرضا دهه #محرم گاهی که کارش زیاد بود.همه #ده شب را نمی توانست #هیئت بیاید.
اما شب #روضه_علی_اکبر حتما می آمد و دم #علی #علی میگرفت.این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر #گریه.
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷
🍂#فـصـل_شـصـت و شـشم
🍁#عـنـوان:شـکـوه آن پـیـکر
بعد از #شهادتش دوجا عمیقا در مقابلش #بیچاره شدم.
#بار_اول وقتی در #معراج #شهدا بالای #پیکرش رفتم و او را در لباس رزم که سرتاپا #خونی بود و در اثر اصابت #ترکش ها پاره پاره شده بود،دیدم و #بار_دوم وقتی #تابوتش را در #پرچم_جمهوری_اسلامی پیچیدن و روی دست های #مردم اسلامشهر بالا رفت.
واقعا #حسادت کردم به او و از عمق وجودم احساس #حقارت کردم.
فکرش را نمی کردم #برادری که #سه سال از خودم کوچیکتر بود یک روز کاری کند که این طور در برابرش احساس #حقارت کنم و منظره تابوتش در پرچم #جمهوری اسلامی مرا بشکند.
#دوماه قبل از آن در مراسم تشیع پیکر مطهر شهید #محمدحسین مرادی وقتی توی ماشینش به طرف #گلزار_شهدای چیذر می رفتیم گفت :#شهادت شهید مرادی خیلی ها را #خجالت زده کرد.
#نپرسیدم چرا اینطور می گوید و #منظورش چیست.ولی #شهادت خودش حقآ مرا #خجالت زده کرد.
شـادے روح شـهیـد #صـلـوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
Panahian-Roze-FoztoVaRabeAlKabe-64.mp3
1.64M
🔰 روضههای شبهای رمضان | فزت و رب الکعبه ...
#روضه
🌹 @dosteshahideman
روےِ ثانیـــــه ثانیـــــه هاےِ دیشـــبِ کـــــوثـــــر #بغـــــض راه مے رفـــــت....😔
وقتی تو مجلس گفتن بابا ، هُری دلِ کوثر ریخت....
خُــب #روضــــه خــــوان آرامـــــتر....
نمیگی وقتی فریاد می زنی که #زینـــــب بے بـابـا شد ،
#دلتنگی کوثر برایِ بابا محمودرضا از چشماش میباره...؟!😭
نمیگی #دلِ_کوثر برایِ روز هایی تنگ میشه که دیگه برنمیگرده...؟!
واای از اون لحظه ای که گفتن #دخترا_بـابـایے ان...😭
حتما پشتِ بغضش می گفته : منم دردونه ی بابام بودم ، منم بابایی ام....
😭😭😭
دیشب دل کوثر
با آسمان و دلتنگی اش ،
به یاد بابا ،
پا به پایِ دل بچه های علی
بارید....
دیشــــب تو مجلسِ علےِ ، کــــوثـــــر #بـابـا_محمودرضا رو کم آورد.....
فدایِ هق هق دخترانهِ ات کوثر جان...😭
#امان_از_دل_زینب
#امان_از_دل_کوثر
😔| @dosteshahideman
صوت الحزین_محسن صائمی_مقتل.mp3
5.67M
#لطمه_زنی
#مقتل
#روضه
🎤کربلایی محسن صائمی
کربلایی مهدی رعنایی
🎼شور فووووق العاده زیبا واحساسی
🎧من زینبم جان بر لبم...
👌 #فوووق_زیبا
@dosteshahideman
Fadaeian_Moharam_9808_03.mp3
20.44M
#روضه
تادیدم که افتادی روی زمین...
کربلایی #سیدرضانریمانی
🌷| @dosteshahideman
YEKNET.IR - roze - 98.08.30 - mehdi rasouli.mp3
4.72M
⏯ #روضه سوزناک
🍃روضه حضرت زهرا (س)
🍃کارش تمومه ...
🎤مهدی #رسولی
👌بسیار دلنشین
🌷| @dosteshahideman
4_5911242040141678183.mp3
21.45M
🎧 #روضه بسیار سوزناک و دلنشین🖤
🎼 ای کاش روضه مادر آنقدر داغ نبود
🎤 #حاج_محمود_کریمی
YEKNET.IR - roze 3 - fatemie 2 - 98.11.02 - amir kermanshahi.mp3
4.9M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴برسانید خبر را به علمدار حرم
🌴چادر زینب تو زیر لگدها مانده
🎤 #امیر_کرمانشاهی
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
🌷| @dosteshahideman
seyedrezanarimani-@yaa_hossein.mp3
6.76M
#فاطمیه
🎵از غم دوریت ای یوسف دل محزونم
🎤سیدرضا #نریمانی
#روضه
🌷| @dosteshahideman
YEKNET.IR - roze 2 - shame 19 ramezan 98 - khamse.mp3
9.25M
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
🌴روضه امام علی(ع)
🌴وای از دل زینب ...
🎤حاج #حیدر_خمسه
⏯ #روضه
کربلایی امیر برومند_محرم 98 شب ششم - شور - بای ذنب قتلت-1567836248.mp3
16.04M
🔊 شور روضه ای
🎶 [ بأی ذنب قتلت ... ]
#روضه
#حضرت_اباعبدلله(ع)
🎤 کربلایی امیر برومند
مداحی آنلاین - آمده ام درمانده و تنها - حاج حیدر خمسه.mp3
7.93M
⏯ #مناجات #زمزمه #روضه
🍃آمدم درمانده و تنها
🍃جوابم را بده
🎤حاج #حیدر_خمسه
👌بسیار دلنشین
🌷 #التماس_دعا
YEKNET.IR - roze - hafteghi 1399.07.03 - narimani.mp3
7.73M
⏯ #روضه سوزناک
🍃نزن که مادرم جوونه
🍃نزن نامرد که بی گناهه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌بسیار دلنشین
☆دختران فاطمی امشب روضه مادرمون رو از دست ندین😭☆
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈شصتم✨ رفت سمت در...بدون اینکه برگرده گفت: _دفعه قبل،از ا
⚘﷽⚘
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈شصت و یکم✨
صدای گریه ی امین😭 رو میشنیدم...
هیچ وقت صدای گریه شو نشنیده بودم... قلبم داشت درد میگرفت.😖به بابا اشاره کردم گوشی رو ببره.اشکهام بی اختیار میومد.😢
✨راضی بودم به رضای خدا.گفتم خدایا*هر چی تو بخوای*.✨
بعد سه روز مرخص شدم...
ولی با امین صحبت نمیکردم،دکتر ممنوع کرده بود.دلم براش تنگ شده بود.حوصله ی هیچ کس و هیچ کاری رو نداشتم.😔دارو💊 بهم میدادن سریع میخوردم تا زودتر تنهام بذارن.
غذا رو با بی میلی میخوردم تا زودتر تنها بشم.کلا فقط میخواستم تنها باشم.بعد ده روز دکتر اجازه داد با امین حرف بزنم،بدون استرس...
امین بابغض حرف میزد.باورش نمیشد سکته کرده باشم.😢😥
امین بخاطر حال من دیر به دیر زنگ میزد.هر روز منتظر خبر بودم.از صحبت های اون روز من تو بیمارستان فقط بابا خبر داشت.فقط بابا مثل من منتظر خبر 👣شهادتش بود.بقیه امیدوار بودن برگرده.
روزها به کندی میگذشت...
فقط سه روز به برگشتن امین مونده بود.همه نگاه و رفتارشون یه جوری شد.فهمیدم خبری که منتظرش بودم، رسیده. احتمالا مراعات منو میکردن که چیزی نمیگفتن...😞
شب شد.من تو اتاق بودم...
همه تو هال بودن و پچ پچ میکردن.نماز✨ خوندم و از خدا خواستم کمکم کنه.
رفتم تو هال.به محمد گفتم:
_الان امین کجاست؟😒
محمد با من من گفت:
_سوریه.😥
-من میدونم امین شهید شده.پیکرش کجاست؟😒😢
همه تعجب کردن جز بابا.محمد سرشو انداخت پایین و گفت:
_سوریه.نتونستن برگردوننش عقب.😒
-به خانواده ش گفتین؟
-آره... بیچاره خاله و عمه ش.
-ما نمیریم اونجا؟😒
بابا گفت:_تو چی میگی؟
-عزا دارن.داغ دیدن.ممکنه حرفی بگن که درست نباشه.ولی فکر میکنم بهتره بریم.😒
رفتیم خونه خاله ی امین.
واقعا حالشون بد بود.اولین کسی که متوجه من شد،حانیه بود.تا چشمش به من افتاد اومد جلو و سیلی محکمی به من زد.😡👋مریم اومد جلو که چیزی بگه با دست بهش اشاره کردم که نگه.به چشمهای حانیه نگاه کردم.اونقدر گریه کرده بود که چشمهاش یه کاسه خون بود.بابغض گفتم:
_اگه دلت آروم میشه باز هم بزن...😭اینبار امین نیست که عصبانی بشه و بره از اتاقش کتش رو برداره و بیاد اینجا(با دست جلوی در هال رو نشون دادم) بایسته و به من بگه بریم.😭سوار ماشین بشیم و اونقدر شوخی کنم که یادش بره و بستنی بخوریم و....😭
با اشک حرف میزدم.
-اگه دلت آروم میشه،بزن.😭
عمه زیبا اومد بغلم کرد...
نمیدونم چقدر طول کشید ولی خیلی گریه کردیم.اسماء به سختی ما رو از هم جدا کرد.بعد خاله ش بغلم کرد.از گریه بی حال شده بودم.قلبم درد میکرد.😣خواستم برم اتاق امین،درش قفل بود.هر کاری کردم بازش نکردن.
نمیدونستیم چکار کنیم.پیکر امین نبود و نمیتونستیم مراسم تشییع و تدفین برگزار کنیم.
اواسط اسفند ماه بود...
دو هفته به زمان عروسی مونده بود.با خودم گفتم امین گفته تا موقع عروسی برمیگرده.اگه قرار باشه پیکرش برگرده تا دو هفته دیگه میاد.😞💞💍
گرچه زنده بودم ولی مثل مرده ها بودم. #فقط_نماز آرومم میکرد.گاهی که دلم خیلی میگرفت برای خودم #روضه میذاشتم.اونوقت دیگه چیزی نمیتونست جلوی اشکهامو بگیره.😫😣😭به سختی آرومم میکردن.ولی من دیگه آرامش نمیخواستم.شیون و زاری نمیکردم.فقط اشک میریختم.دهانم بسته بود و چیزی نمیگفتم ولی همه میدونستن چقدر حالم بده.😭تو دلم با امین حرف میزدم.گفتم
🌹امین من داشتم میرفتم چرا جلوی منو گرفتی؟😭تو که در هر صورت میرفتی،چرا مانع رفتن من شدی؟😭حالا من چکار کنم؟😭دیگه کاری تو این دنیا ندارم،حداقل الان دعا کن بیام پیشت.
هر کاری میکردم دلم آروم نمیشد...
فقط روضه میخواستم اما گوشیمو ازم گرفته بودن،روضه گوش دادن رو برام ممنوع کرده بودن.دیگه روز شدن شب و شب شدن روز برام فرقی نداشت.اما تمام مدت حواسم به ✨نماز اول وقتم✨ بود.جز وقت نماز کاری با ساعت و تاریخ نداشتم.اون سال عید برای من معنی نداشت. 💭یاد خاطرات سال گذشته م با امین میفتادم.تازه عقد کرده بودیم.☺️لحظه تحویل سال.جاهایی که باهم میرفتیم عید دیدنی.😍دلم خون بود.😣قرار بود پنج فروردین مراسم عروسی بگیریم. هرچی به پنج فروردین نزدیکتر میشدیم همه آشفته تر میشدن.😥
روز سوم فروردین بود.به امین گفتم:
_گفته بودی تا عروسی برمیگردی.تو که همیشه خوش قول بودی.پس کی میای؟من منتظرتم.😭😣
شب شده بود...
محمد در زد و اومد تو اتاق.نگاهی به من کرد.گفتم:
_امین همیشه خوش قول بوده.گفته بود تا موقع عروسی برمیگرده،کجاست؟😭
محمد گفت:
_تو راهه...میخوان پس فردا براش مراسم تشییع و تدفین و ختم بگیرن.نظر تو چیه؟😞
-خوبه.روز عروسیشه...😭
گریه امانم نداد چیز دیگه ای بگم...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘
🍃در میان فکه در #کانال_کمیل،بویی آشنا می آید.بوی شجاعت و پهلوانی،بوی غیرت و همتِ، #علمدار کمیل؛روزه خوان حضرت زهرا(س) شهید ابراهیم هادی کسی که پهلوانیش زبان زد است و دلاور مردیش بی نظیر💪
🍃نمی دانم چه سریست که مهربانیش،منش پهلوانیش و رسم #جوانمردیش پلک هایمان را دریایی میکند. پهلوانی که نمیگذاشت آب در دل دوستان و آشنایانش تکان بخورد،حتی دست یاریش به نا آشنایان هم میرسید و دستگیری میکرد.
🍃او تنها یک دوست و یاور نبود؛ بلکه همچو پدری مهربان بود. #پدری که نبودش طعم تلخ یتیمی را به دل محبانش گذاشت. ابراهیم یاری گر همه اشان بود و دلیل هدایتشان، مرد میدان نبرد بود و شهامت عجیبی داشت. چهره خندانش آبی بود برآتش غم ها و #روضه های پر شورش مرحمی بود بر زخم های دلتنگی💔
🍃در ورزش بی رقیب بود،همانطور که منش پهلوانیش را کمتر کسی داشت
شاید نتوان منشش را وصف کرد
اما میتوان با شور در باره اش سخن گفت. حرف هایی بی انتها از جوانمردیش، شهامتش و حتی آن #شهادت پر شورش.
🍃کسی که تا آخرین نفس جنگید و در فرجام با لبان عطشان به #عشق اباعبدالله الحسین پرکشید و به آرزویش رسید🕊
🍃آرزوی گمنامی که کابوسی برای #سلبریتی هاست. به قول خودش هرکسی ظرفیت #مشهور شدن ندارد
آری درست است. اما کاش بود و میدید که آدمها به هر در میزنند تا مشهور شوند و خودی نشان دهند.
🍃دگر این روزها، هرکسی لیاقت #گمنام ماندن و شهادت را ندارد. اما هنوز در میان #فکه ، در میان کانال کمیل، نام سردار گمنامش؛ #ابراهیم_هادی به چشم میخورد.
✍نویسنده: #بنت_الهدی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_ابراهیم_هادی
📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱٣٣۶
📅تاریخ شهادت : ٢٢ بهمن ۱٣۶۱
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#روضه
شاید فقط از خار مغیلان اسمشو شنیدیم، ندیدیم، ندیدیم وقتی خیمه ها رو اتیش زدن چه خارهایی به پای بچه ها رفته موقع دویدن.. خودتون حساب کنید😔😞 بچه کوچیک باشه و این خارها به پاش بره...
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘
🍃٢٢ شهریور سال ۱٣۴۵ مقارن با ایام #ماه_مبارک_رمضان در محله سیچان اصفهان در خانواده کریمی فرزندی به دنیا آمد که نامش را #علیرضا گذاشتند.
🍃فقط چهار سالش بود که پزشکان به خاطر مشکل کبدی ازش قطع امید کردند و گفتند زیاد زنده نمی ماند.
🍃 روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید:" کار خوبی کردی که علیرضا را #نذر آقا ابالفضل(ع) کردی همین امروز سفره آقا ابالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، ۳ مجلس #روضه برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم."
🍃علیرضا به طرز معجزه آسایی شفا می یابد تا در#نوجوانی رزمنده دفاع از وطنش شود. در عملیات #محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره، سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد.
🍃در آخرین دیدار با #خانواده اش به مادر می گوید: "ما مسافر کربلائیم راه کربلا که باز شد بر می گردیم."
🍃درسال ۱۳۶۲ عملیات والفجر۱ منطقه عملیاتی فکه در #تنگه_ابوغریب هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و وقتی فرمانده اش می خواهد به او کمک کند نمی گذارد و می گوید:" شما فرمانده هستین برگردین به عقب و به بچه ها کمک کنین."
🍃علیرضای ۱۶ ساله به سختی خودش را روی زمین کشیده تا به سمت تپه ها برود، که ناگهان یکی از تانک های عراقی عقده گشایی کرده و از روی پاهایش رد می شود.
🍃۱۶ سال بعد طبق پیش بینی اش، روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم #کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا می کنند و در روز #تاسوعای_حسینی تشییع می شود.
🍃در وصیتش چه شیرین آورده، "هرگز آنان که در راه #خدا کشته می شوند مرده نپندارید، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار خویش روزی می خورند."♥️
✍نویسنده: #سودابه_حمزه_ای
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_علیرضا_کریمی
📅تاریخ تولد : ٢٢ شهریور ۱٣۴۵
📅تاریخ شهادت : ٢٢ فروردین ۱٣۶٢
📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•