دوست شــ❤ـهـید من
این همه آدم رفتند و نیامده اند ؛
ولی #فقط یک نفر است که رفت
و هنوز هم در تاریخ دارند میگویند:
نیامد نیامد...😔😔
#ای_اهل_حرم_میر_و_علمدار_نیامد...
😭😭😭
🌑| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
اربأ اربأ را همین اندازه می گــــویم فقط: دشت لبریز از #گُلِ رویِ علی اکبر شده است... ♨️خبر کوتاه
#عشق_داره_برمیگرده
#مرا_امید_وصال_تو
#زنده_میدارد ...
این متن ادبی من رو یاد صحبت خانم
بریری عزیز انداخت
در جواب این سوال که
اگر برگردید به زمان گذشته است
حاضرید دوباره همسرتون برای دفاع
بره؟ !
و جواب این بود👇
بله حتما میزارم ....
فقط ازش یه قول میگیرم برای شهادتش
#علیرضا !
#برو
#فقط قول بده
#بـــرگردی ...
#بـــرگردی ...
#بـــرگردی ...
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃
.
دلم #تنگ شده ست...
برای آوینی!
برای چمران!
برای علم الهدی!
برای خرازی!
برای هاشمی!
برای ابراهیم هادی!
دلم تنگ شده ست برای باقری...
.
برای کاوه و همت!
برای #دیالمه!
برای کاظمی!
دلم تنگ شده ست برای برونسی...
.
#دروغ میگویم!!
اصلا #فقط دلم برای #خودم تنگ شده...
تمام نداشته هایم را؛
میبینم در آنهاییکه داشتند...
.
شجاعت مصطفوی...
غیرت #علوی ، بصیرت #فاطمی...
اخلاص، پشتکار، صفا، محبت...
#عشق، ایثار و ایمان...
.
در این بین...
#آوینی و #کاوه را بیشتر عاشقم...
امام #سید_علی نیز آوینی پسند است!
و #کاوه را استاد خود میداند!
.
.
رفقا!
کجایید؟!
که ببینید ما، اینجا...
هر روز و هر ساعت...
تیر خلاصیِ #شیطان؛ نصیبمان میشود...
و ما در #راه ماندگانِ مسیرِ خداییم...
.
.
.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی:
راه کاروان #عشق از میان تاریخ می گذرد؛
و هر کس در هر زمره که میخواهد ما را بشناسد!
داستان #کربلا را بخواند؛
اگر چه خواندن داستان را سودی نیست!
اگر #دل کربلایی نباشد...
.
پی نوشت:
خدایا!
این دلِ من با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود...
بساز بفروش کسی سراغ ندارد!؟
💫| @dosteshahideman
🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃
⚘﷽⚘
سلام باتوجه به اینکه دوستان زیادی پیگیر بحث از گناه تا توبه بودند،سوالات مداومی پرسیده شد در این رابطه.
لذا با توجه به نظرات ادمین های محترم کانال و همچنین کارشناسان محترم راجب این بحث،لذا تصمیم گرفتیم که
تعداد سوالاتی که در رابطه با این موضوع سوال میشه، در قالب پرسش و پاسخ در کنال دوست شهید من گذاشته بشه،تا تمام اعضا کانال اگر دچار ابهامی باشند ابهامات برطرف بشه.
به امید آن روزی که ریشه ی گناه کنده شود....
#پرسش و پاسخ اول👇
سلام
یه سوال دارم
چرا نمیشه به همه پسرا اعتماد کرد
فقط در حد چت کردن
چی میشه به عنوان برادر قبولشون کنیم
همه شون که بد نیستن
✅مصطفی صدر زاده نوشت:
💢سلام و عرض ادب
شما توی سوالتون فکر میکنم خودتون دارین اشاره می کنین که نمیشه اعتماد کرد از اونجایی که فرمودین #فقط در حد چت کردن
☺️
💢ما نمیگیم همه پسرا بدن
نه برعکس پسرای خوب زیادیم داریم که دخترای مردم رو مثل ناموس خودشون میدونن و حاضر نیستن با رد کردن خطوط قرمز خدا وارد زندگی دخترخانما بشن
✅
💢ببینین اصلا بحث این نیست
که همه بدن یا همه خوبن
یک بحث عقلایی هست
وقتی من می بینم چندتا از دوستام در این روابط غرق شدن
آیا عقل آدمی هشدار به احتیاط نمیده؟
🚨
💢اصلا شما بگین نه همه دوستام دوست پسر داشتن ولی بازم خوشبخت شدن که من بعید میدونم
ولی بازم یک سوال عقلایی کاریم به دین نداریم
آیا فرقی نیست بین پسری که خطوط حیا و عفت یک دختر رو حفظ میکنه با پسری که حفظ نمیکنه و بدون قید و شرط با گفتن عزیزم و دلبندم و عشقم وارد زندگی دخترخانم میشه؟
🚨
در آخرم بگم
توی قرآن اومده شیطون قدم قدم وارد میشه نه یهویی
اول میگه واقعا چقدر پاستوریزه تشریف داری اینقدر از دوستات #دوست_پسر دارن تو چقدر اُمُلی که نداری😒
بعدش میگه توهم امتحان کن
بعد میگه ببین فقط در حد سلام و گاهی سوال درسی
بعد میگه حالا دوتا لبخند و یکمنزدیکم شدی، شدی دیگ زیادم خشک نباش
بعد تو تو صدا کردن
بعدش ی عزیزم و عشقمم گفتن چیزی نیس که
بعدش خانم می بینه عهههه من عاشقش شدم
دیگ نمیشه دل کند
بعدش قرارهای حضوری
بعدش بگو بخندهای حضوری و نزدیک هم راه رفتن و کنارهم نشستن
بعدش شوخی شوخی دست دادن
بعدش بوسه و........
تا مرحله آخر که وقتی به کار آخررسید
😕
دخترخانم میشه یک گل خشک و پژمرده
چون پرده های حیا و عفتش دریده شده
و اون پسر هم اگر آدم نامردی باشه
دوباره سراغ دختر بعدی
این ته این داستاناست
از آخر بعد مرگ
شیطون میدونی چی میگه؟
اِنّی برئ مِنکَ آیه۱۶ سوره حشر
❌میگه من از تو بیزارم❌
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈چهارم✨ بعد کلاسهام رفتم خونه... همش به حرفهای خانم رسولی فکر💭
⚘﷽⚘
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈پنجم✨
-میگی چکارکنم؟😕
-حالا یه کاریش میکنیم.من با توأم خیالت راحت.😊
-ممنون داداش.☺️
بالاخره خواستگارها اومدن....💐🍰
تو خواستگاری هام مریم مشغول سرگرم کردن بچه ها توی اتاق بود.😊
حرفهای همیشگی بود...
من مثل هربار سینی چایی رو بردم توی هال.ولی هربار محمد سینی رو ازم میگرفت 😊👌و خودش پذیرایی میکرد.
اکثر خواستگارها هم غر میزدن ولی من از اینکار محمد خوشم میومد.😇
کنار اسماء نشستم...
#نگاهی_گذرا به سهیل کردم...😕
خوش قیافه و خوش تیپ بود.از اون پسرهایی که خیلی از دخترها آرزوشو دارن.🙁
بزرگترها گفتن من و سهیل بریم تو اتاق من که حرف بزنیم.محمد گفت:
_هوا خوبه.با اجازه تون برن تو حیاط.🌳
نمیدونم چرا محمد اینو گفت ولی منم ترجیح میدادم بریم توی حیاط،گرچه هوای اسفند سرده...
محمد جذبه ی خاصی داره.حتی پدرم هم روی حرفش حساب میکنه و بهش اعتماد داره.😊☝️
رفتیم توی حیاط،..
من و آقای سهیل.روی تخت نشستیم ولی سهیل #کاملاروبه_من نشسته بود.گفت:
_من سهیل صادقی هستم.بیست وشش سالمه.چند سال خارج از کشور درس خوندم.پدرومادرم اصرار دارن من ازواج کنم.منم قبول کردم ولی بعد از ازدواج برمیگردم.
منکه تا اون موقع به رو به روم نگاه میکردم باتعجب نگاهش کردم.😟
نگاهش...نگاهش خیلی #آزاردهنده بود.
از نگاه مستقیم و بی حیایش سرمو انداختم😔 پایین و گفتم:
_من دوست ندارم جایی جز ایران🇮🇷 زندگی کنم... از نظر من ادامه ی این بحث بی فایده ست.😐
بلند شدم،چند قدم رفتم که گفت:
_حالا چرا اینقدر زود میخوای تمومش کنی؟شاید بتونی راضیم کنی که بخاطر تو ایران بمونم.😏
از لحن صحبت کردنش خیلی بیشتر بدم اومد تا فعل مفردی که استفاده میکرد..😑
برگشتم سمتش و جوری که آب پاکی رو بریزم روی دستش گفتم:
_من اصلا اصراری برای موندن شما ندارم.اصلا برام مهم نیست ایران بمونید یا نمونید.جواب من به شما منفیه.☝️
-اونوقت به چه دلیل؟ما که هنوز درمورد هیچی حرفی نزدیم😐
-لازم نیست که آدم...😕
-حالا چرا نمیشینی؟😕
با دست به کنارش روی تخت اشاره کرد و گفت:بیا بشین.
ولی من روی پله نشستم و بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم:
_نیاز نیست آدم همه چیز رو بگه،خیلی چیزها با رفتار مشخص میشه.
-الان از رفتار من چی مشخص شده که اونجوری میخواستی ازم فرار کنی؟😐
نمیخواستم بحث به اونجایی که اون میخواست کشیده بشه،فقط میخواستم این گفتگو یه کم بیشتر طول بکشه که نگن بی دلیل میگم نه.گفتم:
_چرا اومدید خواستگاری من؟😕
بالبخندی که یعنی من فهمیدم میخوای بحث روعوض کنی گفت:
_خانواده م مخصوصا مادرم اونقدر ازت تعریف کردن که به مادرم گفتم یه جوری میگی انگار فرشته ست.مادرم گفت واقعا فرشته ست.منم ترغیب شدم ببینم این فرشته کی هست.😊
سکوت کرد که چیزی بگم...
متوجه نگاه سنگینش شدم ولی من سرمو بالا نیاوردم که نگاهشو نبینم.
خودش ادامه داد:
_ولی وقتی دیدمت و الان که اینجایی فهمیدم مادرم کم تعریف کرده ازت.😊
تو دلم گفتم
✨خدا جونم!!!😒🙏
چرا اینقدر بامن شوخی میکنی؟😔به فکر من نیستی مگه؟😔آخه چرا پسری مثل سهیل باید بخواد که همسری مثل من داشته باشه؟😔قطعا دخترهایی دور و برش هستن که آرزوی همسری سهیل رو داشته باشن.چرا بین اون دخترهای رنگارنگ سهیل باید منو بخواد؟...😔😞
یاد اون جمله ی معروف افتادم؛
✨کسی که محبت خدا رو داشته باشه،خدا محبت اون بنده شو به دل همه می اندازه...✨خب خداجون من چکار کنم؟😞عاشق تو نباشم که کسی عاشق من نشه؟😔خوبه؟😞
تو همین افکاربودم که سهیل گفت:
_تو چیزی نمیخوای بگی؟
-الان مثلاشما چی دیدین که متوجه شدین تعریف های مادرتون درسته؟
-مثلا #نگاهت. دختری که به هر پسری نگاه نمیکنه یعنی در آینده #فقط به همسرش نگاه میکنه.زنی که فقط به همسرش نگاه کنه دیگه مقایسه نمیکنه و همسرش رو #بهترین میدونه.
دختری که به هر پسری نگاه بیجا نمیکنه #لایق این هست که با پسری ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه بیجا نکنه😊👌
تو فکر بود.نگاهم به آسمان بود.گفتم:
_من مناسب همسری شما نیستم.
پوزخندی زد و گفت:...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•