دوست شــ❤ـهـید من
🍃🌸🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
#همسرشهید:
شهید.مدافع.حرم.سید.سجاد.حسینی
اوایل آشنایی و روزهای خوش نامزدی با سید سجاد بود.😍 قبل از همه ی مهمان ها #سید_سجاد به دیدنم آمد و از مادرم اجازه خواست که من به دم در خانه بروم.😍 .
نمیدانستم،سید برای چه آمده....😢 وقتی به دم در رفتم،دیدم با دسته گل قشنگی منتظرم هست.💐 مهرش روز به روز بیشتر میشد 🌹و محبت و عشقش در وجودم ریشه میدواند.🌷
.
رو به من کرد و گفت: میخواهم حرفی به شما بزنم،امشب هوای من را بیشتر از وقتهای دیگر داشته باش.☺️😣 خندیدم و گفتم:سید هوای شمارا دارم ولی اگر بزرگترها به من اجازه بدهند.❤️ گفت:پس هرچه بنویسم،قبول است؟
گفتم:اصلا قباله برایم مهم نیست.😔 جواب داد:پس قباله را در حد وسعم 🖊مینویسم که تا #قبل از #مرگم،همه ی ان را به تو بدهم.
در طول زندگیمان هیچوقت از او مهریه ام را نخواستم. .
مهریه ی من #مهر و #محبت سید سجاد به من بود که برایم سنگ تمام گذاشت و رفت.
👇👇
@dosteshahideman
🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
هر صبـح
چیزے #قبل از #خورشید
در ما #طلوع مے کنـد
مے دانم هنـوز
تڪہ اے از یـاد شما،
عطـر شما
در مـا باقے ستـــ...
سلام.صبحت.بخیر.علمدار
❤️| @dosteshahideman
⭕️تازه رسیده بودم به قرارگاه و میخواستم #حاج_احمد را ببینم.
همینطور که داشتم میرفتم، #صحنۀ عجیبی دیدم😨 درآن هوای گرم♨️ و در آن موقع از ظهر ،که تمامی نیروها از شدت گرما داخل سنگر ویا خواب💤 بودند، حاج احمد کنار تانکر آب💧 نشسته بود و #باعشق، ظرف های ناهار🍽 بچه های قرارگاه را میشست.
⭕️گفتم شاید حاج احمد نباشد، #اما وقتی جلوتر رفتم، دیدم خود اوست آدمی مثل حاج احمد با آن همه برو و بیا #فرماندۀ تیپ ۲۷ حضرت رسول (صلاللهعلیهوآله) و مسئول قرارگاه تاکتیکی، بیاید و کنار تانکر آب، #بشقاب های نیروهایش را بشوید⁉️
⭕️فوری دوربینم📷 را آماده کردم و خیلی سریع، #قبل از اینکه متوجه شود از او در آن حالت عکس گرفتم📸
به روایت:احمدحمزهای
📚کتاب: #میخواهم_با_تو_باشم
#حاج_احمد_متوسلیان
🔸ای ما وصدچو ما ز #پی_تو خراب و مست
🔹ما #بی_تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای؟!
@dosteshahideman