eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
940 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_شصت_و_ششم6⃣6
⚘﷽⚘ ⃣6⃣ تمام راه رو از گلزار تا بیمارستان غر زدم و مثل بچه ها بهانه گرفتم. رسیدیم بیمارستان کاشانی و با کمک محمد دوباره بلند شدم و رفتیم بخش اورژانس بیمارستان محمد کمک کرد روی تخت بخوابم و رفت دنبال پرستار😶 پرستار اومد و شروع کرد به گرفتن فشار خونم. پرستار(با کلی افاده و ناز😁): خانومی پات خیلی درد میکنه؟ آخه دختره ی الاغ اصول دین میپرسی الان از من😡 _خیلی😁 پرستار: عه فکر کنم بخاطر وزنتونه رفته بالا😌 خانومی بفکر رژیم باش☺️ یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد😡 دختره ی پروعه سه نقطه😡 مثل تو خوبه چوب کبریت باشم😡 محمد داشت با خنده نگاهم میکرد آنچنان نگاه غضبناکی بهش انداختم که خنده شو خورد و رو به پرستار با جدیت گفت: نمیخواید معاینه کنید؟ پرستار: صبرکنید آقای دکتر رو صدا بزنم. محمد: این بیمارستان خانم دکتر نداره؟😒 پرستار: باید صبرکنید تا... وسط حرفش پرسیدم چرا خانوم دکتر بیاد؟؟؟ دکتر محرمه بگید بیاد😌 پرستار: باشه چشم. محمد با اخم نگاهم کرد و از در اتاق رفت بیرون حقشه... کم تو این مدت اذیت شدم... حالا تو اذیت شو... هرچند میدونم همه این رفتارات نمایشیه... دکتر اومد و پامو نگاه کرد و گفت این هیچیش نشده و الکی ناز کرده اون درد لحظه اولم طبیعی بوده😎 محمدم عین میرغضب منو نگاه میکرد و اگه ولش میکردی آنچنان میزد تو سر و کلم که تا یه هفته ور دل آقای دکتر بمونم😉 از بیمارستان اومدیم بیرون و من دوباره سوار ماشین محمد شدم. محمد: دلم برات تنگ شده بود فائزه... برای همه شیطنتات... برای همه دیوونه بازیات... _امیدوارم همسر آیندتم شیطون باشه تا دیگه دلت برای من تنگ نشه. این و گفتم و در ماشین و باز کردم و اومدم بیرون. محمد پشت سرم حرکت کرد و شروع کرد به بوق زدن🏮 صحنه های اون روز پیش چشمم زنده شد... فاطمه با ماشین پشت سر محمد بوق میزد... ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•