eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_چهل_و_چهارم4
⚘﷽⚘ ⃣4⃣ امروز روز آخریه که محمد کنارمه😢 امشب ساعت هشت قراره با خانوادش برگردن قم😔 ساعت ده صبحه آماده شدم و و دم در خونه منتظرم تا محمد بیاد دنبالم و بریم بیرون... دوس دارم این روز آخری واقعا خوش بگذره... هرچند حتی وقتی میبینمش انگاری دنیا مال منه.... یه پیراهن سبز پوشیده و یه شاخه گل سرخ دستشه و داره بهم نزدیک میشه... با لبخند نگاهش کردم وقتی بهم رسید گل رو بهم داد و سرمو بوسید😘 محمد: سلام عرض شد فرمانده❤️ _علیک سلام سرباز😜 ماشینت کو😁 محمد: فرمانده جان سردار با مافوقش میخواستن دو نفره برن کرمان گردی ماشین رو بردن 😉 _پس بزن پیاده بریم ای سرباز😆 محمد: فرمانده جانم حالا کلشم پیاده لازم نیس که تاکسی هم میگیریم😀 _باشه حالا وقت تلف نکن روز آخری بیا بریم محمد😣 محمد سرشو پایین انداخت و با افسوس گفت: میدونم از دستم ناراحتی... میدونم میگی بدقولم... میدونم دیگه قبولم نداری... ولی بخدا بخاطر زندگیمونه... نمیخوام بهانه دست مامان بدم... شرمندتم فائزم...😔 با اینکه بغض داشتم و غم عالم رو سینم بود ولی طاقت شرمندگی محمدمو نداشتم. _آخه این حرفا چیه میزنی تو محمد... بخدا بازم از این حرفا بزنی واقعا از دستت ناراحت میشم... 😒 محمد سعی کرد خودشو شاد بگیره: چشم ماه بانو... _خب کجا بریم😁 محمد مثل آدمای متفکر دستش رو زیر چونه اش گذاشت و سرشو تکون داد و یهو گفت: بریم اولین پارکی که بهش رسیدیم. اوکی😉 _اوکی😊 کنار هم راه افتادیم . دست منو گرفت توی دستش و برام حرف زد. حرف هایی که دلمو مثل نسیم بهاری نوازش میکرد. از عشقش بهم گفت. از این که اولین دختریم که دلشو برده. از اینکه میخواد کنار هم یه زندگیه امام زمان پسندانه بسازیم. از اینکه نمیزاره حتی کسی بهم نگاه چپ کنه. نمیزاره یه غصه تو دلم باشه. محمد گفت و گفت و گفت و من با همه وجودم باور کردم... محمد از عشق گفت و من حرفاشو با عشق شنیدم... محمد گفت یکی از واحد های همون آپارتمان پنج طبقه ای که توش زندگی میکنن رو باباش برای محمد گرفته و اونجا قراره زندگی کنیم. محمد گفت از هر اتفاق خوب و از هر چیز خیری که قراره پیش بیاد... غرق خوشی بودم.... و همه چیز کامل بود... چرخ گردون بر وفق مراد میچرخید و غافل از اینکه طوفان حادثه از پیش خبر نمیکنه و وقتی بیاد همه چیز رو با خودش میبره... ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•