eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
940 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #بوے_باران #قسمت_بیست_و_هفتم #بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• گو
⚘﷽⚘ •°•°•°•. نمیتونستم  اتفاقی که افتاده رو هضم کنم. و همین بر شدت گریه ام اضافه میکرد. داداشش که پشت سر ما بود سریع اومد و به کمک ماشین و کشوندن کنار گاردریل. ومن همینطور بهت زده نگاهشون میکردم. چندساعتی طول کشید تا پلیس بیادو صورت جلسه کنه. خسته شده بودم و به این فکر میکردم که چرا روز عقد من باید اینطور بشه آخه؟ به گفته داداشش وخودش یه ماشین پیچید جلومون و باعث شد ما منحرف بشیم. خدایا شکرت که سالمیم. تمام کارا رو کرده بودن و ماشین و بکسل کردن و بردن تعمیرگاه و بعد از اون ورم رفتیم خونه. همین که از در وارد شدیم تا پیشونیه رو دیدن و اینکه دیدن با ماشین خودمون نیستیم خیلی هل کرده بودن. لبخندی زدو تمام ماجرا رو تعریف کرد. بماند که چقد تو سرو صورت خودشون زدن وچقد خداروشکر گفتن. یه اسپندم دود کردن... . دوهفته اس از عقدمون میگذره. هرچی میریم جلوتر به عروسی مون نزدیک تر میشیم استرسم بیشتر میشه. تمام کارا رو کردیم.از خونه و جهاز گرفته تا لباس عروسو ماشین و ارایشگاه. توی اتاقم نشسته بودم و خیره شده بودم به روتختی گل گلیم.عاشق رنگ و طرحش بودم. زمینه آبی فیروزه ای و رنگ گل گلیش... خودمم یه لباس بااین طرح و رنگ داشتم... یاد دانشگاه افتادم😭 باید بعداز عروسی حتما ادامه بدم. تصویر زهرا تو ذهنم نقش بست. چقد دلم براش تنگ شده بود.... نمیدونم از چیزی خبر داره یانه اما مطمئنا از دستم خیلی ناراحته. باید دعوتش کنم... تصمیم گرفتیم که برای عروسی یه کار غیرمنتظره کنیم... گوشیم زنگ خورد. بود: +جانم _سلام عزیزم☺ +سلام آقایی خسته نباشی🙈 _ممنونم... زنگ زدم بهت بگم که اون کارم حل شده همه چی آماده است... باخوشحالی جیغ کشیدم: + وااای توروخدا😍 چه عالییی _اره خیلی خوب شد😊 من فعلا باید برم. شب میبینمت +باشه. قربانت یاعلی _یاعلی . _میتونی چشماتو باز کنی😊 آروم چشمامو باز کردم و با بهت به خودم خیره شدم... چقد تغییر کرده بودم... صدای در اومد.ارایشگر سریع شنلمو انداخت سرم و باشیطنت گفت:اول رونما بگیر از شادوماد😉😊 و فیلم بردار وارد شدن. صدای قدم هاشو که به سمتم میومد رو شنیدم. قلبم تند میزد و کف دستم عرق کرده بود. شنلو آروم بالا زد. چشمای آبیش از همیشه آبی تر بودو میدرخشید. لبخندمهمون لباش بود. آروم و ناگهانی بوسه کوتاهی به پیشونیم زد. و زیر گوشم زمزمه کرد: _... . •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•