eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
996 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت137 –خانم من که تعریف کردم. اگر این صرفه‌جوی
🕰 –بهش گفتم تو دوباره شرکت رو زنده کردی. گفتم با دلسوزی کار می‌کنی.سرم را بالا آوردم دیدم رفت. یعنی قنددر دل آب شدن را با تمام گوشت وپوست و استخوانم فهمیدم. بعد ازرفتنش بلند شدم و در اتاق را بستم و چند بار بالا پایین پریدم. در این شرایط هیچ حرفی نمی‌توانست این قدرخوشحالم کند.با صدای پیامک به طرف گوشی‌ام رفتم. پری‌ناز نوشته بود: –با تو بودم چرا جواب نمیدی؟ نامزدید؟ نمی‌دانم از هیجان بیش از حد بود یا این که می‌خواستم پری‌ناز را از سرم باز کنم یا واقعا حس تعلق نسبت به راستین بود. هر چه بود تصمیم گرفتم پیام بدهم وبنویسم: –آره، نامزد کردیم. هنوز داشتم با لبخند به پیامی که داده بودم نگاه می‌کردم که دیدم گوشی‌ام زنگ خورد همان شماره بود. فوری گوشی را روی میز سُر دادم و از آن فاصله گرفتم. چه می‌گفتم؟ حتما زنگ زده مطمئن شود. همینطور به گوشی زل زده بودم که دیدم راستین با یک سری اوراق وارد اتاق شد. با دیدن من جلو آمد و به گوشی نگاهی انداخت: –پری‌نازه؟ بعد خودش گوشی را برداشت و فریاد زد: –چی میخوای از جون ما؟نگاهی به صفحه‌ی گوشی‌ انداخت و گفت: –قطع کرد. فکر کنم جا خورد من جواب دادم. گوشی را روی میز گذاشت. از فریادش جا خورده بودم و دستم را جلوی دهانم نگه داشته بودم و مبهوت نگاهش می‌کردم.با دیدن من، میمیک صورتش تغییر کرد و لبخند بر لبهایش نقش بست. –تو چرا ترسیدی؟ بعد نوچی کرد و دستش را به بازویش کشید. –ببخش مجبور بودم داد بزنم. اگه زنگ زد یا پیام داد جواب نده. اصلا مسدودش کن. دوباره گوشی را برداشت و به طرفم گرفت. –رمزش رو بزن، خودم مسدودش کنم تاخیالم راحت بشه که دیگه مزاحمت نمیشه.کمی آرام شدم و نفس عمیقی کشیدم. –رمز نداره.با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد. –مگه میشه؟ بعد کنار گوشی را فشار داد صفحه باز شد دوباره نگاهم کرد. –چرا رمز نزاشتی؟ شانه‌ایی بالا انداختم. –چرا بزارم؟زل زد به صفحه‌ی گوشی‌ام و با تامل گفت: –خب برای این که یه وقت می‌دوزدنش به اطلاعاتش دسترسی پیدا می‌کنن. –این همه گوشی میدزدن پس چطوری بازش می‌کنن؟ این چیزا جلودار اون جور آدمها نیست. همانطور که با گوشی‌ام کارمی‌کرد گفت: –به هر حال رمز لازمه رو گوشی باشه. یه وقت گوشیت جایی جامیمونه،یاهمینجا رو میز میزاریش میری دنبال کاری یکی میاد به اطلاعاتش رو چک می‌کنه. چه می‌دونم به هزار دلیل... –چشم، از این به بعد رمز میزارم. لبخند محوی زد و گوشی‌ام را روی میز گذاشت. –از این به بعد هر شماره‌‌ایی از خارج از کشور بهت زنگ زد مسدودش کن. مطمئن باش این همین که بفهمه مسدود شده میره دنبال یه شماره جدید.کلافه گفتم: –اون دنبال چیه؟ چی می‌خواد.اوراقی که دستش بود را روی میز گذاشت. –دنبال عذاب دادن من. التماس می‌کنه منم برم اونور پیشش که باهاش زندگی کنم. از همون مدل گریه و التماسهایی که دفعه‌ی پیش کرد و من رو به اشتباه انداخت. دوباره یه سری دروغ سر هم کرده و دلیل و برهان میاره. حالا که دیده من آب پاکی رو ریختم رو دستش دست به دامن تو شده.نگاهم را به اوراق انداختم. –چقدر کارهاش عجیبه. راستین پوفی کرد. –واقعا گاهی فکر می‌کنم دیوانس. ازبس که کارهای عجیب و غریب می‌کنه. البته هر چی‌می‌گذره دیوانه‌ترم میشه. با نگرانی گفتم: –یه وقت بلایی سرتون نیاره. خندید. –نه بابا، نمی‌تونه بیاد ایران که، اگرمی‌تونست به قول خودش میومد دارم میزد و می‌رفت تا کسی دستش بهم نرسه، نه که خیلی غیور و غیرتمنده، به خاطر اون.منظورش را زیاد متوجه نشدم و فقط نگاهش کردم.گفت: –از حسادت نمی‌دونه چیکار کنه، اون خطا کرده اونوقت نمی‌دونم چرا از من طلبکاره...همانطور که پا کج کرد به طرف در خروجی زمزمه کرد: –اون الان چیزی نمیخواد جز اندازه‌ی یه نخود عقل. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•