eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
943 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت66 پری ناز مرانزدمدیرموسسه بردومعرفی کرد. ی
🕰 –اینجاباید خیلی فعال باشی‌ها،اونا به خاطرمن قبولت کردن و سنت رو نادیده گرفتن.اینجاازپانزده تابیست وپنج سالگی قبول می‌کنن. –توخودت مگه چندسالته؟ –منم سنم بیشتره،واسه مربیهاایرادنمیگیرن.ازحرفهایش گیج شدم.فقط دوست داشتم زودترازآنجا بیرون بروم. –نه پری‌ناز، من همینجوری امدم فقط اینجارو ببینم.ممنون.من دیگه میرم توام بروبه کلاس حرکات موزونت برس. بالاخره تو مربی چی هستی اینجا؟خندید. –هر کاری از دستمون بربیادانجام میدیم. –یعنی مددمیدی ملت خوب حرکت بزنن؟دستم را به طرف طبقه‌ی بالا کشید. –بیابریم بالا، توام دوتا حرکت بزن.من مطمئنم بعد ازکلاس خودت میگی برم زودترثبت نام کنم.همان خانمی که چند دقیقه پیش ازکنارمان ردشده بود.ازاتاق بیرون آمد واز پری ناز پرسید: –میای؟پری‌ناز مرا با خودش همراه کرد و گفت: –آره آرزو جون.آرزو نگاهی به من انداخت. –مهمون داری؟پری‌ناز انگشتش را روی بینی‌اش گذاشت وگفت: –هیس، صداش رو درنیار. چنددقیقه میمونه و بعد میره.آرزو سرش را به علامت مثبت تکان داد وازپله‌ها بالا رفت.واردکلاس که شدیم همه با سرووضع مرتب و حاضربه یراق به حرکات دست و پای آرزونگاه می‌کردند و بعضیها در جاانجام می‌دادند. دخترهای جوانی که پری‌نازمی‌گفت روزی درخیابان یاپارکها سرگردان بودند و بیشترشان دخترهای فراری بودند. حالا چطور جذب این موسسه شدند نفهمیدم.ازپری‌نازپرسیدم. –حالاواقعا تو خودت چی درس میدی؟ –کامپیوتر درس میدم.اکثراین مربیهاومددجوهاتوخارج ازکشور آموزش دیدن. –واقعا؟آخه مگه چی میخوان یادبدن که میرن اونجا آموزش می‌بینن.پری‌ناز در یک کلمه گفت: –تغییر در تفکر.سوالی نگاهش کردم. –یعنی این که ترسو نباشن و حرفشون روبزنن. نزارن کسی حقشون روبخوره. به دختری که روی سن رفته بودوآموخته‌هایش را زیر نظر مربی انجام میدادنگاه کردم. –یعنی بااین حرکاتشون نزارن کسی حقشون رو بخوره؟پری‌ناز خندید. –نه‌بابا، کلاسهای زیادی هست این کلاس یه جوری زنگ تفریحه، البته رقابتم هست،هر کس بهتر باشه جایزه می‌گیره. –توام رفتی خارج؟ –یه‌بار. –خب اونوقت خرج این همه بریز و به پاش رو کی میده؟شانه‌ایی بالا انداخت. –چقدر می‌پرسی؟ از وقتت استفاده کن. دیگه همچین جایی گیرت نمیادا.همان لحظه آقایی واردکلاس شد.همه به اوسلام کردند.تنها کسی که آنجاحجاب داشت من بودم. پری‌نازشالش روی دوشش بود.من خیلی جلب توجه می‌کردم.آقا نگاه متعجبی به من انداخت.آرزوخانم گفت: –دوست پری‌نازه.آقاعمیق ترنگاهم کرد وبعدنزدیکم آمد وروبه پری ناز گفت: –چرا قانون اینجا رو زیرپا گذاشتی ؟پری‌ناز فوری گفت: –می‌خوام جذبش کنم،البته انگار همین اول کاری پشیمون شده میخوادبره.آقاازمن پرسید: –چرا؟ازاینجا خوشت نیومد،می‌خواستم حرفی بزنم که زودتربرودبرای همین بامِن و مِن گفتم: –خب اینجا شرایط سنی داره، منم نمی‌خوام باپارتی ثبت نام کنم.خندید. –چه دختر قانونمندی،اتفاقا دخترایی مثل تواینجا خیلی به دردمی‌خورن،دخترایی که حرف گوش می‌کنن و روی خط مستقیم راه میرن.اینجا راحت باش،مثل بقیه.طرزحرف زدنش، نگاهش،حتی حرکاتش مراترساند.آقابااخم رو به پری ناز کردوگفت: –همچین دختری روباراول برداشتی آوردی این کلاس بعدمیگی می‌خوام جذبش کنم؟ پس تو از این کلاسها چی یاد گرفتی؟پری نازسرش را پایین انداخت و گفت: –آخه خودم اینجا کلاس داشتم گفتم اونم بیاد و...آقا رو به من سعی کرد لبخند بزند و گفت: –این پری‌ناز ما کلا سربه هواست. الان شمارو میبره سر کلاسی که چند دقیقه بشینی اونجاکلا نظرت عوض میشه. بعدهردودستش راباز کرد.یک دستش را پشت کمر پری ناز گذاشت و دست دیگرش را به پشت من حائل کرد و به طرف درهدایتمان کرد.آن لحظه ترسیدم که نکنددستش به کمر من هم بخوردولی اوحواسش بود.ازکلاس که بیرون آمدیم، صدای موسیقی هنوز در گوشم بود.اضطراب داشتم.احساس کردم آنجاپراز انرژی منفی است واین انرژی حالم رابد کرده بود.به طرف پله ها راه کج کردم.پری ناز دنبالم آمد. –کجا میری؟ –میرم خونه. –چرا؟ اون که لطف کرد و بهت اجازه داد حتی از کلاس استفاده کنی. باید زودتر از آنجا بیرون می‌رفتم.ازاین که خام پری نازشده بودم و بدون پرس و جو به آنجا رفته بودم خودم را سرزنش می‌کردم.پله‌ها را با شتاب پایین رفتم. –اینجا جای خوبی نیست پری‌ناز. دیگه اینجا نیا. جلوی آخرین پله ‌ایستادم. در صورت پری‌ناز خیره شدم. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•