eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
928 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ «دست دلم به دامنت آقا! ظهور کن» ✅مناجات فاطمیه بی‌تو هر جا می‌روم احساس غربت می‌کنم راه بر جایی ندارد هر‌چه همت می‌کنم بی‌تو آرام و قراری نیست در دنیای ما دور مانده از خوشی با هرکه صحبت می‌کنم نامه اعمال من حال تو را بد می‌کند جمعه‌ها بدجور احساس خجالت می‌کنم غیر تو هرکس رفیقم شد نزد چنگی به دل بعد ازین تا زنده‌ام با تو رفاقت می‌کنم روز و شب فکر همه هستم ولی فکر تو نه حال هر کس جز تو را آقا رعایت می‌کنم من که باری برنمی‌دارم ز روی شانه‌ات با چه رویی بر تو اظهار ارادت می‌کنم تا نرفته فاطمیه آبرویم را بخر فکر کن که مادرت گفته وساطت می‌کنم 🌑| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ شهید سید مرتضی آوینی:🌹 در دنیا جز نامی و عكسی و یك مشت یادگار، ظاهراً از شهید نمي‌ماند. اما با سِر، در منظر حقیقت، این شهید است كه در حیات انسان جریان دارد و هیچ نیست مگر آنكه با وساطت نزول مي‌یابد. 📚 گنجینه ی آسمانی / ص 27 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
سلام 🙂✋ داداشا آبجیا 😮داریم یه چله می‌زنیم 🤗، چله زیارت عاشورا 😍 هر کی حاجت داره 😎 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2859925521C994b390ec5 👌 خیالت راحت تو گروه چت ممنوعه 😉 خادم : @Ammar_halab
•مَعنیِ‌چشم‌اِنتظٰاری‌رٰانَفهمیدَم• ↲وَلی↶ جٰانِ‌مٰادَرت برگردِ💔]° 😭 @dosteshahideman 🌿
🍃 نَمٰازِ اَوَّل وَقت
دوست شــ❤ـهـید من
💞💞💞 💛قرارعاشقی💛 🍁صلوات خاصه امام رضا به نیابت از 🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک. ساعت هشت به وقت امام رضا😍😍😍 👇👇 @dosteshahideman 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
◾️روز شهادت زهرای اطهر است عالم پر از مصیبت و دل ها مکدّر است خشکیده چون نهال برومند عمر او چشم جهانیان همه از اشکِ غم، تر است. ◾️شهادت بانوی دو عالم، امّ ابیها حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها 🌑| @dosteshahideman
1_48914604.mp3
زمان: حجم: 2.69M
روضه حضرت زهرا(س) که به درخواست توسط خوانده شد و از پشت تمام بیسیم های جبهه پخش شد و کمی بعد صدای گریه همه بلند شد 🌑| @dosteshahideman
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 در ڪـ‌انـ‌ال دوســـت شــ💔ــهـید مــن 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁 :حـس عجیب برادرے رابطه من با دو جور بود،یک‌نوع رابطه به لحاظ با هم داشتیم،یک نوع ‌برادری هم به اعتبار اینکه و بود با او داشتم. این به مراتب پررنگ تر از از ارتباط خونی بین من و او بود. این ارتباط دوم خیلی خاص بود.من به برادری با به هر لحظه اش کرده ام. شاید هیچ کس به اندازه من چنین حس افتخاری را تجربه نکرده باشد. من هر وقت با روبرو می شدم حس عجیبی درونم را پر می کرد.حسی بود که وقتی نبود،نداشتمش. اما با آمدنش در من ایجاد می شد،از بچگی خیلی داشتم.اما بعد از اینکه شد و به نیروی سپاه پیوست ام به او توصیف نشدنی بود. با اینکه سن و سالش از من کمتر بود،انگار برادر بزرگم بود.حریمی داشت،برای خودش که من زیاد نمی توانستم آن را رد کنم و به او نزدیک شوم. گاهی از او خجالت می کشیدم. چیز دیگری بود برای خودش، این اواخر وقتی می کردیم شانه ام را به عادت بچه های می بوسید،آب می شدم از این حرکتش. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁:تـحـلـیـل مےکـرد روزنامه خوان بود و کیهان راهرروز می خواند. هم که می آمد اگر از خانه بیرون می رفت با روزنامه برمی گشت. در تهران هرروز یک کیهان و هم می گرفت و به مهمانانی که داشتند می داد تا بخوانند.با کیهان مانوس بود.سال 85با86بود که به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل حسین شریعتمداری می رود.از من هم دعوت کرد که بااو به این جلسات بروم.من آن روزها در درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بهانه وقت آوردم. به حاج حسین شریعتمداری علاقه پیدا کرده بود یادم هست که که جلسات درآن تشکیل می شد ایشان،وسعت مطالعه و زبان تند و تیز خاصی می کرد. یادداشت ها و تحلیل های حسین شریعتمداری و زارعی و چند نفر دیگر را دنبال می کرد.به من هم توصیه می کرد مطالب این چندنفر را بخوانم . به پایگاه نیوز علاقه داشت و تحلیل هایش را تعقیب می کرد.گاهی پیامک می داد که مطالب خاصی را توی این پایگاه بخوانم.اطلاعات سیاسیش به روز بود. این طور هم نبود که فقط برای خودش بخواند.درباره خبر یا که می خواند با دیگران هم حرف می زد.یکی از هم سنگرهایش می گفت:وقتی به از مسائل حرف می زد من حرف هایش را به خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل،برای بچه ها بازگو می کردم. شـادے روح شـ‌هیـد 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۷۰ #نویسنده مریم.ر وقتی محمد بیدارشد همینطوری که میومد گ
۷۱ مریم.ر توی راه علی آقا به محمد زنگ زد و گفت که یکاریش داره ماهم که خونشون توی راهمون بود رفتیم یه لحظه خونشون _بح بح آقا محمد چطوری؟ _سلام داداش قربونت بیمارستان بودیم _سلام مریم جون خوش آمدین _ممنون زهرا جون _دیدی آقا محمد برگشت بیخود نگران بودی _تو نگران علی آقا نبودی؟ _چرا ؛ ولی من سپرده بودمش به خدا و اهل بیت😔 فقط دلم براش تنگ شده بود😢 _به من خیلی سخت گذشت زهرا دیگه داشتم روانی میشدم😔 _خداراشکر که تموم شد😊 _خداراشکر🙂 زهرا مهمون قراره براتون بیاد؟ _آره نیلوفر اینا قراره بیاند😊 _نیلوفر😳 _آره با شنیدن اسم نیلوفر جاخوردم ؛ همون دختری که خانواده محمد قبلا برای ازدواجش درنظر داشتن😟 دلم نمیخواست با محمد رودررو بشن😡 به محمد اشاره کردم که بریم محمدم با نشونه تایید سرشو تکون داد اما بازم نشسته بود😕 دوباره گفتم _آقا محمد مهمون قرار براشون بیاد بهتره ما بریم _ای بابا مریم جون حالا چه اشکالی داره مهمونمون که غریبه نیست گفتم که نیلوفراینا هستن محمد متوجه شد که من بخاطر اومدن اونا به محمد میگم بریم ؛ یه لبخند زد و گفت بهتره ما بریم . توی ماشین محمد بهم گفت _مریم جان _جان دلم _میدونستی تو فقط عشق اول و آخرمنی؟ _محمدجونم😍❤️ _راستی حالا که اومدیم بیرون میخوای بریم یه سری هم به بابات اینا بزنیم؟ _توهم میخوای بیای؟😳 _اشکالی داره؟ _نه اما من فکرمیکردم از پدرم ناراحتی _اشکال نداره _پس بریم😊 خونمون که رسیدیم یکم نگران بودم😔اگه خانوادم با محمد مشکلی نداشتن اینجوری خوشبختیم تکمیل میشد ؛ محمد زنگو زد مادرم تا که ما رو دید بایکم مکث درو باز کرد . پدرمم بود اتفاقا برادر و خانومشم بود . مادرم و زن داداشم از دیدنمون خوشحال شدن اما برادر و پدرم معمولی بودن محمد خیلی تحویل نگرفتن😔 فقط باهاش دست دادن . پدر و برادرم به تلویزیون نگاه میکردن و با محمد یه کلمه هم حرف نزدن محمد گفت _بابا خوب هستین؟ _ما که خوبیم . ولی فکرکنم شما بهترین _شکرخدا ما هم خوبیم . دلمون براتون تنگ شده بود گفتیم یه سری بهتون بزنیم شما که تشریف نمیارین از اونطرف _منظورتون خونه پدرتونه؟ من گفتم _بابایی خونه پدر مادر محمد طبقه پایینه مادرم گفت _آقا محمد دختره منو گذاشتی و رفتی؟یه مرد زن جوونشو میزاره و میره اونم۲۰ روز؟ پدرم گفت _خانوم بگو خوش به غیرتت که زنتو ول میکنی میری از سوریه دفاع میکنی . آقا محمد شما اگه راست میگی از ناموس خودت مراقبت کن محمد خیلی عصبانی و ناراحت شد از چهرش کاملا مشخص بود😔 اما با آرومی گفت _اتفاقا منم دارم از ناموسم حفاظت میکنم _اینکه تنها بزاریشو بری میشه حفاظت؟میشه بفرمایید چطوری؟ _الان به عرضتون میرسونم . داعش یه مدت هدف نهایشو ایران اعلام کرده بود اگه بتونه حرم حضرت زینب دست درازی کنه یعنی به مقدسات ما اهانت کرده و این جسارتو پیدا میکنه و به ایران حمله میکنه ؛ هرچند اگه مدافعان حرم نبودند الان ما داشتیم توی ایران باهاشون میجنگیدیم و اگه پا به ایران میزاشتن یعنی جنگ ؛ یعنی غارت ؛ یعنی تجاوز به ناموس مملکت حالا داریم توی سوریه باهاشون میجنگیم تا به ایران نزدیک نشن و همینطور به حرم حضرت زینب _عجب...خب پولشومیگیرید _ کسی بخاطر پول جونش رو نمیده هدف فراتر از این حرفا هست هدف دفاع اسلام و حریم اهلبیت هست و اینکه جلوی دشمن رو در سوریه گرفتیم که به کشور خودمون نرسند چون هدف نهاییشون ایران هست و به نظر من در این دنیا زیباتر از این کار(دفاع از اسلام و حریم اهلبیت و دفاع از کشور خودمون)نیست . هیچی لذت بخش تراز این نیست که آدم پیش عزیزانش باشه پدرم دیگه سکوت کرد و هیچی نگفت ؛ فضای خونمون خیلی سنگین بود _خب دیگه ما بریم خیلی خوشحال شدم که دیدمتون دلم براتون تنگ شده بود مادر و پدرمو بوسیدم محمد هم با پدر و مادرم و برادرم دست داد پدرم به محمدگفت _آقا محمد _بله بابا _مریم از ارث محرومه . گفتم در جریان باشی _بابا اولا الهی ۱۲۰ساله بشید دوما من خداراشکر دستم به دهنم میرسه احتیاج به هیچکس ندارم ؛ چه شما مریم از ارث محروم کنیدچه نکنید من دخترتونو فقط بخاطر خودش بهش علاقه دارم نه چیزه دیگه _باهمین حرفا دخترمو گول زدی دیدم پدرم کوتاه نمیاد خداحافظی کردم و دست محمد گرفتم ورفتیم . محمدخیلی ناراحت و عصبانی بود اما چیزی نمیگفت توی دلش میریخت😔ازچهرش مشخص بود ناراحته😢 _محمد _جونم _ناراحتی؟😔 _یکم ناراحتم اما اشکال نداره عزیزم _کاش میتونستم ناراحتیتو از بین ببرم😔 محمد ماشینو نگهداشت و گفت _تو میتونی ناراحتیمو از بین ببری . دستتو بده من تا ناراحتیم ازبین بره وقتی که دستت توی دستمه انگار زمان دیگه نمیگذره بــیزارم از آزادے وقتـــے  دردستهای تــــو اســـیرم!😊❤️ ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman