eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 🙂✋ داداشا آبجیا 😮داریم یه چله می‌زنیم 🤗، چله زیارت عاشورا 😍 هر کی حاجت داره 😎 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2859925521C994b390ec5 👌 خیالت راحت تو گروه چت ممنوعه 😉 خادم : @Ammar_halab
•مَعنیِ‌چشم‌اِنتظٰاری‌رٰانَفهمیدَم• ↲وَلی↶ جٰانِ‌مٰادَرت برگردِ💔]° 😭 @dosteshahideman 🌿
🍃 نَمٰازِ اَوَّل وَقت
دوست شــ❤ـهـید من
💞💞💞 💛قرارعاشقی💛 🍁صلوات خاصه امام رضا به نیابت از 🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک. ساعت هشت به وقت امام رضا😍😍😍 👇👇 @dosteshahideman 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
◾️روز شهادت زهرای اطهر است عالم پر از مصیبت و دل ها مکدّر است خشکیده چون نهال برومند عمر او چشم جهانیان همه از اشکِ غم، تر است. ◾️شهادت بانوی دو عالم، امّ ابیها حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها 🌑| @dosteshahideman
1_48914604.mp3
2.69M
روضه حضرت زهرا(س) که به درخواست توسط خوانده شد و از پشت تمام بیسیم های جبهه پخش شد و کمی بعد صدای گریه همه بلند شد 🌑| @dosteshahideman
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 در ڪـ‌انـ‌ال دوســـت شــ💔ــهـید مــن 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁 :حـس عجیب برادرے رابطه من با دو جور بود،یک‌نوع رابطه به لحاظ با هم داشتیم،یک نوع ‌برادری هم به اعتبار اینکه و بود با او داشتم. این به مراتب پررنگ تر از از ارتباط خونی بین من و او بود. این ارتباط دوم خیلی خاص بود.من به برادری با به هر لحظه اش کرده ام. شاید هیچ کس به اندازه من چنین حس افتخاری را تجربه نکرده باشد. من هر وقت با روبرو می شدم حس عجیبی درونم را پر می کرد.حسی بود که وقتی نبود،نداشتمش. اما با آمدنش در من ایجاد می شد،از بچگی خیلی داشتم.اما بعد از اینکه شد و به نیروی سپاه پیوست ام به او توصیف نشدنی بود. با اینکه سن و سالش از من کمتر بود،انگار برادر بزرگم بود.حریمی داشت،برای خودش که من زیاد نمی توانستم آن را رد کنم و به او نزدیک شوم. گاهی از او خجالت می کشیدم. چیز دیگری بود برای خودش، این اواخر وقتی می کردیم شانه ام را به عادت بچه های می بوسید،آب می شدم از این حرکتش. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁:تـحـلـیـل مےکـرد روزنامه خوان بود و کیهان راهرروز می خواند. هم که می آمد اگر از خانه بیرون می رفت با روزنامه برمی گشت. در تهران هرروز یک کیهان و هم می گرفت و به مهمانانی که داشتند می داد تا بخوانند.با کیهان مانوس بود.سال 85با86بود که به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل حسین شریعتمداری می رود.از من هم دعوت کرد که بااو به این جلسات بروم.من آن روزها در درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بهانه وقت آوردم. به حاج حسین شریعتمداری علاقه پیدا کرده بود یادم هست که که جلسات درآن تشکیل می شد ایشان،وسعت مطالعه و زبان تند و تیز خاصی می کرد. یادداشت ها و تحلیل های حسین شریعتمداری و زارعی و چند نفر دیگر را دنبال می کرد.به من هم توصیه می کرد مطالب این چندنفر را بخوانم . به پایگاه نیوز علاقه داشت و تحلیل هایش را تعقیب می کرد.گاهی پیامک می داد که مطالب خاصی را توی این پایگاه بخوانم.اطلاعات سیاسیش به روز بود. این طور هم نبود که فقط برای خودش بخواند.درباره خبر یا که می خواند با دیگران هم حرف می زد.یکی از هم سنگرهایش می گفت:وقتی به از مسائل حرف می زد من حرف هایش را به خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل،برای بچه ها بازگو می کردم. شـادے روح شـ‌هیـد 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۷۰ #نویسنده مریم.ر وقتی محمد بیدارشد همینطوری که میومد گ
۷۱ مریم.ر توی راه علی آقا به محمد زنگ زد و گفت که یکاریش داره ماهم که خونشون توی راهمون بود رفتیم یه لحظه خونشون _بح بح آقا محمد چطوری؟ _سلام داداش قربونت بیمارستان بودیم _سلام مریم جون خوش آمدین _ممنون زهرا جون _دیدی آقا محمد برگشت بیخود نگران بودی _تو نگران علی آقا نبودی؟ _چرا ؛ ولی من سپرده بودمش به خدا و اهل بیت😔 فقط دلم براش تنگ شده بود😢 _به من خیلی سخت گذشت زهرا دیگه داشتم روانی میشدم😔 _خداراشکر که تموم شد😊 _خداراشکر🙂 زهرا مهمون قراره براتون بیاد؟ _آره نیلوفر اینا قراره بیاند😊 _نیلوفر😳 _آره با شنیدن اسم نیلوفر جاخوردم ؛ همون دختری که خانواده محمد قبلا برای ازدواجش درنظر داشتن😟 دلم نمیخواست با محمد رودررو بشن😡 به محمد اشاره کردم که بریم محمدم با نشونه تایید سرشو تکون داد اما بازم نشسته بود😕 دوباره گفتم _آقا محمد مهمون قرار براشون بیاد بهتره ما بریم _ای بابا مریم جون حالا چه اشکالی داره مهمونمون که غریبه نیست گفتم که نیلوفراینا هستن محمد متوجه شد که من بخاطر اومدن اونا به محمد میگم بریم ؛ یه لبخند زد و گفت بهتره ما بریم . توی ماشین محمد بهم گفت _مریم جان _جان دلم _میدونستی تو فقط عشق اول و آخرمنی؟ _محمدجونم😍❤️ _راستی حالا که اومدیم بیرون میخوای بریم یه سری هم به بابات اینا بزنیم؟ _توهم میخوای بیای؟😳 _اشکالی داره؟ _نه اما من فکرمیکردم از پدرم ناراحتی _اشکال نداره _پس بریم😊 خونمون که رسیدیم یکم نگران بودم😔اگه خانوادم با محمد مشکلی نداشتن اینجوری خوشبختیم تکمیل میشد ؛ محمد زنگو زد مادرم تا که ما رو دید بایکم مکث درو باز کرد . پدرمم بود اتفاقا برادر و خانومشم بود . مادرم و زن داداشم از دیدنمون خوشحال شدن اما برادر و پدرم معمولی بودن محمد خیلی تحویل نگرفتن😔 فقط باهاش دست دادن . پدر و برادرم به تلویزیون نگاه میکردن و با محمد یه کلمه هم حرف نزدن محمد گفت _بابا خوب هستین؟ _ما که خوبیم . ولی فکرکنم شما بهترین _شکرخدا ما هم خوبیم . دلمون براتون تنگ شده بود گفتیم یه سری بهتون بزنیم شما که تشریف نمیارین از اونطرف _منظورتون خونه پدرتونه؟ من گفتم _بابایی خونه پدر مادر محمد طبقه پایینه مادرم گفت _آقا محمد دختره منو گذاشتی و رفتی؟یه مرد زن جوونشو میزاره و میره اونم۲۰ روز؟ پدرم گفت _خانوم بگو خوش به غیرتت که زنتو ول میکنی میری از سوریه دفاع میکنی . آقا محمد شما اگه راست میگی از ناموس خودت مراقبت کن محمد خیلی عصبانی و ناراحت شد از چهرش کاملا مشخص بود😔 اما با آرومی گفت _اتفاقا منم دارم از ناموسم حفاظت میکنم _اینکه تنها بزاریشو بری میشه حفاظت؟میشه بفرمایید چطوری؟ _الان به عرضتون میرسونم . داعش یه مدت هدف نهایشو ایران اعلام کرده بود اگه بتونه حرم حضرت زینب دست درازی کنه یعنی به مقدسات ما اهانت کرده و این جسارتو پیدا میکنه و به ایران حمله میکنه ؛ هرچند اگه مدافعان حرم نبودند الان ما داشتیم توی ایران باهاشون میجنگیدیم و اگه پا به ایران میزاشتن یعنی جنگ ؛ یعنی غارت ؛ یعنی تجاوز به ناموس مملکت حالا داریم توی سوریه باهاشون میجنگیم تا به ایران نزدیک نشن و همینطور به حرم حضرت زینب _عجب...خب پولشومیگیرید _ کسی بخاطر پول جونش رو نمیده هدف فراتر از این حرفا هست هدف دفاع اسلام و حریم اهلبیت هست و اینکه جلوی دشمن رو در سوریه گرفتیم که به کشور خودمون نرسند چون هدف نهاییشون ایران هست و به نظر من در این دنیا زیباتر از این کار(دفاع از اسلام و حریم اهلبیت و دفاع از کشور خودمون)نیست . هیچی لذت بخش تراز این نیست که آدم پیش عزیزانش باشه پدرم دیگه سکوت کرد و هیچی نگفت ؛ فضای خونمون خیلی سنگین بود _خب دیگه ما بریم خیلی خوشحال شدم که دیدمتون دلم براتون تنگ شده بود مادر و پدرمو بوسیدم محمد هم با پدر و مادرم و برادرم دست داد پدرم به محمدگفت _آقا محمد _بله بابا _مریم از ارث محرومه . گفتم در جریان باشی _بابا اولا الهی ۱۲۰ساله بشید دوما من خداراشکر دستم به دهنم میرسه احتیاج به هیچکس ندارم ؛ چه شما مریم از ارث محروم کنیدچه نکنید من دخترتونو فقط بخاطر خودش بهش علاقه دارم نه چیزه دیگه _باهمین حرفا دخترمو گول زدی دیدم پدرم کوتاه نمیاد خداحافظی کردم و دست محمد گرفتم ورفتیم . محمدخیلی ناراحت و عصبانی بود اما چیزی نمیگفت توی دلش میریخت😔ازچهرش مشخص بود ناراحته😢 _محمد _جونم _ناراحتی؟😔 _یکم ناراحتم اما اشکال نداره عزیزم _کاش میتونستم ناراحتیتو از بین ببرم😔 محمد ماشینو نگهداشت و گفت _تو میتونی ناراحتیمو از بین ببری . دستتو بده من تا ناراحتیم ازبین بره وقتی که دستت توی دستمه انگار زمان دیگه نمیگذره بــیزارم از آزادے وقتـــے  دردستهای تــــو اســـیرم!😊❤️ ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۷۱ #نویسنده مریم.ر توی راه علی آقا به محمد زنگ زد و گفت
۷۲ مریم.ر بازوی محمد بعد از یه مدت خوب شد منم دیگه خیالم راحت شد . صبح از خواب بیدار شدم یه نگاه به چهره دلنشین محمد کردم بعدش یه نگاه به ساعت ؛ امروز جمعه بود ؛ دستمو آروم روی موهای مشکی و براقش کشیدم در اتاقو آروم بستم امروز که جمعه هست سروصدا نکردم تا یکم دیگه بخوابه ؛ اومدم توی آشپزخونه کتری رو آب کردم و گذاشتم روی اجاق و زیرشو کم کردم . یدفه احساس کردم داره سرم گیج میره نشستم روی صندلی ناهار خوری ؛ چرا یدفه سرم گیج رفت😕 یکم نشستم روی صندلی گوشیم روی میز بود برداشتم و یکم خودمو سرگرم کردم تا اینکه محمد بیدارشد _سلام علیکم _علیکم سلام😌 صبحتون بخیر قربان _صبح شمام بخیر فرمانده _خوب خوابیدیا😉 _آره ؛ تو چقدر زود بیدارشدی بانو _خوابم نبرد😊 صبحانه رو حاضر کردم ؛ وقتی که صبحانه تموم شد محمد رفت تلویزیون تماشا کرد منم ظرفهای صبحانه رو شستم ؛ ای وای دوباره سرم گیج رفت چرا من اینجوری شدم😥 نکنه چیزیم شده ؛ به محمد نگاه کردم هیچی نگفتم که ناراحت نشه یه لیوان آب خوردم . بعدشم اومدم کنار محمد نشستم و تلویزیون تماشا کردم _محمد _جونه محمد _حوصلم سررفت☹️ _زیرشو کم کن😊 _عه😒 _عذرخواهی😅 میخوای بریم بیرون؟ _کجا مثلا؟🤔 _هرجایی که تو بخوای _بریم پارک یکم پیاده روی؟🙂 _خوبه یدفه تلفن زنگ خورد تلفنو جواب دادم _الو _سلام زن داداش _سلام آقا مرتضی خوب هستین؟خانواده خوبن؟ _ممنون سلام میرسونن . داداشم هست؟ _بله الان گوشیو میدم بهشون . از من خداحافظ سلام برسونید _سلامت باشید خداحافظ محمد داشت با برادرش صحبت میکرد و من کنجکاو بودم که چی میگن ؛ بعد از اینکه خداحافظی کردن گفتم _داداشت چی میگفت؟ _ما رو برای شام دعوت کرد . پیاده رویمون امروز کنسل شد عزیزم . هفته دیگه میریم . باشه خانوم؟ _باشه ؛ اشکال نداره امشب شب خیلی خوبی بود🤗 گفتیم و خندیدیم ؛ خیلی دلم میخواست یه روزم بریم خونه پدرم به خوبی و خوشی بگذره😔 اما هنوزم که هنوزه با محمد رفتارشون خوب نیست😢 محمد هم گناه داره غرورش میشکنه با حرفهای خانوادم ؛ یعنی درست میشه یا این حسرت برای همیشه تو دلم هست😔صدای محمد شنیدم که میگه _مریم خانوم گوشیت زنگ میخوره رفتم از کیفم گوشیمو درآوردم زهرا بود یدفه قطع شد خیلی زنگ خورده بود من دیر متوجه شدم . از زهرا یکم ناراحت بودم ؛ چون میدونست من روی نیلوفر حساسم و خوشم نمیاد جایی که محمد هست اونم باشه میتونست قبل از اومدن ما بهم یواشکی خبر بده که نیلوفرهم قراره بیاد . میخواستم شمارشو بگیرم ببینم چیکارم داره اما منصرف میشم و میرم کمک جاریم برای پهن کردن سفره بعداز شام دوباره صدای زنگ گوشیم اومد ؛ بازم زهرا بود😕 _الوسلام _سلام مریم جان خوبی؟😊 _خوبم ممنون _چقدر شلوغه کجایی؟😕 _خونه برادرشوهرم اینا _مریم جون اون روز خیلی زود رفتین یه روزم درست حسابی بیاین اینجا😊 _نه زهرا جون ما که زحمت دادیم _چه زحمتی عزیزم _بعد که ما رفتیم نیلوفر اینا اومدن؟ _آره اوناهم اومدن باشوهرش _شوهرش؟😳مگه شوهرکرده؟🙁 _آره یک ماهه . بهت نگفته بودم؟ _نه _حتما یادم رفته _من از اومدنش یکم ناراحت بودم میدونی که چرا☹️ _آره میدونم😄 برای همین بهت زنگ زدم _راستی ؛ شوهرش خوبه؟ _آره خداراشکر _خداراشکر . باور کن خیلی خوشحال شدم . باورت میشه؟ _ باورم میشه چرا نشه ؟ میدونم تو دلت پاکه😊 _عزیزمی🙂 _خب مزاحمت نشم به مهمونیت برس این دومین باری هست که من درمورد زهرا زود قضاوت کردم و بی جهت ازش ناراحت شدم😔 اما واقعا از خوشبخت شدن نیلوفرخوشحال شدم😊 چون خیلی دختر خوبی بود حقش این بود که خوشبخت بشه . وایی چقدر یدفه سرم درد گرفت😣 بخاطر صدای تلویزیونه یا شایدم بخاطر سروصدا😕 آخه من که اینجوری نبودم . خواهرشوهرم باهام حرف میزد اما من از شدت سر درد درست متوجه نمیشدم . محمد و پدرش ؛ برادرش و دامادشون نشسته بودن باهم حرف میزدند یدفه اومد کنارم و گفت _خانومم چیزی شده؟ _نه چطور؟😶 _آخه رنگت پریده _نه خوبم گلم _اگه حالت بده میخوای بریم خونه؟ _نه عزیزدلم خوبم ممنون😊 نمیخواستم محمد الکی نگران کنم برای همین یه لبخند بهش زدم اونم رفت نشست ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
🍃حَوٰاسٍتُونْ هَسْت شَبِ شَهٰادَتِ مٰادَرِمُونِ زَهْرٰاء أنا عَلي زَهْرٰا.....مَنَمْ.....عَلی 😭😭😭😭
⚘﷽⚘ تو را چه بنامم ای پدر شهیدم تو را چه بنامم، که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که طعم زندگی را در آغوشت نچشیدم و غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی. پس سلام بر تو، ای پدر روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی. @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ♥️ دل حوریہ با غم خو گرفتہ سرشڪ از دیدگانش سو گرفتہ ببار اے آسمان دل ڪه ، زهرا (س) سہ ماه اسٺ دسٺ بر پهلو گرفتہ 🏴 ❥ @dosteshahideman
مادر ،💛 اگر شهید شد ،😓 در راه ولایت بود ؛👌 ولے را ، تنها نگذاشت .✋ ولے نڪند ما از مادر و روضہ‌اش😕 فقط سیلے و میخ ‌در😨 بہ یادمان بماند ...😔 مادر شهید شد😢 تا ما ،👥 یادبگیریم ، ولےمان را تنها نگذاریم.👌☺️ 🍃:🌸| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه‌سید‌نشدم‌دست‌خودم‌نیست‌ولی... وسط‌روضه‌دلم‌خواست‌بگویم‌مادر ❤️ 🔸 @dosteshahideman
⚘﷽⚘ جوان ترین مدافع حرم 🌺مادر از تنها پسر دردانه اش که 20 سال داشته میگوید: روزی که برای وداع با پیکر پاکش به معراج رفتم، با خودم شانه بردم تا موهایش را شانه کنم. به مرتب بودن موهایش حساس بود. موهایش را شانه زدم. وقتی خواستم پشت موهایش را شانه کنم، دیدم خونی است و نمیتوانم شانه کنم. خواستم زیر گلویش را ببوسم اما گفتند: «نگاه نکن. نمی توانی طاقت آوری» همچون علی اصغر (ع) به شهادت رسیده بود و تیر به گلویش اصابت کرده بود. یک تسبیح شاه مقصود از مشهد خریده بود و همیشه همراهش بود. داخل وسایلش که به من دادند، تسبیح قرمز رنگی بود که گفتم این مال مصطفی نیست اما وقتی مهره هایش را در دستانم فشردم، متوجه شدم خون های پسرم روی آن خشک شده و سرخی تسبیح از سرخی خون پسرم است. یادش گرامی باد با ذکر صلوات. مدافع حرم شهیدسیدمصطفی موسوی 🌹| @dosteshahideman 🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ اسم زهرا آبروی عالم است اسم زهرا چون نگين خاتم است اسم زهرا يادگاری نبی ست اسم زهرا دلخوشی های علی ست اسم زهرا اشک دارد بی امان اسم زهرا فخر باشد بر جهان اسم زهرا آبروی حيدر است اسم زهرا اسم جمله مادر است 🏴شهادت بی‌بی دو عالم حضرت فاطمه الزهرا (س) تسلیت باد🏴 🌑| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🎥 همرزمان شهید مدافع حرم، محمودرضا بیضایی تعریف کردند برای شناسایی منطقه‌ای در حلب سوریه به پشت‌بام مسجد تخریب‌شده‌ای رفته بودند. گنبد سبزرنگ مسجد جابه‌جا ریخته و آسیب‌دیده بود اما پرچم قرمزرنگی هنوز بر بالای آن دیده می‌شد. باد پرچم را به دور میله‌اش چرخانده بود و نوشته روی آن دیده نمی‌شد. محمودرضا بی‌خیال از این‌که توسط تکفیری‌ها که در نزدیکی آن‌ها بودند دیده شود با شوقی عجیب به بالای گنبد می‌رود و باله پرچم را در باد رها می‌کند. روی پرچم سرخ‌رنگ نوشته یا اباالفضل العباس. همرزم محمودرضا همین‌طور که دارد از او فیلم می‌گیرد به او می‌گوید: ان شاءالله بری کربلا. 🔺به سه ساعت نکشید که محمودرضا به آرزویش رسید. در یک کانال چند ترکش به پهلوی چپش اصابت کرد و به شهادت رسید. بالای سرش که رسیده بودند نفس‌های آخرش بود. غلتیده به خون آرام بود و ذکر نامعلومی می‌گفت... 🌹| @dosteshahideman