eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
933 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 📽 که به خواب هر کس می آمد شهید میشد به خواب استاد هم آمد اما چه شد که... 🎙 راوی : حجه الاسلام پناهیان 🌹| @dosteshahideman
1_22119225.mp3
زمان: حجم: 4.32M
🎤سيد رضا 🎧شور زيبا 🌷مدافعان حرم🌷 ★چقدر غريبونه بهونه ميگيرم ... ★گرفته دل من برا شهداي🌷 تيپ .... 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🔸حسین ۲۷ سال👱‍♂ داشت و جمعاً "۲۵ بار" رفت. اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت. در مناسبت‌های مختلف به‌ صورت جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت 🔹اغلب با ماشین🚗 دوست‌هایش میرفت. وقتی هم خانمش را کرد، او را به کربلا برد. کربلا بود😍 حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به میرفت. 🔸یک بار، یک کربلای روزه رفت. میخواست "شب جمعه" را کربلا باشد. وقتی عراقی‌ها گذرنامه‌اش📖 را دیده بودند، به او گفته بودند:❣أنتَ مجنون❣ 🌷 🌷 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ اذان مغرب به افق تهران 🌹| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ فیلم دیده نشده از ماهیت افرادی که ضریح را لیس می زنند! 🔹 فردی که عمل سخیف لیسیدن را مرتکب میشود، از نزدیکان و پیروان فرقه انحرافی‌ شیرازی هاست که تحت حمایت انگلیس اقدام به راه‌اندازی شبکه ماهواره ای در لندن کرده و به فرقه «تشیع انگلیسی» شناخته میشوند 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ #کـلامِ_شهید💙🍂 میگفت: ما قدر آقا #سیدعلے را نمیدانـیم در کشور هاۍ عراق و سوریہ بدون وضو به تصویـر آقا دست نمیـزنن....🍃 #شهید_محمودرضا_بیضایے🕊 ❤️| @dosteshahideman
www.aviny.com_arziarzi_20.mp3
زمان: حجم: 5.7M
ابا صالح ابا صالح ابا صالح مداحی حاج منصور ارضی 💛✋
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ #کلیپ_تصویری 📹 همین آرزومه‌....همینه مسیرم‌... با نوای کربلایی محمدحسین پویانفر پیشنهاددانلودتصاویربسیارزیباازکربلا👌 #السلام_علی_ساکن_کربلاء 🌹 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و چهل و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: الهام نیامد؟! انتخاب واحد ترم جدید ... و سعی
⚘﷽⚘ قسمت صد و چهل و نهم داستان دنباله دار نسل سوخته: دسته گل از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم ... پرواز هم با تاخیر به زمین نشست ... روی صندلی بند نبودم ... دلم برای اون صدای شاد و چهره خندانش تنگ شده بود ... انرژی و شیطنت های کودکانه اش ... هر چند، خیلی گذشته بود و حتما کلی بزرگ تر شده بود ... توی سالن بالا و پایین می رفتم ... با یه دسته گل و تسبیح به دست ... برای اولین بار ... تازه اونجا بود که فهمیدم ... چقدر سخته منتظر کسی باشی که این همه وقت ... حتی برای شنیدن صداش هم دلتنگ بودی ... پرواز نشست ... و مسافرها با ساک می اومدن ... از دور، چشمم بین شون می دوید تا به الهام افتاد ... همراه مادر، داشت می اومد ... قد کشیده بود ... نه چندان اما به نظرم بزرگ تر از اون دختر بچه ریزه میزه ی سیزده، چهارده ساله قبل می اومد ... شاید تا نزدیک قفسه سینه من می رسید ... مادر، من رو دید ... و پهنای صورتم لبخند بود ... لبخندی که در مواجهه با چشم های سرد الهام ... یخ کرد ... آروم به من و گل های توی دستم نگاه کرد ... الهامی که عاشق گل بود ... برای استقبال، کلی نقشه کشیده بودم ... کلی طرح و برنامه برای ورود دوباره خواهر کوچیکم ... اما اون لحظه نمی دونستم ... دست بدم؟ ... روبوسی کنم؟ ... بغلش کنم؟ ... یا فقط در همون حد سلام اول و پاسخ سردش ... کفایت می کرد؟ ... کمی خم شدم و گل رو گرفتم سمتش ... - الهام خانم داداش ... خوش اومدی ... چند لحظه بهم نگاه کرد ... خیلی عادی دستش رو جلو آورد و دسته گل رو از دستم گرفت ... سرم رو بالا آوردم ... و نگاه غرق تعجب و سوالم به مادر دوخته شد ... حالا که اون اشتیاق و هیجان دیدار الهام، سرد شده بود ... تازه متوجه چهره آشفته و به ظاهر آرام مادرم شدم ... نگاه عمیقی بهم کرد و با حرکت سر بهم فهموند ... - دیگه جلوتر از این نرو ... تا همین حد کافیه ... 🌷| @dosteshahideman