eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
929 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 فرمانده گردان حاج احمد بچه های گردان ۴۱۰ غواص را از بین های قدیمی كه در گردانهای مختلف بودند تشكیل داد. امتیاز گردانهای خط شكن این بود كه فرماندهان آنها خودشان نیرو برای خود جدا می كردند و از طرفی همه علاقمند بودند وارد گردانها خط شكن شوند ولی ظرفیت محدود بود . اكثر بچه هایی كه در والفجر 8 به حاج احمد ملحق شدند , شهید شدند. اصلا آنها برای همین آمده بودند , فقط زمان برایشان متغیر بود. هنگامی كه بچه ها در زمستان در بهمن شیر تمرین غواصی می كردند , شرایط بسیار سخت بود. آب سرد بود و كلیه بچه ها عفونت می كرد. سر را زیر آب می كردی سردی آب به پیشانی فشار می آورد. وقتی بچه ها سرشب به آب می زدند بچه های تداركات كنار رودخانه منتظر می نشستند و آتش روشن می كردند تا غواصها هنگام خروج از آب خود را گرم كنند. به قدری سخت بود كه وقتی بچه ها از آب خارج می شدند انگشتهایشان قادر به باز كردن زیپ لباس غواصی نبود و بچه های تداركات این كار را برایشان انجام می دادند. بالاخره ایام عملیات فرا رسید. دو روز قبل از عملیات بچه ها شب وداع برگزار كردند , حاج احمد بلندگو را برداشت و روضه حضرت (س ) خواند , بچه ها یكدیگر را در آغوش گرفته حلالیت می طلبیدند. آن شب یكی از پرخاطره ترین شبهای وداع در طول تاریخ لشكر ۴۱ ثارالله بود . سردار فرمانده گردان ۴۱۰ لشکر ۴۱ ثارالله گران غواصان خط شکن سن ۲۲ سال مزار روستای محمدآباد رفسنجان شادی روح پاک شهدای غواص ۴۱ ثارالله صلوات ☘ @dosteshahideman
🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃 یه 16ساله بود، یه نوار روضه زیر و روش کرد. بلند شد اومد ... یه روز به فرماندمون گفت:من از بچگی نرفتم، می ترسم بشم و رو نبینم... یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم زیارت کنم و برگردم... اجازه گرفت و رفت دو ساعت توی زیارت کرد و برگشت ... توی اش نوشته بود: در راه برگشت از توی ماشین خواب رو دیدم... بهم فرمود: اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود... نیمه شبا تا می خوابید داخل قبر می کرد و میگفت:یا منتظر وعده ام... چشم به راهم نذار... توی ساعت ، روز و مکان رو هم نوشته بود... که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی شد که تو اش نوشته بود! 🌺 @dosteshahideman 🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 ازیک شهید با 3 خواسته اتفاق_افتاد ✍ بعد از کوله پشتی اش را باز کردنددر ای نوشته بود: 1⃣ـ خدایا ! علیه السلام با لب شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود ) 2⃣ـ اربابم با شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که از خورده است ) 3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « » بگویم.در جاده خمپاره خورد و قطع شد. دیدند سر بریده خورد و « یا حسین » می گوید. 🌹| @dosteshahideman 🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁 :زنـدگی با شـهـدا شوق طلبی داشت به ویژه از چندماه مانده به اما این چیزی نبود که یک شبه در او ایجاد شده باشد. علی رغم اینکه در و این همه توی سر تبلیغ از جبهه و جنگ گفتن و نوشتن از دفاع مقدس می زنند به عنوان می گویم که او هرچه داشت از فرهنگ مقدس داشت. شخصیت حاصل انس باهمین ها و ها و ها ها و ها از مقدس بود. آموز بود که با حاج پروین قدس در تبریز رفاقتی به هم زده بود.مرتب برای دیدن آرشیو عکس هایش سراغش می رفت. اولین ریشه های علاقه مندی به فرهنگ و جنگ را حاج بهزاد در او ایجاد کرده بود.کتابخانه ای که از او به جامانده،تقریبا تمام کتاب های منتشر شده در حوزه مقدس در چندسال گذشته را درخود گنجانده است.مثل همه ی بچه های به یاد و نام و تصاویر سرداران دفاع مقدس به ویژه تعلق خاطر داشت. این اواخر پیگیر محصولات جدید ادبیات دفاع مقدس بود.گاهی از من می پرسید فلان کتاب را خوانده ای؟و اگر میگفتم نه، نمی گفت بخوان،خودش می خرید و می داد. آواخر چندتا کتاب را توصیه کرد که بخوانم،از بین این کتاب ها، نقاش ها، یک، صاعقه و متقابل یادم مانده است،مجموعه شش جلدی<<سیری_در جنگ_ایران_و_عراق>> را که از کتابخانه خودش به من هدیه کرد،هنوز به یادگار دارم، یک بار هم رمانی که براساس زندگی نوشته بود،ازتهران برایم پست کرد که بخوانم. یادم هست باهم در مراسم رونمایی این کتاب شرکت کرده بودیم. سلیمانی هم در آن مراسم حضور داشت. به سردار و موسسه فرهنگی میثاق هم علاقمندبود و بدون استثنا ،هرسال با رفقایش در که سردار حضور می یافت، حاضر می شد. چند بار هم به من گفت که بیا . هربار گفتم می آیم ولی نمی رفتم! شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁 :آرزوے نـبـرد در کـربـلا بعدازاینکه عراق را اشغال کرد مدام از آموزش جوانان برای جنگیدن با آمریکا میگفت آن موقع اگراشتباه نکنم خودش هنوزتوی دانشکده ودرحال آموزش بود. یک بار درباره ی نحوه ی عمل های کنارجاده ای توضیح دادآن اوایل درعراق ازاین بمب برای زدن تانک هاوخودروهای نظامی می شد. های زیادی هم ازلحظه بمب هاوازبین رفتن ادوات آمریکایی ها داشت که با هم تماشا کردیم اما هرچه اصرار کردم از هیچ کدام اجازه کپی نداد. صحنه های هدف قرارگرفتن خودروهای آمریکایی ونفراتشان درحین ترددخیلی تاثیر گذاروعجیب بود مدام روی تصاویر کلیک میکرد ونگه می داشت وبعد توضیح می داد. پرسیدم با این های دست ساز با آمریکا می جنگندگفت آن قدرتلفات ازآمریکایی ها گرفته اند که الان نظامیان آمریکایی کشیده شده اند داخل پادگان هایشان طرف آمریکایی از قاسم خواسته فتیله رابکشدپایین. یک بار اوایل بحران سوریه که او مدام به می رفت و می آمد گفت جنگ که در تمام بشود میرویم بجنگیم جنگیدن حال دیگری دارد. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
🌸🍃 #سبڪ_زندگے_شھدا #مجاهدت_خستگےناپذیر آقاجواد یک مجاهد به تمام معنا بودند و در راه خدا خیلی بےخوابی مےکشیدند اکثر اوقات، در حال تلاش و تکاپو بودند و همیشه چشمانش از شدت بےخوابی، قرمز بود گاهی پیش مےآمد که از شدت بےخوابی همانطور نشسته ، خوابش مےبُرد.... روایتی از همسر معزز #شهیدجوادمحمدی #خاطره ❤️ @dosteshahideman
✍یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم .👀 🍁به برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. 🍁رضا شروع میڪنه به دادن به شهید چمران،😐 وقتی دید ڪه شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه. یه دفعه داد زد ڪچل با توأم!😳 🍁شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت😊: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. 🍁رضا ڪه تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! ڪشیده ای، چیزی!😞 شهید چمران: چرا؟ 🤔رضا: من یه عمر به هرڪی ڪردم، بهم بدی ڪرده. تاحالا نشده بود به ڪسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!☹️ 🍁شهید چمران: اشتباه فڪر می‌ڪنی! یڪی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌ڪنم، نه تنها بدی نمی‌ڪنه، بلڪه با خوبی بهم جواب میده. هی بهم میده. گفتم بذار یه بار یڪی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. .😉😊 🍁رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار می‌کرد. اذان شد، رضا عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود،😳 وسط نماز، صدای سوت اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!🕊😔 @dosteshahideman
☘🌹☘☘🌹🌹☘☘🌹☘ 🌼 #زندگی_به_سبک_شهدا 🍀بعضے از #بیمارای آسایشگاه طورے بودن که هیچ‌کس حتے طاقت دیدنشون رو نداشت، چه برسه بہ اینکہ ازشون نگهداری ڪنه، 🍀ولے صدیقه مےرفت اونا رو مے‌شست و ڪاراشون رو انجام مےداد و اصلاً هم از این کار #ناراحت نمےشد. 🍀کلاً آدم پر دل و جرأتی بود، واسه همین #هیچ_وقت دنبال کارای ڪوچیک و راحت نمی‌رفت. 🍀همیشہ آخر هفته‌ها یا تو آسایشگاه کهریزڪ #پیداش مےکردیم یا تو بیمارستان معلولین ذهنے نارمک. 🌹 #شهیده_صدیقه_رودباری 🍁 #خاطره 💠 #امام_صادق_عليہ_السلام هر كہ يك بيمار مسلمان را #عيادت ڪند خدا هميشہ با او #هفتاد هزار فرشتہ گمارد تا در بند او درآيند و تا قيامت تسبيح و تقديس و تهليل و تڪبير گويند و نيمےاز نمازشان براےعيادت كننده بيمار باشد. 📚الکافی، ج3،ص120 💞| @dosteshahideman ☘🌹☘☘🌹☘☘🌹☘
🌟انگار که از مشت #قفس 🌾 رستی و رفتی 💫یکباره به روی همه 🍂در بستی🚪 و رفتی.. 🌟هر لحظه ی همراهی ما 🌾 #خاطره ای بود 💫اما #تو به يک خاطره 🍂 پيوستی و #رفتی #شهید_محمود_رضا_بیضایی #شبتون_شهدایی 🌙 🌙 | @dosteshahideman
وقتی از شهر به در آمد تن تو دست در گردنم انداخت رفتن تو پشت هر پنجره یک به یادت گل کرد زنده شد در دلِ شب ی روشن تو تا چشمان سیاهم باشی سالها ام در تب پیراهن تو حجم این شهر که امروز پر از گل است لحظه ای پر شده از ی بودن تو @dosteshahideman
⚘﷽⚘ مثل یک بد خواب که بازیچه شده ام ... خسته تر از آنکه بگویم چه شده در بهم ریخته ى دور و برم خیره بر هر چه شدم اى زد به سرم 💔 🌙 🌙 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ☺️🙈 یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند🌁 با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند🙄 که به لحاظ ظاهری وضع داشتند. آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند😯 و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند😥 از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند😰 واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد.😩 ولی برخلاف تصور آنها😧 آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد☺️😍 و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛ 🤔😑 آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیر من و این دختر دوست هستیم.😉😬 آقا ابتدا ☝️ درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد🙂 و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید.👰💞 آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. 😍💞 آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند .😍💞 آقا هم آن دو را جاری کردند💞👰 با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند.👌 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
حاج قاسم ، اسم تیپ ما را امام حسین(ع)  گذاشت🌹 بهش گفتم : این بار، عملیات سراسری است ؛ برگشتی هم در کار نیست☝️. لشکر ثارالله هم سه تا تیپ تشکیل داده؛ یکی تیپ امام صادق(ع)، یکی تیپ امام سجاد(ع)، یکی هم تیپ امام حسین(ع)، ، اسم تیپ ما را گذاشته تیپ امام حسین(ع) حالا تو دوست داری اسم تیپ ما چه باشد؟ هر کدام را که خودت دوست داری.» حاج یونس گفت: « حاج ‌قاسم ، اسم تیپ ما را تیپ امام حسین(ع) گذاشته❤️، من هم می خواهم مثل امام حسین (ع) شهید بشوم.🕊 حاح ‌یونس زنگی ‌آبادی🌷 شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۵شلمچه ، عملیات کربلای ۵ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•