1_1126856404.mp3
10.46M
⏯ #استودیویی
🎶 محرم شد ، محرم
🎤 #حاج_محمود_کریمی
⚫️ #محرم الحرام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 4 در آرزوی دو رکعت نماز خوب! ✨💢💠 استاد پناهیان: روایت هست که خداو
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 5
نماز با اشک؟
✅❓😢❓
استاد پناهیان:
نماز چیز عجیبیه!
هر کس از آیت الله بهجت رحمت الله علیه نصیحت می پرسید
می فرمودن:
" برو نمازتو درست کن همه چیز درست میشه..."
💥➖🌎➖🌺
ایشون از آیت الله قاضی قدس سره مطلبی رونقل می کنند؛
مرحوم قاضی همیشه مکرر می فرمودند:
💥هرکس نمازش را درست کرد و در مقامات معنوی به جایی نرسید، آب دهان به صورت من پرت کند......
😯
چجوری باید "نماز خوب"بخونیم؟
خیلی ساده هست!
💥👌
خوب دقت کنید!
"نماز یه عبادتی نیست که لازم باشد شما آن را با "حال" بخوانید! یا با اشک بخوانید! با گریه و سوز و عشق بخوانید
💧💢
برای دلهای ما آدمها اقبال وادباری است.
بعضی وقتا آدم حال عبادت دارد
و بعضی وقتها هم "حال عبادت ندارد."
✅🔛⛔
💥💥💥نماز در مرحله ی اول فقط رعایت ادب است نه عشق به خدا...💥💥💥
➖💠➖➖
اگه دوست داری نمازت خوب بشه و این همه ثمر داشته باشه این بحث رو دنبال کن
با هر نمازی، هر روز تمرین ادب کن مقابل خدا...
💢🌺💢🌺
با ما همراه باشید
🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#خاطرات_شهید
● مرتضی درتحمل سختی زبانزد هم قطارانش بود. تحمل سختی برای او دوره خودسازی بود.در عملیات آبی خاکی شمال کشور در هوای به شدت گرم ناگزیر می شود چند بار یک عملیات را تکرار کنند.
●وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای جرعه ای آب له له می زدند ولی اوبه همراه دوستش اکبرشهریاری که بهمن ۹۲ درحوالی حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید سقا شده،وخود بدون نوشیدن جرعه ای آب به پادگان باز می گردند.
● مرتضی درجریان عملیات حلب نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی برای شناسایی موقعیت تروریست های تکفیری خطر می کرد و آخرشب باز می گشت.
●یک شب زمستانی وقتی از شناسایی بازگشت به شدت گرسنه بود پرسید غذاهست گفتیم مقداری عدس داشته ایم که تمام شده وکمی نان مانده. تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد دولقمه ازآن را خورد وخدا شکر کرد و خوابید.
●از مال دنیا هرچه داشت انفاق می کرد. مرتضی سن زیادی نداشت اما سرپرستی دو یتیم و یک بدسرپرست را برعهده داشت و از حقوق کمی که دریافت می کرد، کمک خرجی آنان را هم پرداخت میکرد.
● او یک بار زندگی اش را در واقع حراج کرد تا بتواند شش خواهر دم بخت یکی از دوستانش را راهی خانه شوهر کند و دست آخر ماشین خود را فروخت تا یک دوست نیازمندش را سرپناه بدهد!
از او پرسیدم: «خودت چی؟» جواب داد: «ماشین که کمبود نیست این همه ماشین عمومی مال منه دیگه!»
📚کتاب فرمانده نابغه
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_الفرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
به زندگیم گره خورده غم نبودنت:
⚘﷽⚘
☘ ۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍀شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.
🍀1⃣ همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.
نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.
وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".
با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.
خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟
🍀2⃣مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.
وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
🍀3⃣برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم.
جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!
جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!
وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند.
اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!
محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!
🍀4⃣همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.
محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.
حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.
امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.
صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟
اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.
اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
🍀5⃣همرزم شهید: زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.
بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد!
از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. رازهایی که هیچ جا بازگو نشد..
.🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
منبع: کتاب نسل سوخته
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣5⃣1⃣ #فصل_پانزدهم اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل
⚘﷽⚘
#دختر_شینا
✨ قسمت 7⃣5⃣1⃣
این خانه از خانه های قبلی بزرگ تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: «ناراحت نباش. فردا همة خانه را موکت می کنم.»
فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود.
عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند. نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: «من دیگر باید بروم.» پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
با ناراحتی گفتم: «به این زودی.» خندید و گفت: «خانم! خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی، دو روزه برگردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست.»
خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: «کی برمی گردی؟!»
سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: «کی اش را خدا می داند. اگر خدا خواست، برمی گردم. اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه ها.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 8⃣5⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
داشت بند پوتین هایش را می بست. مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن برادرش را صدا کرد و گفت: «خانم! شما هم حلال کنید. این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید.»
تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش.
یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم. آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: «مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.» مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شورة بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می گفت.» لحظة دیگر می گفتم: «نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می خواسته مرا آماده کند.» تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم.
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
مهم نیست دور باشی یا نزدیک
از رو به رو بیایی
یا که روی بگردانی از من
ماه را از هر طرف که ببینی ماه است !
شبت بخیر ماه زیبای من
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
میلادی: Monday - 09 August 2021
قمری: الإثنين، 29 ذو الحجة 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹مرگ ابی قحافة پدر ابوبکر، 13ه-ق
🔹هلاکت هند جگر خوار لعنة الله علیها، 13ه-ق
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️10 روز تا عاشورای حسینی
▪️25 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️34 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️49 روز تا اربعین حسینی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
ای نسَبتـ❤️ـ
واقعه ی " هل اتی"
سوره ی انسانی
آل عبـاء
تا به كجا
غربت قرآنيان
ای پسـ❤️ـر کوثر و
ياسيـ❤️ـن بيا
سلام بر آلـ❤️ـ یس ...
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
عاقلانه نیست
زل زدن به چشمانت!!
مثل خیره شدن
به خورشیـد می ماند ...
🌷شهید محمود رضا بیضایی 🌷
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایے
☘☘☘☘
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
۱۹۹
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمودرضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸پیامبر اکرم (ص):
🔹آیا به چیزى با فضیلت تر از نماز و روزه و صدقه (زکات) آگاهتان نکنم؟ و آن اصلاح میان مردم است، زیرا تیره شدن رابطه بین مردم ریشه کن کننده دین است. (نهج الفصاحه ص ۲۴۰، ح ۴۵۸)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🍃 #خاطرات_افلاڪیان
«همسرم عاشق این بود که به عنوان #مدافع_حرم برود سوریه.
همه اطرافیان این مسئله را می دانستند اما راستش را بخواهید من دوست نداشتم برود.
#دوری از او برایم سخت بود و می دانستم آن سوی مرزها چه اتفاقی می افتد و چقدر شانس زنده ماندن آدم ها کم است، اما #جواد شهادت را دوست داشت.
خیلی وقت ها بی بهانه درباره اش صحبت می کرد. در نهایت هم به چیزی که دوست داشت رسید و #شهید شد.
حالا برعکس آن روزها که دوست نداشتم از کنارم برود، خوشحالم که به #آرزویش رسید.
🌷 #شهیدجوادتیمـوری🌷
🎙 #راوی: عاطفه دلاوری(همسرشهید)
#تولد: ۱۳۷۰/۵/۱۷ #شهادت ۱۳۹۶/۳/۱۷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#ادمین_نوشت 🖌📒
#سلام
بزرگوارن
یکی از راه های نزدیک شدن به خدا و بخشیده شدن گناهان توبه و استغفار است. در این بخش سعی میکنیم متن های رو بر اساس گفته های استاد عزیزمون حاج آقا پناهیان براتون بزاریم .
امیدوارم براتون لذت بخش باشه و در نهایت یکی از بندگان خاص خداوند قرار بگیرین.
توصیه میکنم حتما پیگیر باشین چرا که لذت بخش خواهد بود.☺️☺️
دوست شــ❤ـهـید من
#ادمین_نوشت 🖌📒 #سلام بزرگوارن یکی از راه های نزدیک شدن به خدا و بخشیده شدن گناهان توبه و استغفار است
⚘﷽⚘
بعضیا فکر می کنن
وقتی خطایی کردن
گناهی ازشون سر زد
و خواستن توبه کنن
صرفا همین که به خدا بگن
ببخشین شما رو ناراحت کردیم
کافیه!
آیا واقعا توبه یعنی همین؟
....🤔
ثواب این متن هدیه
به روح:
شهید محمودرضا بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤﷽🖤
#شستشوی_گنبد_امام_حسین(ع)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤﷽🖤
#سلام_بر_محرم🖤
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🖤﷽🖤
#دل_بده
چہ زیبا گفت حاج حسین خرازے
یادمون باشھ! ڪہ هر چے براےِخُدا
ڪوچیڪے و افتادگے ڪنیم
خدا در نظر بقیہ بزرگمون میڪنھ.
افتادگےآموز🕊
اگرطالبفیضیـ🕊
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🖤﷽🖤
خواهر شهید ابراهیم هادی روایت می کرد و میگفت:
یک روز موتور شوهر خواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده است بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد......
نتیجه این است که: اگر مثل شهید ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد نکنیم.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🖤﷽🖤
محرم در راه است
خوش بحال کسانی که
هم زنجیر می زنند !!
و هم زنجیری از پای گرفتاری باز می کنند ..
هم سینه می زنند !!
و هم سینه ی دردمندی را از غم و آه نجات میدهند ..
هم اشک میریزند !!
و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند ..
هم سفره میاندازند !!
هم نان از سفره کسی نمی برند ..
آنوقت با افتخار می گویند :
” یاحسین “
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🖤﷽🖤
#خاطرات_شهید
هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
📎پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید_محسن_دین_شعاری 🌷
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_الفرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•