eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
933 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت66 پری ناز مرانزدمدیرموسسه بردومعرفی کرد. ی
🕰 –اینجاباید خیلی فعال باشی‌ها،اونا به خاطرمن قبولت کردن و سنت رو نادیده گرفتن.اینجاازپانزده تابیست وپنج سالگی قبول می‌کنن. –توخودت مگه چندسالته؟ –منم سنم بیشتره،واسه مربیهاایرادنمیگیرن.ازحرفهایش گیج شدم.فقط دوست داشتم زودترازآنجا بیرون بروم. –نه پری‌ناز، من همینجوری امدم فقط اینجارو ببینم.ممنون.من دیگه میرم توام بروبه کلاس حرکات موزونت برس. بالاخره تو مربی چی هستی اینجا؟خندید. –هر کاری از دستمون بربیادانجام میدیم. –یعنی مددمیدی ملت خوب حرکت بزنن؟دستم را به طرف طبقه‌ی بالا کشید. –بیابریم بالا، توام دوتا حرکت بزن.من مطمئنم بعد ازکلاس خودت میگی برم زودترثبت نام کنم.همان خانمی که چند دقیقه پیش ازکنارمان ردشده بود.ازاتاق بیرون آمد واز پری ناز پرسید: –میای؟پری‌ناز مرا با خودش همراه کرد و گفت: –آره آرزو جون.آرزو نگاهی به من انداخت. –مهمون داری؟پری‌ناز انگشتش را روی بینی‌اش گذاشت وگفت: –هیس، صداش رو درنیار. چنددقیقه میمونه و بعد میره.آرزو سرش را به علامت مثبت تکان داد وازپله‌ها بالا رفت.واردکلاس که شدیم همه با سرووضع مرتب و حاضربه یراق به حرکات دست و پای آرزونگاه می‌کردند و بعضیها در جاانجام می‌دادند. دخترهای جوانی که پری‌نازمی‌گفت روزی درخیابان یاپارکها سرگردان بودند و بیشترشان دخترهای فراری بودند. حالا چطور جذب این موسسه شدند نفهمیدم.ازپری‌نازپرسیدم. –حالاواقعا تو خودت چی درس میدی؟ –کامپیوتر درس میدم.اکثراین مربیهاومددجوهاتوخارج ازکشور آموزش دیدن. –واقعا؟آخه مگه چی میخوان یادبدن که میرن اونجا آموزش می‌بینن.پری‌ناز در یک کلمه گفت: –تغییر در تفکر.سوالی نگاهش کردم. –یعنی این که ترسو نباشن و حرفشون روبزنن. نزارن کسی حقشون روبخوره. به دختری که روی سن رفته بودوآموخته‌هایش را زیر نظر مربی انجام میدادنگاه کردم. –یعنی بااین حرکاتشون نزارن کسی حقشون رو بخوره؟پری‌ناز خندید. –نه‌بابا، کلاسهای زیادی هست این کلاس یه جوری زنگ تفریحه، البته رقابتم هست،هر کس بهتر باشه جایزه می‌گیره. –توام رفتی خارج؟ –یه‌بار. –خب اونوقت خرج این همه بریز و به پاش رو کی میده؟شانه‌ایی بالا انداخت. –چقدر می‌پرسی؟ از وقتت استفاده کن. دیگه همچین جایی گیرت نمیادا.همان لحظه آقایی واردکلاس شد.همه به اوسلام کردند.تنها کسی که آنجاحجاب داشت من بودم. پری‌نازشالش روی دوشش بود.من خیلی جلب توجه می‌کردم.آقا نگاه متعجبی به من انداخت.آرزوخانم گفت: –دوست پری‌نازه.آقاعمیق ترنگاهم کرد وبعدنزدیکم آمد وروبه پری ناز گفت: –چرا قانون اینجا رو زیرپا گذاشتی ؟پری‌ناز فوری گفت: –می‌خوام جذبش کنم،البته انگار همین اول کاری پشیمون شده میخوادبره.آقاازمن پرسید: –چرا؟ازاینجا خوشت نیومد،می‌خواستم حرفی بزنم که زودتربرودبرای همین بامِن و مِن گفتم: –خب اینجا شرایط سنی داره، منم نمی‌خوام باپارتی ثبت نام کنم.خندید. –چه دختر قانونمندی،اتفاقا دخترایی مثل تواینجا خیلی به دردمی‌خورن،دخترایی که حرف گوش می‌کنن و روی خط مستقیم راه میرن.اینجا راحت باش،مثل بقیه.طرزحرف زدنش، نگاهش،حتی حرکاتش مراترساند.آقابااخم رو به پری ناز کردوگفت: –همچین دختری روباراول برداشتی آوردی این کلاس بعدمیگی می‌خوام جذبش کنم؟ پس تو از این کلاسها چی یاد گرفتی؟پری نازسرش را پایین انداخت و گفت: –آخه خودم اینجا کلاس داشتم گفتم اونم بیاد و...آقا رو به من سعی کرد لبخند بزند و گفت: –این پری‌ناز ما کلا سربه هواست. الان شمارو میبره سر کلاسی که چند دقیقه بشینی اونجاکلا نظرت عوض میشه. بعدهردودستش راباز کرد.یک دستش را پشت کمر پری ناز گذاشت و دست دیگرش را به پشت من حائل کرد و به طرف درهدایتمان کرد.آن لحظه ترسیدم که نکنددستش به کمر من هم بخوردولی اوحواسش بود.ازکلاس که بیرون آمدیم، صدای موسیقی هنوز در گوشم بود.اضطراب داشتم.احساس کردم آنجاپراز انرژی منفی است واین انرژی حالم رابد کرده بود.به طرف پله ها راه کج کردم.پری ناز دنبالم آمد. –کجا میری؟ –میرم خونه. –چرا؟ اون که لطف کرد و بهت اجازه داد حتی از کلاس استفاده کنی. باید زودتر از آنجا بیرون می‌رفتم.ازاین که خام پری نازشده بودم و بدون پرس و جو به آنجا رفته بودم خودم را سرزنش می‌کردم.پله‌ها را با شتاب پایین رفتم. –اینجا جای خوبی نیست پری‌ناز. دیگه اینجا نیا. جلوی آخرین پله ‌ایستادم. در صورت پری‌ناز خیره شدم. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت67 –اینجاباید خیلی فعال باشی‌ها،اونا به خاط
🕰 –اصلا راستین خان می‌دونن که میای اینجا؟باشنیدن حرفم اخم غلیظی کرد. –مگه چیکار می‌کنم؟ معلومه که میدونه، چیه نکنه بادیدن یه کلاس فکر کردی اینجاخبریه،اخم کردم. –یعنی می‌خوای بگی خبری نیست؟ در مورد من چی فکر کردی پری‌ناز؟هنوزاینقدر بدبخت نشدم که پاشم بیام اینجور جاها، توام نیا،آخه یه مرد بین این همه دختر چیکار داره؟تحقیرانه نگاهم کرد. –واقعا که، بهت نمیاد اینقدر امل باشی،فکرکردم آدم حسابی هستی، گفتم بیارمت...پوزخند زدم. –اینجاارزونی شما آدم حسابیها.اگراز اینجابیرون نیای برای راستین توضیح میدم که اینجا چه خبره. بعد با سرعت به طرف در راه افتادم. دنبالم دوید،حرفم عصبی‌اش کرده بود.از پشت روسری‌ام راکشید. –وایسا ببینم. گفتی چه غلطی می‌کنی؟برای این که ازافتادن روسری‌ام جلوگیری کنم برگشتم ومجبور شدم هلش بدهم. تلوتلوخوران به عقب رفت ولی روی زمین نیوفتاد. –چیکار می‌کنی؟ دفعه‌ی آخرت باشه دست به من میزنیها.خیزبرداشت تا به طرفم هجوم بیاورد.من هم فوری پابه فرارگذاشتم.دنبالم ‌دوید وبلندبلندگفت: –اگرحرفی به کسی بگی روزگارت رو سیاه می‌کنم.اصلاتقصیر منه دلم برات سوخت،تولیاقت نداری.بروهمون مثل بدبختازندگی کن.ازدرموسسه ردشدم. ولی او همانجاجلوی درموسسه ایستاد.من هم با فاصله ایستادم و گفتم: – این تووهمه‌ی اون کسایی که اون داخل هستن داریدمثل بدبختازندگی می‌کنید نه من، به نظرمن که کامپیوتر یاددادن توام الکیه.سرکارت گذاشتن.واقعانمی‌فهمم میرن خارج که رقص رو یادبگیرن بیان به دخترایاد بدن؟ برات عجیب نیست؟اینا یه کاسه‌ایی زیرنیم کاسشون هست.یاتواونقدرساده‌ایی که اینارونمی‌فهمی یاباخوداینا هم دستی که دخترای مردم روازراه به درمی‌کنید.من حاضرم صبح تاشب غر‌غربشنوم ولی یه ساعت اینجانمونم.بافریادچندفحش رکیک نثارم کرد.چهره‌اش قرمز شده بودودندانهایش راروی هم می‌سابید.ازاین که کوچه خلوت بود و کسی حرفهایش رانشنید نفس راحتی کشیدم.اصلا فکرنمی‌کردم همچین دختربی‌حیایی باشد.ازخجالت شنیدن حرفهایی که زده بوددیگرحرفی نزدم و به طرف خانه راه افتادم.تازه فهمیدم نه تنهادر موردش اشتباه نکرده بودم، بلکه اصلا نشناخته بودمش.درتاکسی نشسته بودم و به اتفاقات چنددقیقه پیش فکرمی‌کردم. به کسایی که آنجادیده بودم.به عکسهای هنرپیشه‌های نیمه برهنه خارجی که به درودیواراتاق رقص چسبانده بودند، به نگاههای مدیرموسسه و همسرش،حال بدی پیداکرده بودم.عکسهای اتاق خیلی زنده بودند.حتماسه بعدی بودندشایدهم پنج بعدی.نمی‌دانم چه اتفاقی برایم افتاده بود آن عکسهامدام درذهنم مرورمیشدونمی‌توانستم ازخودم دورشان کنم.یادم است درجایی شنیدم که توصیه می‌کرد. نبایدهرتصویری رادیدچون گاهی بعضی تصاویرچهل سال طول می‌کشندتاازذهن پاک شود.ازکارم پشیمان بودم،خیلی پشیمان،مثل آن حیوان وفادار.نبایدبه پری‌نازاعتمادمی‌کردم.اصلاچه دلیلی داشت که مرابه آنجابرد.هدفش چه بود؟باصدای زنگ گوشی‌ام افکارم حباب‌گونه ترکیدند.فوری گوشی‌ راازکیفم بیرون کشیدم.صدف بود.آنقدرباذوق و شوق حرف میزد که درست نمی‌فهمیدم چه می‌گفت. –صدف ازچی اینقدرخوشحالی، کم جیغ جیغ کن ببینم چی شده؟صارمی حقوقت رواضافه کرده؟ –نه بابا، خیلی ازاون مهم‌تر.بالاخره بابامرضایت داد.گفت فعلاچندماه برای آشنایی بیشترمحرمبشیدتابعد. –آخه این خوشحالی داره، خب اگه چند ماه دیگه گفت منصرف شدم چی؟ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب شهدا سالروز شهادت شهید ادواردو (مهدی) آنیلی گرامی باد همه چیز وابسته به خداست پس وقتی که بخواهیم ارزش های اخلاقی را به عمل در آوریم، ثروتمند بودن در درجه دوم اهمیت است تاریخ شهادت: ۱۳۷۹/۸/۲۴ شهادت تان مبارک شادی روح این شهید بزرگوار صلوات •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۲۵ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Tuesday - 16 November 2021 قمری: الثلاثاء، 10 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها، 201ه-ق 🔹حمله روس ها به مرقد مطهر امام رضا علیه السلام، 1330ه-ق 📆 روزشمار: ▪️24 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️32 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️52 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️62 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️69 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🌱 اۍ‌یوسف‌گمگشتۀ‌غایب‌ز‌نظرها جآن‌بر‌لب‌عشاق‌رسیدست‌ڪجایی؟! باز‌آی‌ونظر‌ڪن‌به‌منِ‌خستۀ‌بیمار جانم‌به‌فدایت‌ڪہ‌طبیب‌دل‌مایی♥️ ✋🏻 🌿 🌱 🌱 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🍃🌸گر چه این شهر شلوغ است ولی باور کن آنقدر جای تو خالیست صدا میپیچد! •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمانى که رنج و زحمت و گرفتارى به شما رو آورد، به قم روى آورید، زیرا قم پناهگاه فاطمی‌ها و محل آسایش مؤمنان است. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۸۶ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۸۷ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا