⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۱۰ اسفند ۱۴۰۰
میلادی: Tuesday - 01 March 2022
قمری: الثلاثاء، 27 رجب 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، 13سال قبل هجرت
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
▪️6 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
▪️7 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام
▪️13 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️17 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
#روزتون_منور_با_یاد_شهید_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#امام_زمان
سلام امام مهربانم✋🌸
سلام آرام قلب خسته ما
سلام ای مهربان آقای عالم
سلام ای آسمان مرد زمینی
سلام ای ناخدای کشتی عشق
بگو یابن الحسن پس کی می آیی؟
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
میخندی و زمین بهشت میشود😍
باید بوسید🌸
دستِ " طراح خنده هایت " را🌱
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#حدیث_روز
#امام_علی_علیه_السلام
نجات و رستگارى در سه چيز است: پايبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مركب جدّيت.
📚 غررالحکم ، حدیث 2661
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۳۲۳ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
۳۲۴
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمودرضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب شهدا
سالروز شهادت یک شهید والا مقام
شهید سیف الله بانشی
تاریخشهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۰
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
#شهادت_شهید_امیر_حاج_امینی
#شهید_محمودرضا_بیضایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🌹از شهید حسین خرازی
♦️به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار تهوع شد.
او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت و کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند.
با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود...
مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد
رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی
🌹حدیث خوبان_ ص۲۵۴
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#شهید_مدافع_حرمی_که_داعشی_ها_برای_تحویل_پیکرش_شرط_گذاشته_بودند
🥀 وقتی #جبار_عراقی در درگیری با گروههای #تکفیری و #تروریستی در سوریه به #شهادت رسید، پیکرش حدود ۱۰ روز در سوریه ماند و داعشیها برای تحویل آن شروطی گذاشته بودند که با #مخالفت_خانوادهاش مواجه شد؛ چراکه نمیخواستند #دشمن_تکفیری از این وضعیت #سوءاستفاده کند.
🌷 #شهید_مدافع_حرم_جبار_عراقی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
دوست شــ❤ـهـید من
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰 #نویسنده_لیلافتحیپور #پارت221 –یعنی معلوم نبود پلیس هستن؟ حالا شما چ
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت222
خانم را دیدم که بعد از مکثی دنبال آقا رضا دوید و صدایش کرد.
–آقا، آقا، یه دقیقه صبر کنید.
آقا رضا خیلی دورتر از ستونی که من پشتش ایستاده بودم. متوقف شد. آن خانم هم خودش را به او رساند و همانطور که موهای پریشانش را زیر شالش میداد، سربه زیر شد و شروع به صحبت کرد. دیگر حرفهایشان را نمیشنیدم. ایستادن آنجا بیفایده بود. به طرف طبقهی بالا راه افتادم تا پیش بلعمی و بقیه بروم.
بیتا خانم کنار بلعمی نشسته بود و دستهایش را در دستش گرفته بود و با بُهت به حرفهایش گوش میکرد.
مادر هم کنارشان نشسته بود. انگشتهایش را در هم گره زده بود و متفکر نگاهش را به زمین چسبانده بود.
نزدیکشان که شدم دیدم بیتا خانم سرش را با دستهایش گرفت و گفت:
–باورم نمیشه، مگه میشه. یعنی شهرام یه بچه داره؟ یعنی من نوه دارم؟
بلعمی همین که من را دید گفت:
–ایناها، شاهد از غیب رسید. از اُسوه بپرسید. اون در جریانه.
بیتا خانم از جایش بلند شد و شرمنده نگاهم کرد و گفت:
–من از تو خیلی شرمندهام. ما در حق تو خیلی بد کردیم. ولی کاش یه جوری بهم میگفتی که شهرام زن و بچه داره. کاش از اول همه چیز رو...
مادر حرفش را برید.
–بیتاخانم ما هم خبر نداشتیم تازه فهمیدیم. بعدشم با این همه حرف و حدیث که پشت دختر من بود تو حرفش رو باور میکردی؟ احتمالا یه تهمت دیگه هم بهش میزدید و میگفتید از لجش داره این حرفهارو میزنه.
بیتا خانم سرش را تکان داد.
–بگید، هر چی دلتون میخواد به من بگید. حق دارید. شهرام خیلی در حق اُسوه بد کرد. حالا چطور تو روی مریم خانم نگاه کنم؟ خود شهرام چه جوابی داره به من بگه؟ به مریمخانم بگه، به شماها بگه...گریهاش گرفت. با همان حالت گریه ادامه داد:
–این همه دختر برای ازدواج بهش پیشنهاد میدادم یه کلمه نمیگفت من زن و بچه دارم. چطور دلش امد این کار رو بکنه؟ وای خدایا اگه من براش زن میگرفتم چی؟ بعد از یه مدت جواب خانواده دختر رو چی میخواستم بدم، بالاخره که همهچی معلوم میشد.
موقع حرف زدن هم مدام روسریاش را در دستش مچاله میکرد.
بلعمی هم بلند شد و دستش را گرفت و گفت:
–مامان جان حالا که هیچ کدوم از این اتفاقها نیوفتاده، پس جای غصه خوردن نیست. الان فقط باید دعا کنیم شهرام حالش خوب بشه.
ابروهایم بالا رفت. بلعمی چه زود خودمانی شد.
با صدای زنگ گوشیام چشم از بلعمی برداشتم.
آقا رضا پشت خط بود.
وصل کردم.
–چی شد آقا رضا؟
–پرداخت کردم. فقط الان میرم شرکت. چون این خانم خیلی اصرار میکنه که بگم کی خواسته حسابش رو تسویه کنه، هر جا میرم دنبالم میاد. برای این که شما رو نبینه بالا نمیام.
تشکر کردم و از او خواستم که بگوید از کارت خودش چقدر پرداخت کرده و من چقدر به او بدهکار شدم. ولی او قبول نکرد و گفت که از کارت خودش چیز زیادی پرداخت نکرده و میخواهد همین مبلغ ناچیز را هم در این کار شریک شود.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•