eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷🕊🌷🕊🌷🍃 😍 فرمانده، شهید مرتضی حسین پور : 🌷نمیروم شوم، میروم که بکُشم آنقدر می‌جنگم تا ریشه را بخُشکانم 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🍃🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 وهـفـتم 🍁:تـکیـفر عـلـیه مـدل مـقـاومـت شـیـعی یک بار از پرسیدم دولت موضعش درباره مقاومت چیست؟اصلا می شود را داخل به حساب آورد؟گفت وقتی سازی یکی از در سوریه علی رغم تلاش به مشکل برخورده بود. رزمندگان الله وارد شدند ک همراهی آنها با نیروهای ارتش سوریه منجر به شدن منطقه شد. می گفت خود از این رزمنده ها کرده بود که بروند پیش او. همیشه وقتی از او سوال می کردم از جنگ در سوریه چیست؟می گفت: این است که مقاومت در را که است کنند. این همه ، ، و پول که ریخته اند آنجا برای همین است. می خواهند مدل مقاومت در برابر اسرائیل را با مقاومت سلفی_جایگزین کنند. یک بار گفتم خب بعدش چطور می شود؟مقاومت سلفی می خواهدبا اسرائیل چه کند؟ نمی دانم اما کشورهایی که از ها می کنند نمی خواهند چیزی به نام مقاومت در برابر وجود داشته باشد. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 وهـشـتم 🍁:هیـچ جـاگـیـر نـمـے آیـنـد از گشورهای لبنان،عراق،و سوریه و ... داشت وگاهی درباره شان چیزهایی می گفت:یک بار پرسیدم شیعه های یا؟گفت شیعه های و پذیرترند،شیعیان هم در و بی نظریند.دلشان هم خیلی با است. طوری که تا پیش شان نام (ع)وزینب(ع) را می بری ، را از دست می دهند. گفتم های_ایران کجای کار هستند؟ های آیند. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷 🍃 🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 وهـفـتم 🍁 :تـکیـفر عـلـیه مـدل مـقـاومـت شـیـعی یک بار از پرسیدم دولت موضعش درباره مقاومت چیست؟اصلا می شود را داخل به حساب آورد؟گفت وقتی سازی یکی از در سوریه علی رغم تلاش به مشکل برخورده بود. رزمندگان الله وارد شدند ک همراهی آنها با نیروهای ارتش سوریه منجر به شدن منطقه شد. می گفت خود از این رزمنده ها کرده بود که بروند پیش او. همیشه وقتی از او سوال می کردم از جنگ در سوریه چیست؟می گفت: این است که مقاومت در را که است کنند. این همه ، ، و پول که ریخته اند آنجا برای همین است. می خواهند مدل مقاومت در برابر اسرائیل را با مقاومت سلفی_جایگزین کنند. یک بار گفتم خب بعدش چطور می شود؟مقاومت سلفی می خواهدبا اسرائیل چه کند؟ نمی دانم اما کشورهایی که از ها می کنند نمی خواهند چیزی به نام مقاومت در برابر وجود داشته باشد. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 وهـشـتم 🍁 :هیـچ جـاگـیـر نـمـے آیـنـد از گشورهای لبنان،عراق،و سوریه و ... داشت وگاهی درباره شان چیزهایی می گفت:یک بار پرسیدم شیعه های یا؟گفت شیعه های و پذیرترند،شیعیان هم در و بی نظریند.دلشان هم خیلی با است. طوری که تا پیش شان نام (ع)وزینب(ع) را می بری ، را از دست می دهند. گفتم های_ایران کجای کار هستند؟ های آیند. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃 🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و نـهـم 🍁:بـالـبـاس نـظـامـےدر محـضر بـانـو چندبار پیش آمد وقتی را نشان می داد،از او خواستم یکی دوتا عکس به من بدهد اما وقت ! می گفت تا امروز یک فریم عکس از بچه های در نشده.بگذار منتشر نشود. یکی از که خیلی اصرار کردم به من بدهد عکسی بود که بعد از در و پاکسازی مناطق اطراف (ع)از وجود ها بالباس در گرفته بود. کرده بود که با لباس توانسته داخل عکس بگیرد.می گفت داشت که هرجور شده در یک عکس بالباس نظامی بگیرد. بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به نظامی وجود داشته به دل را زده به دریا و چندنفری با لباس رفته اند داخل . بعد از نگاه به این از روی می گذارد.یک عمر را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه (ع) و و کردیم که #(یالیتَنا_کُنا_مَعکُم) و به زبان گفتیم (ع) واین اواخر باز هم با گفتیم #(کُلنا_عَباسُک_یازینب)و در گفتنمان ماندیم ک ماندیم.... شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁 :خـوف تـکـفیـر از سـپاه امـام خـمیـنے یک بار عکسهایی را که خودش آنجا از نوشته های ها و رزمندگان ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد بین آنها عکس یکی از رزمنده های بود که داشت شعاری به روی می نوشت به این عکس که رسیدیم گفت:این بعد ازنوشتن شعار زیرش نوشت #(جیش_الخمینی_فی_سوریا)این را که گفت زد زیر . گفتم به چه می خندی گفت ها از ما و نام (ر)خیلی بعد تعریف کرد که یک روز در یکی از محلاتی که اهالیش آنجا را ترک کرده بودند متوجه شدیم که سرگردان به این و آن می دوید. رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟گفت مجروح شده و در خانه افتاده ولی کسی نیست که کمک کند با تعدای از بچه ها رفتیم داخل و دیدیم پسرش یکی از همین هاست. درشت،ریش بلندو لباس چریکی به تن داشت. یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود تا ما شد شروع کرده به داد و فریاد کردن هرچه از در بیرون آمد نثار ما کرد.همین طور که داشت فریاد می زدو بد و بیراه می گفت، یکی از ها رفت نزدیکش و توی گفت می دانی ما هستیم؟، این را که گفت دیگر از . شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و نـهـم 🍁 :خـودم مـی روم روزی که برای پیکر ، تهران بودم،برای همان شب بلیت برگشت قطار به تبریز گرفته بودم. شام را آن شب مهمان بودم.بعد از شام،محمودرضا و برادر خانمش مرا رساندند راه آهن.نیم ساعتی تا حرکت قطار وقت داشتم.نشستیم توی ماشین و حرف زدیم. داشتیم درباره آموزش زبان انگلیسی بحث می کردیم که گوشی زنگ خورد،محمودرضا از ماشین پیاده شد و جواب داد.ده دوازده قدم از ماشین فاصله گرفت،دفت آن طرف تر ایستاد و مشغول صحبت شد. وقتی صحبتش تمام شد و داشت بر می گشت سمت ماشین،من هم پیاده شدم.دیدم است و اخم هایش رفته توی هم. حدس زدم که از بوده.نزدیک که شد پرسیدم:از آن طرف بود؟بدون اینکه بگوید بله یا نه،:فردا ساعت ده صبح می روم.گفتم :سوریه؟گفت بله.گفتم:تو که همه اش دو سه روز است برگشته ای؟گفت هر چه بودیم بر رفته.آمده اند جلو و مواضع را گرفته اند.باید برگردم.اگر نروم،بچه ها کاری از دستشان ساخته نیست و همین طور از این حرفها زد. گفتم: واقعا می خواهی فردا بروی؟تازه برگشته ای.اقلآ چند روزی پیش خانواده باش و به زن و بچه برس،بعدآ می روی. با اینکه مرد خانواده بودو می دانست که من چه می گویم ،اما اصرار می کردباید برود.اعصابش با آن تماس خرد شده بود.چند وقیقه ای با او صحبت کردم و سعی کردم مجابش کنم.نهایتآ به او گفتم با عجله تصمیم گیری نکندو امشب را فکر کند.روز بعد برود و با هم سنگرهایش صحبت کند که شخص دیگری برود.آنجا توی راه آهن برای رفتن یا ماندن به نتیجه نرسید،ولی آنقدر گفتم که قول داد روز بعد برود صحبت کند. بعد از ،برادرخانمش راجع به ان شب برایم گفت؟بعد از رفتن تو،توی راه که داشتیم برمی گشتیم ،من به گفتم اصلا گوشی ات را یک مدت خاموش کن و سیم کارتش را هم دربیاور. بیا دست زن و بچه ات را بگیر چندوقتی برو تبریز.کاری هم به کار کسی نداشته باش.آن طرف که نمی توانند برای تو ماموریت بزنند. اینجا هم که کسی تو را نمی فرستد آن طرف...اینها را که گفتم گفت:هیچ کس تواند سوریه. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁 :تاسـوعای زینـبے شب پیامک زده بود که سلام ،در بهترین ساعات عمرم به یادت هستم.جایت خالی. یک سالت بعدش زنگ زد و حرف زدیم .گفت:امروز منطقه ی حضرت (ع)را به طور کامل کردیم ک ها را که قبلا تا پانصد متری حرم پیش آمده بودند و حرم را با خمپاره می زدند،تا شعاع چند کیلومتری کردیم. بعد گفت:امروز از منطقه ای که قبلا دست تکفیری ها بود وارد حرم شدیم .از هم های را شب ها روشن می کنیم. از اینکه در شب این منطقه را آزاد کرده بودند خیلی بود.ارادتش به حضرت زینب توصیف نشدنی بود. بعد از در صفحه ی شخصی ام در فیس بوک چیزی دراین باره نوشته بودم.برادربزرگوارم آقای حسن شمشادی پای این مطلب پیغام گذاشته بود که بد از پاکسازی آن منطقه ، را در حالی که مقابل حرم ایستاده بود و با اشک نجوا می کرد دیده بود. در سفر ماقبل آخرش به چندتا با خودش آورده بود. به او گفته بودم این دفعه که می آیی سوغاتی بیاور.یک کوله پشتی پر از سوغاتی آورده بود. ی_النصره که از مقرشان کنده بود، تکفیری ها،نامه ای که تکفیری ها برای نیروهای مقاومت نوشته بودند واز این چیزا ! یادم هست یکی از سوغاتیهایش بود. کوچک قرمزی آورده بود که رویش در دو سطر نوشته بود: #«کُلناعباسُک_یابطلةکربلا«لبیک_یازینب» شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و یـکـم 🍁 :شـوخـے با مـرگ نمیدانم چطور و کی این قدر برای شده بود. وقتی ماجرای بار اولی را که در دمشق به کمین ها خورده بودند تعریف میکرد ، می رفت! آن قدر عادی از درگیری و به شدن حرف می زد که ماهمان قدر عادی از روز مرگی هایمان حرف میزنیم. ماشینشان را بسته بودند به و موقعی که باهم رزم هایش از ماشین پیاده شده بودند، فرمانده شان تیر خورده بود. گفت: «وقتی دیدیم فرمانده مان تیر خوده، چند لحظه گیج بودم ونمی دانستم باید چه کارکنم. چیزی برای بستن زخمش نداشتم. داد می زد که لعنتی زیر پیراهنتو در آر» اینها را و یک بار هم گفت:«روی پل هوایی میرفتیم که دیدیم مشکوکی دارد از رو به رو می آید.آن روز توی ماشینی تردد نمی کرد. سکوتی برقرار بود که اگر مگس پر می زد صدایش را میشنیدی. باید بیست دقیقه می ایستادی و تماشا می کردی تا یک ماشین در حال عبور ببینی. با راننده می شدیم سه نفر . راننده دنده عقب گرفت. با سرعت تمام به عقب برگشتیم که یکهو ماشینی که از روبه رو می آمد، شد.معلوم شد به قصد داشت می آمد.» اینها را جوری میگفت که انگار از حرف نمیزند و مسئله ای عادی را تعریف می کند. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 و دوم 🍁 :زحمـت کشـیدم با تـصـادف نـمـیرم که بود،با ماشین خیلی این طرف و آن طرف می رفت. می توانم بگویم عمرش در تهران توی گذشته بود. مدام هم پشت فرمان زنگ می خورد. همه اش هم تماس های کاری. چندباری به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن. ولی نمی شد انگارگاهی که خیلی خسته و بی خواب بود و پشت فرمان در آن حالت می دیدمش،می گفتم بده من کنم. با این همه، اش خوب بود. همیشه بسته بود و با سرعت کم رانندگی می کرد.یکی از هم بعد از می گفت:من بستن کمربند ایمنی را در سوریه از گرفتم. تا می نشست پشت فرمان ، را می بست.یک بار به او گفتم دیگر چرا می بندی؟اینجا که نیست.گفت:می دانی چقدر . شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و پـنـجـم 🍁:رشـتـه تـعـلـقـات را بـایـد بـریـد درون خودش،با خودش می رفت. برای کسی آشکار نمی کرد اما گاهی که حرف می زدیم حرفهای به زبانش می آمد. هربار که از بر می گشت و می نشستیم به حرف زدن ،حرف هایش بیشتر بوی می داد. اگر توی حرف هایش دقیق می شدی می توانستی بفهمی که انگار هرروز دارد قدمی را می کند. آن اوایل یک بار که برگشته بود،وسط حرف هایش خیلی محکم :جان فشانی اصلا نیست. بعد توضیح داد که در نقطه ای باید فاصله ای چند متری را در تیررس ها می دویده و توی همین چند متر، آمد . بعد گفت:اینطوری که ما درباره حرف می زنیم و گوییم مثلا فلانی را گرفته بود یا فلانی جان کرد،این قدرها هم . است.من بودم که چطور در عرض یکی دوسال قبل از برای بریدن رشته تمرین می کرد. واقعا روی خودش کرده بود.اگر کسی حواسش نبود نمی توانست بفهمد که وقتی چیزی را به کسی به راحتی می بخشید،داشت رشته را می برید،ولی من حواسم بود که چطور کار کرده بودو چطور بی شده بود. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 و شـشـم 🍁:رفـتنـش فـاش شـده بـود این اواخر اگر کسی بود،می توانست بفهمد که شده است. از در حال و هوای و بود،اما این رفت و آمدها ی سال های به سوریه و حضورش در متن جنگ،روحیات او را جور دیگری ساخته بود. من از اینکه آدمی مثل او در این راه می شود و این هم است،مطمئن بودم.این اواخر،چیزهایی در حرکات و سکناتش ظاهر شده بود که مشخص می کرد حالش متفاوت است. همیشه آدم در چنین مواقعی با و پراندن می پیچاند.یک بار که با اش آمده بود و مهمان من بودند،همسرم به من گفت:نگذار برود. این،این دفعه برود می شود. گفتم:از این طور مطمئن می گویی؟گفت:از اش_پیداست. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚#تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 ویـکم 🍁:کـوثـر محـمودرضـا وقتی تماس می گرفت،بعد از دوسه کلمه احوالپرسی،معمولا اولین بود. با آب و تاب تعریف می کرد که چقدر شده و چه کارهای جدیدی انجام می دهد.به دوستان خودش هم که زنگ می زداگر داشتند با آنها درباره اینکه دختر من است یا دختر تو،بحث می کرد. به مثل همه به $دخترشان بود.اما را می داد. یک بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم .آمد دنبالم و راه افتادیم به سمت اسلامشهر.توی راه گفت را برده و ازش عکس گرفته.مرتب درباره ی آن روز و رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز نگه داشت.پیاده شد رفت گرفت و آمد.تا نشست توی ماشین گفت:اصلا بگذار ها را نشانت بدهم..ماشین را خاموش کرد.لپ تابش را از کیفش بیرون آورد و عکس های را یکی یکی نشانم داد.درباره ی بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم می زد . شبی که برای استقبال از پیکر رفتیم اسلامشهر در منزل پدر خانمش جلسه ای بود. چند نفر از مسئولان یگانی که در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند.یکی از همان برادران به من گفت رفتتش این دفعه با دفعات قبل فرق دارد.خیلی عارفانه است.فضای جلسه سنگین بود.برای همین ادامه ندارم.بعد از جلسه با چند نفر و آن بزرگوار مسئول رفتیم کار . توی ماشین قضیه رفتن را از ایشان پرسیدم.گفت:وقتی داشت می رفت پیش من هم آمد و این دفعه از ام و می روم.دیگر مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمی کرد و متفاوت بود. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 و دوم 🍁:قـراری کـه داشـتنـد شب ، به دو نفر از هم سنگرهایش گفته بود:وقتی تهران در دانشکده بودیم بودم در منطقه خیلی با هستیم. یک خیلی خوب در آنجا برای افتاد. بعد هم به آن گفته بود خودتان باشید! از آن که خواب را دیده بود تا در شرقی می گذشت. از هم می گفت وقتی داشت این حرف ها را می زد ما گوشمان با نبود و مشغول کار خودمان بودیم. اما یکی دو دقیقه همین حرف را داشت می کرد. فردای آن شب از آن در حین و با ها از ناحیه پا تیر می خورد و می شود. بعد به می رسد و نفر هم که بود ک در همان منطقه به می رسد. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷 🍃 🌷 🍃 🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 ونـهم 🍁:مـجـنـون بعد از نفر از رزمندگان عراقی جبهه مقاومت آمدند تبریز برای . رزمندگان عراقی و سوری، را در با مستعارش صدا میزدند. یکی از این دو رزمنده عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرف هایش می گفت:#«حسین_مجنون» و منظورش این بود که بود! در بین راه پرسیدم منظورش از اینکه می گوید چیست؟ :«ما دریکی از درگیری ها در سوریه تا دادیم که به خاطر شدت درگیری موفق نشدیم پیکرهایشان را برداریم و بیاوریم عقب. تکفیری ها پیشروی کردند و پیکر شهدا روی زمین ماند. برای همین مان را از دست داده بودیم . وقتی دید ما اینطور هستیم و نمی جنگیم، ماشینی راکه آنجا بود روشن کرد و راه افتاد به سمت ها. ما از این کاری که کرد کردیم. هر چه داد زدیم که ، گوش نکرد و رفت. داشتیم نگاهش میکردیم و هرلحظه منتظر بودیم که اتفاقی برایش بیفتد . رفت و را برداشت و کشید داخل ماشین و با خودش آورد. کارش بود اما این کار را برای ما انجام داد. » شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁:سـلام بـر شـهـادت چند هفته بعد از ، یکی از هم جمله ای را به زبان برایم $پیامک کرد که اولش بود:این،سخنی از . این بود«» اگر دعوت کننده است،پس . در جواب آن بزرگوار نوشتم که دقیقه بعد خودش تماس گرفت. از او پرسیدم:این حرف را کجا زده؟گفت باری که بود و با هم کلاس برگزار کردیم،این جمله را روی سیاه نوشت. من هم آن را یادداشت کردم. تاریخ کلاس را پرسیدم،گفت #۲۷آذر بود.حساب کردم،‌#۳۲روز قبل از بود. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
⚘﷽⚘ 🥀 وقتی در درگیری با گروه‌های و در سوریه به رسید، پیکرش حدود ۱۰ روز در سوریه ماند و داعشی‌ها برای تحویل آن شروطی گذاشته بودند که با مواجه شد؛ چراکه نمی‌خواستند از این وضعیت کند. 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈