#استاد_تراشیون
گاهی اوقات زن یا شوهر بگونهای عمل میکنند که همسر، به پدر و مادر خود بیاحترامی کند، غافل از اینکه نکبت این کار دامن زندگی خود او را هم میگیرد. و دائماً از زمینوهوا برایش ناملایمتی میبارد.
#خانواده_مستحکم
#احترام_پدرومادر
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ پوستر ویژه پیادهروی اربعین....
✨ خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما
✨ که در راه حسینت لشکری از خون من باشد
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#نسل_حسینی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ نکات پزشکی اربعین...
1⃣ خواهشا افرادی که بیماری مشخصی دارند و شرایطشون پایدار نیست، برای این سفر حتما تاییدیه پزشک رو بگیرن. خیلی از عزیزان با بیماری های درمان نشده ای میان و شرایط و امکانات بیمارستان های عراق هم مثل ایران نیست یا اینکه هزینه های خیلی زیادی بهشون تحمیل میشه. پس خواهشا اگر از نظر پزشکشون این سفر برای سلامتیشون ضرر نداره، راهی بشن
2⃣ زائرانی که روزانه داروهای تجویزی مشخصی مصرف میکنند، خواهشا داروها رو به تعداد روزهایی که میمونن، همراهشون بیارن. خیلی از داروها ممکنه اینجا پیدا نشه یا به قیمت ریال خیلی گرون بیفته و عدم مصرف دارو براشون مشکل ساز میشه. معمولا به غیر از یکسری آرام بخش ها و کدئین ها، اکثر داروها مشکلی برای عبور از مرز ندارن، نهایت میتونن نسخه ی پزشکشون همراه داشته باشن.
3⃣ گرفتگی عضلات و بدن درد و مختصر علایم سرماخوردگی در این سفر طبیعی است. داروهایی مثل مسکن های معمولی(غیر کدئین) و سرماخوردگی و داروهای حالت تهوع همراه داشته باشید. تا مراجعه به مراکز درمانی اینجا بالا نره، نیاز نیست واقعا برای یک درد مختصر مراجعه داشته باشید.
#پیادهروی_اربعین
#نکات_پزشکی
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#اقدام_ویژه #نذرظهور #اربعین #جمعیت 🚨نیّتیهدفمند و خاص (یک تیر و دو نشان) 🔶 مشارکت در کمک هزینه
.
عزیزانی که امکان شرکت در پیادهروی اربعین را ندارند، فرصت مناسبی هست که به راهی کردن خانواده های چندفرزندی کمک کنند. هم در ثواب عظیم این کار خیر شریکن و هم از خانواده های چندفرزندی حمایت خواهند کرد. حاج آقای وافی هم که نیاز به معرفی ندارند.👌👆
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_مخاطبین
ای جااااانم.... 😍😍
بیعت میکنم همین ساعت، همین لحظه
دنیای بدون تو اصلا، نه نمی ارزه
سربازات آمادن
بیا ببین که پای عهدشون وایسادن
ایران کشور امام زمانه
این مردم ساکن عشق آبادن
👌این شیرینی تمام شدنی نیست...
#نسل_حسینی
#اربعین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۰۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#حرف_مردم
من متولد ۷۴ هستم. تو یک خانواده شلوغ بزرگ شدم و در سن ۱۴ سالگی ازدواج کردم.
ازدواجمون سنتی بود و سال ۹۲ عروسی کردم. زندگی سختی بود چون حمایتی نداشتیم و باید از صفر زندگی مون رو شروع میکردیم.
بعد چندماه از عروسی متوجه شدم تنبلی تخمدان دارم و پیگیری ها و دکتر رفتن هام شروع شد تا به خواست خدا، بعد از دو سال دخترمون فاطمه به دنیا اومد.
سال ۹۴ بود که خونه مون تکمیل شد به برکت وجود دخترم، دو سال نیم بود که دوباره اقدام کردیم برای بارداری که خدا سال ۹۸ پسرمون علی بهمون داد.
علی هیجده ماهش بود که از شیر گرفتمش، چون خیلی ضعیف شده بودم که بعد دو ماه فهمیدم خدا خواسته دوباره باردار هستم. خیلی ناشکری کردم گله کردم و روزها بدی رقم زدم، همش با ناامیدی گذشت. پسر سوم رضا سال ۱۴۰۱ به دنیا اومد و حرف ها طنعه های اطرافیانم خیلی منو اذیت کرد ولی صبوری کردم.
رضا حدود ۱۴ ماهش بود که دیدم سرم گیج میره و به مدت یک هفته اصلا نمیتونم سرپا بشم. دو بار هم دکتر سرم زدم اما فایده نداشت تا این که دکتر گفت شاید بارداری؟ همسرم خندید گفت نه خانم دکتر. خانمم هنوز بچه شیر میده...
اومدیم خونه، حالم خوب نمیشد. حس میکردم یک چیزی واقعا تو شکمم تکون میخوره، دیگه حدس ها و گمان ها منو به شک انداخت. رفتم آزمایش دادم دیدم بله من باردارم دو ماهه...
انگار دنیا روی سرم خراب شد و تو شوک بودم و جرات گفتن به کسی را نداشتم. از یک طرف همسرم هی میگفت بریم سقطش کنیم، منو هی دو دل میکرد از خدا میترسیدم از عاقبتش و نگهش داشتم.
حدود پنج ماهه باردار بودم و باز جرات نداشتم به کسی بگم، میدونستم بگم چه حرفایی می خوان بگن که:
چرا بی احتیاطی کردی
بچه میخوای چیکار
مهد کودک باز کردی
مگه تو بیکاری
نکنه برای وام و ماشین هی میاری
بچه تربیت می خواد، رسیدگی می خواد....
این حرف ها رو که خیلی هاشون رو شنیدم دلم بدجور شکست. تو رو خدا اگه کسی خداخوسته باردار شد، سرزنش نکنید تا مثل من افسرده نشه و بارداری رو با گریه نگذرونه.
پسر چهارمم که به دنیا اومد یک ماه داخل ان ای سیو بود و قطع امید ازش کرده بودن میدونستم دلیلش ناشکری های من بوده
ولی الان خداروشکر بغلم هست و من برای اینکه اذیت نشم خونه نشین شدم☺️
نمی بخشم کسانی که باعث رنجش من شدن تا بارداری سخت بهم بگذره...
و در آخر می خواستم بگم وقت گذاشتن برای بچه هام برام ارزشمندتر از هرکاری انشاالله سرباز آقا امام زمان باشند.
ممنون که تجربه ام رو خوندید.
در پناه حق باشید🌹
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨ اشکم روان شده به هوای عراقِ تو
✨ پابند نوکرت شدهام در فراقِ تو
#مادری
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۰۸
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
#قسمت_اول
سال پیش توفیق نصیبم شد تا به همراه همسر و پسرم راهی کربلا شویم در عین ناباوری چون به لحاظ شرایط جسمانی امکان اینکه تا قم هم بروم نبود حالا چطور میخواستم پیاده به کربلا بروم نمیدانم. اینکه چطور شد چنین تصمیمی گرفتم بماند، به هر حال به همراه خانواده ای از نزدیکان راهی شدیم.
لب مرز مهران که رسیدیم همسر و پسرم کوله هاشون رو روی دوششان انداختند
من ساکی داشتم که اگر ویلچر همسفرمان نبود نمیدانم چطور حملش میکردم
همسفر ما هم یک ویلچر داشتند و یک کالسکه که برای بچه ها آورده بودند و دو تا ساک کوچیک برای بچه ها و دو تا ساک هم برای مادربزرگ بچه ها که همه را روی ویلچر گذاشتیم.
در میان بارها کیسه ی بزرگ سفیدی هم بود که حجم زیادی داشت ولی وزن چندانی نداشت که توجهم را جلب کرد. وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم تعدادی ماشین اسباب بازی حدودا متوسط بودند برای هدیه به بچه های عراقی
خلاصه از مرز عبور کردیم. با یک ون عراقی راهی نجف شدیم. در راه به همسفرمان گفتم چرا گلسر یا عروسک پارچه ای یا هدیه ای دخترونه نگرفتید که کوچکتر باشد؟ پاسخ داد چون اغلب زائرها وسایل دخترونه میآورند چون حجم کمتری دارد و سبکتر هست، ما تصمیم گرفتیم متفاوت باشیم و برای پسر ها هدیه بیاوریم.
گفتم خب چرا از این ماشین های کوچک نگرفتید حالا چه لزومی داشت اینقدر بزرگ باشند؟ گفت خواستیم به نحو احسنت عمل کرده باشیم
قانع شدم دیگر هیچ نگفتم البته یادم رفت بگویم همسفر ما خودشان سه کودک شش ساله و چهار ساله و هشت ماهه داشتند.
در بین راه همسرم چون با عربی آشنایی داشت با راننده صحبت میکرد و متوجه شدیم راننده دو همسر و هفت فرزند دارد
از میهمان نوازی عراقی ها در مسیر دیگر نمیگویم که شاید بسیار شنیده باشید هرچند که شنیدن کی بود مانند دیدن
خلاصه ما شب به نجف رسیدیم. موقع خداحافظی همسرم پرسید پسر چهار پنج ساله داری گفت بله و همسرم یکی از ماشین اسباب بازی رو با اجازه ی همسفرمان به راننده داد. البته ایشان نمیپذیرفت تا اینکه همسرم گفت این هدیه است از طرف سیدنا قایدنا الحسینی الخامنه ای حفظه الله که ایشون گرفت بوسید و روی چشم خود گذاشت و خوشحال شد.
راهی مشابه شدیم البته چون خسته بودیم بعد از نماز و مختصری شام به یک منزل عراقی رفتیم و خوابیدیم. صبح قبل از اینکه راهی مشایه شویم یکجا نشستیم تا چای عراقی بخوریم که همسفرمان یکی از ماشینها رو به جوان عراقی که چای میریخت داد، چون متوجه شد یک پسر کوچک دارد.
دوباره به راه افتادیم در مسیر چند جا پسر بچه های عراقی بودند ولی وقتی به همسفرمان گفتم ماشینها رو بده تا زودتر تمام شود گفت نه چون اغلب زائر ها بخاطر اینکه بارشون سبک بشه همین ابتدای مسیر هدایا رو میدهند ما نیت کردیم تا کربلا برسونیم.
خلاصه حدود ساعت ده یازده به یک موکب عراقی رفتیم تا استراحت کنیم حدود ساعت پنج بعد از ظهر که بچه ها رو بیدار کردیم تا راه بیوفتیم دیگر موکب خالی از زائر شده بود و خدام عراقی مشغول تمیز کردن موکب بودند.
یکی از بچه ها خسته بود و نمیخواست بیدار شود و گریه میکرد. خادم عراقی نزدیک آمد و به عربی چیزهایی گفت که متوجه شدم که از گریه ی بچه فکر کرده که خودش رو خیس کرده.
با هر درد سری بود بهش فهموندم که نجس نکرده، اون خادم عراقی هم شروع کرد به عذر خواهی و حلالیت گرفتن، همسفر ما که بچه ها رو از دستشویی آورده بود و متوجه عذرخواهی خادمه ی عراقی شد داستان رو جویا شد.
در موکب چند کودک عراقی با هم بازی میکردند و مادرانشان هم کنار هم نشسته بودند و صحبت میکردند. موقع حرکت همسفر ما رفت و چهار ماشین رو آورد تا به خادم موکب بدهد ابتدا خادم قبول نمیکرد و مدام عذرخواهی میکرد بخاطر شکی که کرده بود تا اینکه گفتیم این ماشینها هدیه ای از طرف امام سید علی خامنه ای هست که خوشحال شد و دعا میکرد و آنها رو به بچه ها داد که بچه ها خیلی خوشحال شدند.
ادامه👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۰۸
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
#قسمت_دوم
شب باز در منزلی عراقی وارد شدیم که چون اکثر موکبها پر بودند ناچار شدیم جلوی درب حیاط بخوابیم. صبح هم با بالا آمدن آفتاب همه بیدار شدند و رفتند ما هم آماده ی حرکت شدیم که همسفرمون رفتند و دو تا ماشین دیگر به صاحب خانه داد یک زائر عراقی که متوجه کیسه ی ماشین ها شد جلو آمد و گفت یک پسر دارد و یک ماشین خواست که بهش دادیم.
خلاصه ما برای اینکه در روز اربعین به کربلا برسیم از عمود ۲۱۸ ماشین گرفتیم و تا عمود ۱۰۸۰ رو با ماشین طی کردیم چون ماشینها جلوتر نمیتوانستند بروند و ما بقیة ی مسیر رو میبایست پیاده میرفتیم پس انرژی رو گذاشتیم برای پایان راه
ماشینها به کربلا رسیدند در مسیر چند ماشین دیگر هم دادیم به پسر بچه های عراقی که در موکبها مشغول پذیرایی و کمک بودند. پسر بچه ها اینقدر ذوق زده شده بود که نمیتوانست خوشحالی شون رو پنهان کنن.
خلاصه ماشینها هدیه شد تا فقط ماند دو تا، خب تو مسیر چند جا میخواستیم این دو تا رو هم بدیم ولی مسائلی پیش میآمد که منصرف میشدیم مثلا یکجا بچه ها یهو دعوایشان شد و یا یک موکب کودک رفت پشت چادر و دیگر نیامد و یا یک جا بند کیسه ی ماشینها چنان گره خورد که هرچه کردیم باز نشد انگار که طلسم شده بودند.
نهایتا گفتیم این دو تا هم در موکب بعدی که استراحت کردیم میدهیم. نزدیک ظهر بود و خسته و بیحال به دنبال یک جا برای استراحت وارد موکبها میشدیم ولی هرچه به پایان راه نزدیکتر میشدیم موکبها شلوغ تر بودند و جا برای استراحت به سختی پیدا میشد.
بالاخره موکبی پیدا کردیم و من به همراه دو کودک همسفرمان وارد موکب شدیم و نگاهی انداختم و یک جای خالی پیدا کردم و پرسیدم آیا اینجا برای کسی هست؟ یک خانم عرب زبان متوجه ما شد و بلند شد و پرسید چند نفر هستید من هم با اشاره ی انگشتان دست و به زبان فارسی گفتم به اندازه ی دو نفر هم باشد کافیه
اون خانم به دو تا دختر جوان کنارش به عربی گفت بلند شید یاالله یاالله
من ناراحت شدم و به ایشون گفتم لا لا بلندشون نکن من نمیخواهم کسی اذیت بشه همون جای خالی آنطرف موکب کافیمان هست که یک خانم دیگر که لباس عربی تنش بود ولی فارسی حرف میزد گفت ناراحت نشو ایشون خادم اینجا هستند و این دو دخترهای خودشان هستند. اون خادم به من کمک کرد تا به محل خالی بروم.
همسفر ما وارد موکب شد با دختر هشت ماهه اش و بطرف ما آمد و بچه را به من داد و رفت تا ساکها را بیاورد.
خادم عراقی مجددا پیش ما آمد و به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم اون خانم مترجم رو صدا کرد و گفت لباس بچه خیس هست و جلوی کولر هستید مریض میشود اگر لباس ندارد برایش لباس نو بیاوریم گفت به ما لباس هم داده اند برای بچه های زائرین که تشکر کردم و گفتم مادرش رفته ساکش رو بیاره.
همسفرمون که آمد لباس بچه رو عوض کرد من برایش داستان پیش آمده رو گفتم و اون خادم رو که کنار ما نشسته بود و دو کودک در دوطرفش نشسته بودند رو نشانش دادم.
همسفرمون گفت این دو تا بچه های خودش هستند گفتم نمیدانم ولی اینطور به نظر میرسد چون بچه ها سرشون رو روی پای مادر گذاشته بودند
همسفر مون بلند شد و رفت و دو تا ماشین باقی مانده را هم آورد و لای روسری به من داد و گفت این دو تا را هم یواشکی به این بچه ها بده چون موکب به شدت شلوغ بود و بچه زیاد و ما دیگر ماشین نداشتیم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075