#تجربه_من ۵١٨
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ترس_از_ازدواج
#فرزندآوری
حدودا چهار سال پیش که ۱۸ ساله بودم و تازه دانشگاه قبول شده بودم خواستگار زیاد داشتم ولی به خاطر فضایی که دانشگاه برامون ایجاد کرده بود، حس میکردم الان ازدواج کردن یه مانع هست و بیشتر از اون از ازدواج میترسیدم چون تو فامیل همه ی ازدواج های موفق مون در سنین بالا بود و دو ازدواجی که تو سن کم ازدواج کرده بودن به شکست منجر شده بود.
کلا فضای دانشگاه تا حد زیادی من رو از جو معنوی دور کرده بود تا جایی که یادمه یه شب که فرداش قرار بود کاروان راهیان نور دانشگاه به سمت جنوب حرکت کنه مادرم گفت تو چرا ثبت نام نمیکنی؟ خدا منو ببخشه گفتم چهار مشت خاک مگه دیدن داره؟ حالا اینکه یه جا از این خاک همت پا گذاشته چه ارزشی داره؟
صبح با حال عجیبی از خواب بیدار شدم مامانم گفت چی شده؟ گفتم خواب شهید همت رو دیدم، باهام حرف زد، مامان و بابام گریه شون گرفت.
سریع پیام دادم به مسئول ثبت نام، گفتم من اگر الان وسایلم رو جمع کنم میتونم عصر باهاتون بیام راهیان؟ گفت هنوز ظرفیت داریم میتونی.
سریع وسایل م رو جمع کردم. همون هفته بود که یه خواستگار خوب برام اومده بود ولی من به خاطر مسائلی از قبیل ترس و... دودل بودم. همون روزی که باید میرفتیم راهیان یه نوبت از یه مشاور غیر مذهبی گرفته بودم، یادمه ساک به دست رفتم دانشگاه ساک رو گذاشتم تو مرکز بسیج و رفتم مرکز مشاوره دانشگاه. من حدود ساعت ۳ نوبت مشاوره داشتم و ساعت ۵ باید راه میفتادیم به سمت جنوب.
سریع رفتم تو اتاق مشاوره و شروع کردیم به صحبت و شاید جالب باشه که بشنوید مشاوره درباره ازدواج به من این جمله رو گفت و آب پاکی رو ریخت رو دستم: " مگه دختر ۱۸، ۲۰ ساله هم میتونه انتخاب درستی بکنه؟ لطفا فعلا به هیچ خواستگاری جواب مثبت نده"
و همین تجویزش باعث شد بعد جلسه مشاوره سریع به مامانم زنگ زدم و گفتم اون خواستگار رو رد کنه.
سفر راهیان رفتن همان و تغییرات من همان.
تو اون سفر همسفرهایی داشتم که باعث شدن دعای من اونجا فقط برگشتن به عقاید ناب اسلام باشه و البته ریختن ترسم از ازدواج و یه همسر خوب.
بعد از سفر راهیان، یه خواستگار خوب برام اومد و چند ماه بعد عقد کردیم. یه عقد محضری خیییلی جمع و جور داشتیم و بعد از حدودا یک سال عروسی کردیم. البته مجلس عروسی تو سالن نتونستیم بگیریم به خاطر کرونا، که اولش من خیییلی ناراحت بودم ولی بعده ها برکت آسون گرفتن رو دیدم.
میتونستیم دو سال صبر کنیم تا بعد از خوابیدن تب و تاب کرونا، مجلس مجلل بگیریم، بعدش بریم خونه بخت ، کاری که خیلی از اطرافیان مون کردن ولی تصمیم گرفتیم به جای این کار، پول مون رو پس انداز کنیم و رسما بریم سر خونه زندگی مون.
من به وضوح میبینم کسایی که تو دوره عقد به خاطر مراسم صبر میکنن چه قدر از فرزندآوری ناخواسته میترسن ولی ما چون به همه اعلام کرده بودیم که رسما رفتیم سر خونه زندگی مون، دیگه ترسی از فرزندآوری نداشتیم. همین هم باعث شد خیلی زودتر به فکر بچه دار شدن بیفتیم.
یه مدت پیش متخصص رفتیم و سبک تغذیه مون رو تغییر دادیم و بعد باردار شدم. الان ما یه پسر خوشمزه داریم و این درحالیه که دوست من که هم دوره ما عقد کرده بود به خاطر اینکه حتما مجلس عروسی داشته باشه تا یک ماه پیش دوره ی نامزدی ش طول کشید و ماه پیش تازه عروسی گرفت.
یعنی عملا اگر بخوان زود هم بچه دار بشن دو سال زندگی شون از امثال ماها عقب تر افتاده "فقط به خاطر یه شب مجلس توی یه تالار"...
وقتی استوری میذارم درباره فرزندآوری و میبینم یه نفر میاد میگه وای دلم بچه خواست، دلم قنج میره از اینکه خدا راه درست رو بهم نشون داد.
نمیدونم مدیون اون خواب و شهید همت م ، مدیون سفر راهیان نور م یا... به هر حال همه چیز دست به دست هم داد تا راه درست رو تشخیص بدم.
اگر به توکل و توسل نبود که تا الان ش هم ترس از ازدواج داشتم قطعا و شاید ترسم بیشتر هم میشد و به جای اینکه الان به فکر تربیت درست پسرم باشم باید تازه به این فکر میکردم که ازدواج هنوز برام زوده و خودمو درگیر کارای فرعی میکردم.
در پایان از کانال خوب "دوتا کافی نیست" ممنونم که تدریجا رو ذهن مون این تاثیر رو داشت که به فکر فرزندان بیشتر و بیشتر باشیم و دوما میخواستم از همه عزیزان بخوام که برای اینکه بتونیم تو این مسیر درست حرکت کنیم همدیگه رو دعا کنیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1