#مقام_معظم_رهبری
✅ ازدواج های ماندگار...
پيامبر اكرم ص اصرار داشتند دخترها و پسرها زود ازدواج كنند البته با ميل و اختيار خودشان.
ما هم بايد در جامعه خودمان اين را رواج دهيم. جوانها وقتى از دوران جوانى خارج نشده اند، در همان حال گرمى و شور و شوق، بايد ازدواج كنند.
اين برخلاف تلقى خيلى از افراد است كه خيال مى كنند ازدواج هاى دوران جوانى، ازدواج هاى ماندگار نيست! اگر درست صورت بگيرد، ازدواجهاى بسيار ماندگار و خوبى هم خواهد بود.
٢٣/١٢/٧٩
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
از همسرت عصبانی شده ای؛ می خواهی صدایت را بلند کنی؛ می گویی حیف که بچه دارد نگاه می کند ...
به پدر و مادر خودت و همسرت احترام می گذاری؛ می گویی بگذار بچه ببیند، یاد بگیرد...
دلت می خواهد به یکی فحش بدهی؛ از بچه حیا می کنی. می ترسی حرف بد یاد بگیرد و یک جا توی جمع آبرویت را ببرد...
مواظب رفتارت هستی که روی بچه تأثیر بد نگذارد. خیلی کارها را دلت می خواهد اما انجام نمی دهی؛ فقط به خاطر بچه، خیلی کارها را هم که حال و حوصله اش را نداری؛ انجام می دهی؛ فقط به خاطر بچه ...
هنوز نگرفته ای قصّه چیست؟
بچه این وسط کاره ای نیست.
قرار است تو خودت خوب باشی.
قرار است تو بدی هایت را کنار بگذاری و عادت های زشتت را تغییر بدهی ...
بچه یک بهانه است؛
خدا خوب بودن خودت را می خواهد ...
این بچه برای خوب شدن، خیلی فرصت دارد و اصلا به اندازه ی تو بدی ندارد که تو دلت برای او بسوزد. این تویی که وقتت دارد تمام می شود اما هنوز ...
خدا دلش برای تو سوخته...
👈 آیت الله حائری شیرازی: "خداوند به وسیله فرزند، پدر و مادر را هم تربیت می کند."
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#تربیت_والدین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
📌از ماست که برماست...
امروز این معیار و ملاک ها را در یک گروه واسطه گری ازدواج دیدم...
هنوز هم شاغل بودن دختر خانم، پزشک بودنش، زیباییش و کم جمعيت بودن خانواده اش و... ملاک انتخاب خیلی از خانواده هاست. از آن طرف هم پول دار بودن آقا پسر، داشتن خانه و امکانات و تحصیلات عالی و شغل اداری برای خانواده دخترخانم ها...
⚠️ نتیجه اش هم می شود تاخیر در ازدواج و بالا رفتن سن ازدواج و گاهی تجرد قطعی که عمدتا نتیجه ی سبک زندگی و نوع نگرش ما به زندگیست نه مشکلات اقتصادی جامعه...
نمونه اش هم مطلب بعدی که در همان گروه به اشتراک گذاشته بودند. 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌جامانده ی ازدواج...
چند روزی است که ۵۰ ساله شده ام، اما هنوز مجردم. چیزی که هرگز فکرش را هم نمی کردم. نه اینکه زشت بودم و یا موقعیت اجتماعی نداشتم نه...
من در جوانی در انتخاب همسر دچار وسواس شدم. در فامیل از من به عنوان دختری یاد می کنند که منتظر مردی با اسب سفید بود. چند خواستگار من از فامیل بودند که دست رد به سینه شان زدم و هنوز که هنوزه مورد سرزنش بزرگان فامیل هستم.
اولین خواستگارم در سن ۱۹ سالگی پسر عمویم بود. او کارمند یک داروخانه، با درآمد متوسطی بود. خانواده و خود وی به من بسیار ابراز علاقه می کردند. اما بزرگترین مشکلی که در ازدواج با او می دیدم فاصله سنی مان بود. من و او تنها ۵ ماه فاصله سنی داشتیم و احساس می کردم او نمی تواند مرا درک کند. از نظر من او خیلی بچه بود. بنابراین نتوانستم به او به عنوان یک همسر که تکیه گاهم باشد نگاه کنم.
اینطوری اولین خواستگار خود را رد کردم و تا مدت ها به همین دلیل از خانواده عمویم فاصله گرفتم.
در ۱۹ سالگی تقریبا ۶ تا ۷ خواستگار دیگر هم داشتم که هر کدام را به دلیلی رد کردم. در آن سال ها فکر می کردم نباید زندگی اطرافیانم را تجربه کنم. مثلا خواهرم که ۱۷ سالگی ازدواج کرد و در کمتر از ۶ سال صاحب ۴ فرزند شد و از نگاه من لذتی از زندگی نبرد.
بنابراین تصمیم گرفتم درس بخوانم و پیشرفت کنم. در این میانه اگر یک خواستگار خوب هم داشتم از دست ندهم. اینگونه بود که درس می خواندم و کمتر به مسائل دیگر توجه داشتم.
بعد از مدتی معلم شدم و کارم برایم از هر چیز مهم تر بود. دیگر به سن ۲۵ سالگی رسیده بودم و خود را در اوج جوانی می دیدم. در آن سال ها هم تعداد زیادی خواستگار داشتم اما موقعیت اجتماعی به من اجازه نمی داد که بخواهم همسری پایین تر از سطح خود داشته باشم. بنابراین هر خواستگاری که سطح سواد و موقعیت اجتماعی اش کمتر از من بود را رد می کردم.
تا قبل از سن ۳۰ سالگی حداقل دو ماهی یکبار حضور خواستگار در خانه را تجربه می کردم. اما بعد از آن از این کار هم خجالت کشیدم و به مادرم گفتم: از این به بعد تا کسی به دلم نشیند و اطلاعات کافی درباره اش نداشته باشم به خانه راه نمی دهم. و با این توجیه که مگر اینجا نمایشگاه است که هر کسی بیاید و من را نگاه کند و برود تا تصمیم بگیرد.
از این به بعد حضور خواستگاران در خانه مان بسیار کمرنگ شد. سن من هم بالا رفته بود و هرگز حاضر نبودم ریسک کنم. چرا که معتقد بودم تا قبل از ۳۰ سالگی ممکن است که زندگی سخت را تحمل کرد اما بعد از این سال دیگر باید زندگی خوبی داشت و حتما باید دارایی مرد در شان تو باشد.
چرا که بزرگتر ها می گفتند "هر چه نشینی بر تخت نشینی" یعنی هر چه قدر صبر کنی و دیرتر ازدواج کنی خواستگاران بهتری برای تو خواهد آمد.
پس از آن دیگر کسانی که خانه و ماشین نداشتند نمی توانستند گزینه خوبی برای ازدواج باشند. چرا که تجربه مستاجری و مواجه با مشکلات مالی را در خود نمی دیدم. از سن ۳۰ به بعد علاوه بر شغل و موقعیت اجتماعی، داشتن خانه و ماشین هم برایم مهم بود.
اما خواستگارانم دیگر کمتر مجرد بودند و اکثرا یا همسرانشان را به دلیل بیماری و تصادف از دست داده بودند و یا اینکه از هم جدا شده بودند. هرگز حاضر نبودم زندگی با مردی که تجربه زندگی قبلی داشته را تجربه کنم.
من در رویاهای خود به دنبال شهزاده زرین کمری با اسب سفید می گشتم و همه خواستگاران مجرد خود را رد کرده بودم. حالا باید به چنین مردی جواب مثبت می دادم. آیا با این کار مورد تمسخر دوست و فامیل قرار نمی گرفتم؟
کم کم به سن ۴۰ سالگی رسیدم. خواستگارانم خیلی کم شده بودند تقریبا هر ۶ ماهی یک بار خواستگار از راه دور را تجربه می کردم. با این تفاوت که دیگر زندگی متاهلی را تجربه کرده بودند و بچه هم داشتند. تفاوت آن ها با هم در تعداد بچه ها بود و این موضوع برایم بسیار آزار دهنده بود.
فشار خانواده هر روز بیشتر می شد و تعداد خواستگاران بسیار کم. آخرین مورد خواستگارم را هرگز فراموش نمی کنم. پیر مرد ۶۵ ساله ای که صاحب داماد و عروس و نوه بود از من خواستگاری کرد. فهمیدم چقدر فرصت های خوبی را از دست داده ام.
چرا همکارم که تمام صفات خوب یک مرد در او جمع شده بود فقط به خاطر چند سال فاصله سنی رد کردم؟
سنم به ۴۵ رسیده بود. تصمیم گرفتم کمی عاقلانه تر فکر کنم. دیگر به مردانی که تجربه زندگی متاهلی داشتند و همسر خود را از دست داده بودند هم راضی شده بودم. اما کمتر کسی بود که همسرش را از دست داده باشد و بچه نداشته باشد.
امروز در ۵۰ سالگی حس همسر شدن و از همه مهمتر حس مادر شدن را از دست داده ام😭. امروز خواهرم با نوه هایش بازی می کند و من حسرت فرصتهای گذشته را می خورم.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌 "همدم امروز، یاور فردا"
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
💥پدر و مادرها
📌 به پدرها و مادرها تذکّر میدهم؛ من خواهش میکنم و تقاضا میکنم از شماها که یک خرده امکانات ازدواج را آسان کنید. پدر و مادرها سختگیری می کنند؛ممکن است جوان، الان هم امکانات مالی مناسبی نداشته باشد، امّا انشاءالله بعد از ازدواج خدای متعال گشایش میدهد. ازدواج جوانها را متوقّف نکنند. "۱۳۹۴/۰۴/۲۰"
💥جوان ها
✅ بعضى از تصورات و سنتهاى غلط در مورد ازدواج وجود دارد که مانع از رواج ازدواج جوانها است؛ شما که جوانید، مطالبهگرید، این سنتهاى غلطى که در زمینهى ازدواج وجود دارد، بایستى شماها نقض کنید؛ باید واقعاً در جامعه یک حرکتى در این زمینه بهوجود بیاید. "۱۳۹۳/۰۵/۰۱"
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌فرصت های از دست رفته...
پیام آخر درباره جامانده های ازدواج منو شدیدا متاثر کرد. خاله ی من همچین شرایطی داره. پدربزرگم ابدا تمایلی به شوهر دادن دخترهاش نداشته و روی هر کدوم از خواستگارها یه عیبی میذاشته،
خاله من که قبل انقلاب یه دختر باسواد و هنرمند بوده و کلی خواستگار خوب داشته پدربزرگم همه خواستگارهاش رو رد میکرده. خواستگارهای مادرم و خاله دیگرم رو هم همینطور اما مادر و اون خاله با اصرار خودشون ازدواج کردن. اما خاله بزرگم به اصطلاح حیا کرده و چیزی نگفته. تا یه سنی که خودش میگه دیگه فقط مردهایی که همسرشان مرده یا طلاق گرفته میومدن خواستگاریش و ایشون معتقد بوده که نباید بره تو زندگی زن دیگه ای. یا به قول خودش جای زن دیگه ای بشینه.
خب مجرد میمونه و همه خواهرها و برادرها ازدواج میکنن و بچه دار میشن. نزدیک ۵۰ ساله میشه و تنها مونسش مادرش بوده. خودش میگه یه خواستگار فوق العاده برام اومد که عالی بود اما تو چشمای مادرم دیدم که التماس میکنه نرم از پیشش. جواب رد داد و چند ماه بعد مادرش هم فوت کرد.
بعد فوت مادرش مردی که قدیم خواستگاری بوده همسرش فوت کردو دوباره اومد خواستگاریش، اما باز رد کرد.
امروز با حسرت به اون مرد نگاه میکنه که چطور به همسرش رسیدگی میکنه. مادر من که شاغل بوده، خاله من ما رو نگه میداشت. حتی بارها مادرم براش خواستگار پیدا کرد و گفت که فکر ما رو نکن اما هربار رد میکرد و میگفت من دیگه تو این سن تمایلی به ازدواج ندارم.
چند وقت پیش توی سن ۷۰ سالگی به مادرم گفت من میخوام ازدواج کنم.
الان شدیدا بیماری های متعدد اعصاب و روان داره و نگهداری ازش سخت شده. بارها مادرم گفته دیگه نمیتونم و اگه اینطور پیش بره میبرمش خانه سالمندان.
اگه مشکل جسمی بود خیلی راحت تر بود اما اینکه مشکلات شدید اعصاب داره و وسواس خیلی شدید داره و زوال عقل هم بهش اضافه شده کار مادرم رو خیلی سخت کرده. خود خالم میگه اگه ازدواج کرده بودم الان بچه هام نگهداری میکردن ازم. اما خب چه سودی داره پشیمونی...
تو اقوام خانومی بود که تو سن بالا همسر یه آقای پیر شد که همسرش فوت کرده بود. بعد ازدواج مبتلا به مریضی شد و همسرش چندین سال ازش نگهداری کرد تا فوت کرد. میخوام بگم حتی ازدواج تو سن بالا هم با آدمی که همسر نداره بد نیست.
اگه فرصت ها رو تا الان از دست دادید از الان به بعد رو دریابید که بعدها تو ۷۰ سالگی مثل خاله من حسرت نخورید.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
🚨از این آمار باید ترسید...
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سالخوردگی_جمعیت
#بحران_جمعیت
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_قرائتی
✅ تو بهتر می فهمی یا پیامبر...
انسان همسر ميخواهد. حتی پيرها! يك كسي مادر لاغر و پيری داشت. اين را دوش گرفت و مكه برد. روی دوشش ميگذاشت و طواف ميداد. به حضرت گفت: اين مادر من است. ديگر نميتواند راه برود. او را مكه آوردم و روي دوشم طواف ميدهم. حق فرزندی را ادا كردم؟
حضرت فرمود: نه! گفت: ديگر چه كنم؟ گفت: شوهرش بده. گفت: اين! تا گفت: اين! مادر بر سر بچه زد و گفت: ... تو بهتر ميفهمي يا پيغمبر؟ انسان همسر ميخواهد.
يك پزشكي در تهران است، متخصص افسردگي بزرگسالان است، به من ميگفت: در تهران ۱۴ هزار پيرزن و پيرمرد داريم كه بيماريشان به خاطر اين است كه كسي نيست با اينها حرف بزند. زن و شوهر غُر غُرو بهتر از بيهمسري است. همسر نياز است.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرمایید شام... 😍😂
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ بچه ها باید باشند...
۴۰ دقیقه قبل اذان از خانه زدیم بیرون و یک ربع بعد رسیدیم به کوچهای که خدا آنجا خانه داشت. کافیشاپهای پرشور، خانههای سفید و نما رومی و یک پارک دنج، همسایههای مسجد بودند.
جلوی در از همسرم خداحافظی کردم و با آسانسور خودمان را رساندیم قسمت زنانه، در طبقه اول مسجد که مشرف بود به قسمت همکف و مردانه.
دخترم که از یک کف دست خانه، صاف افتاده بود توی یک فضای بزرگ، به ثانیه نکشیده همه قلههای پست و بلند مسجد را فتح کرد، به همه سوراخسنبهها سرک کشید و مهرها را در کامیون کوچکی که همراهمان بود، بار زد. پیرزنها چپچپ نگاهم میکردند. یکی با صدای بلند گفت: مهر من رو کجا میبری؟ و به مهر بزرگی اشاره کرد که روی بار کامیون سبز لم داده بود.
چارپایه شماره سه را دخترم از کجا باید میدانست که مال خانم صادقی است؟ خانم صادقی در اثر استفاده مدام از چارپایه شماره سه، صاحب آن شده بود و هیچکس حق نداشت به آن دست بزند. یکی دوید و دخترم را بلند کرد و چارپایه را یکجای دیگر گذاشت تا خانم صادقی چندثانیه مانده به رکوع اول نماز مغرب، از راه برسد و روی صندلی همیشگیاش بنشیند. حواسم به چارپایههای بلا استفاده ای بود که تا آخر نماز نه نمازگزاری به آنها رجوع کرد، نه طفل وروجکی.
مسجد اصلا مشتری جوان و کودک نداشت. یک پایگاه دلباز و خوش آب و هوا بود برای گعده موسفیدکردهها.
تا صدای نمازخواندن همسرم بلند شد، دخترم کودکانه ذوق زد: آقاجانه و لابلای نمازگزارها دوید خودش را رساند جلوتر از صف اول، جایی که از لای درز شیشهای طبقه بالا، آقاجان دیده میشد.
به گرد پاش نرسیدم و اقامه بستم. خوراکی، اسباببازی و موبایلم را گذاشتم دم دست که اگر برگشت سرگرم شود. تا آخر نماز همانجا ایستاده بود و بابا را نگاه میکرد. بعد سلام هم رو کرد به خانمهایی که یکی در میان در حال غفیله بودند و بااشتیاق گفت: آقاجانه.
هیچکس محل نداد، فقط یکی از خانمها با دست پای دخترم را عقب زد که به مفاتیح بزرگش برخورد نکند.
کملطفی آدمها، ذوق دیدن آقاجانش را کم نکرده بود، آمد نشست کنارم و گفت بابا را دیده که دارد نماز میخواند. داشتم به حرفهاش گوش میکردم، یک نفر زد سر شانهام. خانم مسنی روی صندلی نماز نشسته بود. سلام کردم، بیمقدمه پرسید: سکنجبین بلدین درست کنین؟ خوشحال شدم که از شلوغبازی دخترم گلایه نکرد. لبخند زدم و گفتم: نه همیشه آماده میخریم. پیرزن نگاهش شیشهای بود، لبهاش را کج کرد و گفت: بازاریا همهش اسیده، خودت درست کن. دو شاخه نبات و یک لیوان سرکه... زن بغلدستی حاجخانم، دنباله حرف را گرفت و گفت: با عسل بهتره، البته عسل رو نجوشونید که سمی میشه، فقط گرم کنید، سرکه هم فقط سیب.
آمدم بگویم چشم که پیرزن ادامه داد: روزی یک استکان بده دخترت بخوره، آروم میشه.
برگشتم به دخترم نگاه کردم که داشت بیخیال همه، عکسهای توی گوشیم را ورق میزد. گفتم: مشکلی نداره حاجخانم اقتضای سنشه.
زن بغل دستیش دوباره دوید توی حرف ما: منظور خانم کمالی اینه که بچهتون بیشفعاله، با سکنجبین آروم میشه.
خانمکمالی با پوزخند روی صورتش گفت: بچه آروم دست به صندلی و مهر نمیزنه، پا روی مفاتیح خانم رجبی نمیذاره! پشتک و وارو نمیزنه.
خانم کمالی خبر نداشت که دخترم کلهملق را برای اولینبار، همانشب توی همان مسجد یاد گرفته و مادرش را سر کیف آورده!
آمدم بگویم پس حسنین که وقت سجده، از سر و کول رسول خدا بالا میرفتند... که فقط گفتم چشم.
قرار بود امام جدید مسجد، همسرم باشد. هماندم به شیخ عبدالزهرا پیامک دادم که من خیلی از مسجد خوشم آمده، نمازگزارهایش عالی هستند و از این به بعد من و فاطمهنورا هم هرروز با شما میآییم.
✍ فرزانه حیدری
#مسجد_طراز
#تربیت_اسلامی
#مسجد_دوستدار_کودک
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_قرائتی
✅ بچه ها باید باشند...
#مسجد_طراز
#تربیت_اسلامی
#مسجد_دوستدار_کودک
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075