eitaa logo
دوتا کافی نیست
49هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
ماحصل کانال "دوتا کافی نیست" ...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
پیشگیری از گرمازدگی در اربعین تابستان‏های کشور عراق بسیار گرم و داغ و بدن مردم عراق با این نوع آب و هوا سازگار است. اما فیزیولوژیک بدن زائران ایرانی معمولا تاب تحمل این حجم از گرما را ندارد. ▪️پیاده روی در زمان های صبح، غروب و پاسی از شب که هوا خنک‏تر است، (در ساعت‏های اوج گرما که معمولا از ١١ قبل از ظهر تا ۴-۵ عصر هست، در موکب‏ها استراحت کنید و شبانه پیاده روی کنید) ▪️پوشیدن لباس‏های گشاد و نخی و پنبه ‏ای و عدم استفاده از لباس های تنگ و الیاف مصنوعی ▪️استفاده از آبلیمو یا لیموی تازه در آب آشامیدنی ▪️استفاده از تخم شربتی و خاکشیر داخل آب آشامیدنی و یا آشامیدن شربت‏های خاکشیر نذری موکب‏ها. ▪️ پاشیدن آب و گلاب به سر و صورت . ▪️استفاده از کلاه‌ آفتابگیر و یا قراردادن یک پارچه مرطوب به عنوان سایه بان روی سر ▪️استفاده از کرم‏های ضد آفتاب بی رنگ با spf 30 یا 50 ▪️ استفاده از از پمادهای زینک و کالامین، هیدروکورتیزون، ژل آلوئه ورا و یا پودر بچه برای نواحی عرق سوز شده و سوخته ▪️مصرف کمتر غذاهای بسیارچرب و بسیار شیرین ▪️کاهش مصرف خوراکی های کافئین دار (مثل قهوه و چای غلیط) ⚠️گرمازدگی در سالمندان و کودکان سریع‏تر اتفاق می ‏افتد. پس مراقب خود و اطرافیانمان باشیم. ✍️ خادم موکب رسانه ای معلی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۸۸ من متولد ۷۸ام و همسرم ۷۷. همسرم سید و طلبه هستن و شدیدا عشق بچه. برعکس، من کسی بودم که وقتی سنم کمتر بود صدای بچه می‌شنیدم، عصبی میشدم. عقد که کردیم(۳سال پیش) به همسرم گفتم همین الان بگم من حوصله و اعصاب بچه ندارم. نهایتش یکی دوتا(خانواده همسرم ۶ تا پسرن و ایشون اولی) خیلی باهام صحبت کرد تا قانع شم بچه زیادش خوبه. ولی گوشم بدهکار نبود. یک سالی میشه عضو کانال تون شدم و کلا دیدم تغییر کرده. ازین بابت خیلی ممنونم ازتون. الان میگم تا جوونم و بنیه بدنیم اجازه بده، می‌خوام بچه بیارم. بعدش وقت برای باقی کارا هست. به دلیل طولانی شدن دوران عقدمون، یه سری اختلافا بین خانواده هامون پیش اومد و همش ازدواج ما به تاخیر میفتاد. هر چه عقدمون طولانی شد، مشکلات هم هر روز بیشتر شد. حرمت ها بیشتر شکستن. همه اعصابا داغون. همش مشکل... 😢😢 این وسط فقط من و شوهرم بودیم که باهم دعوا و بحث نداشتیم و تنها وقتی که آرامش داشتیم وقتایی بود که دوتایی کنار هم بودیم😢 خب بگذریم برم سر اصل مطلب... همیشه مراتب احتیاط رو کاملا رعایت کردم تا یه وقت در عقد باردار نشم ولی غافل ازینکه وقتی خدا بخواد منه انسان کاره ای نیستم😅 گذشت و گذشت و منم خیالم راحت که حواسمون به همه چی بوده و ان شاءالله بچه باشه بعد از اینکه مراسم عروسی رو گرفتیم. ولی .... اوایل آذر ماه حس کردم دوره ام عقب افتاده. میگفتم لابد کیست دارم(یه درصددددد ذهنم سمت چیزای دیگه نمی‌رفت) به شوهرم گفتم. گفت نکنه بچه؟؟؟ گفتم برو گمشووووو😂 امکان نداره. اگه باشه بدبخت میشم. شب رفتیم دوتا بیبی چک گرفتیم. و صبح...بله مثبت شد. زدم زیر گریه. شوهرمو بیدار کردم(خیلی سنگین خوابه) دید دارم گریه میکنم گفت چیشده؟ گفتم پاشو دسته گلی که به آب دادی رو ببین. گفت چی؟ مثبته؟ گفتم بله. گفت خب خداروشکر. ان شاءالله که خیره. و گرفت خوابید😐‌🤦🏻‍♀️⁩😂🤣 دیگه استرسای من شروع شد. اینکه چیکار کنم چیکار نکنم. اول میخواستم کار احمقانه ای بکنم. ولی یهو به خودم اومدم گفتم نه هرطور شده نگهش میدارم. مگه من کی ام که بخوام با تصمیمی که خدا برام گرفته مخالفت کنم. یه چند روزی گذشت. شوهرم خیلی ذوق داشت و سعی می کرد سریعتر کارا رو جفت و جور کنه تا مراسم کوچیکی بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون. فقط به مادر شوهرم با وجود همه مشکلاتی که بود گفتم ماجرا رو و خوشحال شد و گفت ان شاءالله سریعتر میرین سر زندگیتون مشکلی هم پیش نمیاد. تا اینکه رفتم سونو و دکتر بهم گفت بچه ۹ هفته شه. صدای قشنگ قلب کوچولوشو شنیدم و بغضم گرفت. فیلم گرفتم و به شوهرم نشون دادم کلی ذوق کرد میگه چقدر کوچیکه😅 خدا رو صد هزار مرتبه شکر شوهرم پشتم بود و هوامو داشت. از روزی که بهش گفتم باردارم، رو همه چی خیلی بیشتر حساس شده. رو خورد و خوراکم، رو کارایی که انجام میدم. قبل تر اینطوری نبود ولی بعد از شنیدن خبر بارداری، وقتی میومد خونه ما خیلی کمک می‌ کرد تو کارایی که انجام میدادم. مامانم تعجب میکرد😅😂 هر روز زنگ میزد که خانم چیزی نمیخوای بگیرم برات بیارم ؟؟ تقویتی چیزی لازم نداری؟؟ میگفتم وایسا فعلا که قد فندقه😂 نوبت به تقویتی هم میرسه🤣 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۸۸ ما پس از کش و قوس های فراوان ۱۴ بهمن ۱۴۰۱ شب ولادت حضرت علی و روز پدر...و شب تولد جناب همسر یه مراسم جمع و جور گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگی مون. ۵ام فروردین به خانوادم گفتم باردارم و گفتم که تقریبا نصف دوران حاملگی م رو گذروندم😁 شوکه شدن ولی پذیرفتن و ازون به بعد بیشتر هوامو داشتن. بعد یه مدت کوتاه به اقوام گفتیم که تو راهی داریم ولی زمان و سن بچه رو نگفتیم. هرکی میپرسید جواب دوپهلو میدادم و به قول معروف میپیچوندم شون😁 مثلا میگفتن کِی بچت دنیا میاد؟ میگفتم سوپرایزه یهو دیدی دوهفته دیگه زایمان کردم یهو دیدی ۷-۸ماه دیگه😂 خلاصه دوران بارداری م تقریبا راحت گذشت. ویار شدید و حال بد زیاد نداشتم. همسرم هم زمانی که خونه بود سعی میکرد کمک دستم باشه و یه بخشی از کارای خونه مثلا جارو زدن رو انجام بده. ماه آخر خیلی سخت گذشت ولی. سنگین شده بودم با اینکه فقط ۲/۵ کیلو وزن اضافه کرده بودم خودم ولی انگار صد کیلو اضافه شده بودم. بلند شدن و نشستن و دراز کشیدن خیلی سخت شده بود و دردای عجیب و زیادی داشتم. با همه ی اینا پیاده روی رو ترک نکردم چون میخواستم بچم طبیعی دنیا بیاد. سونوی آخری که رفتم دکتر ترسوند منو. گفت بچت درشته برو بیمارستان شاید مشکلی پیش بیاد. گفتم چقدره؟ گفت نزدیک ۴کیلو😅 دهم مرداد رفتم بیمارستان و زایشگاه بستری شدم. ۳تا آمپول فشار توی سرم زدن بهم و حدود ۲۴ ساعت بستری شدم. ولی متاسفانه زایمان هیچ پیشرفتی نداشت و چون اوضاع ممکن بود برای دخترم خطرناک بشه دکتر کشیک گفت آماده ش کنین برای عمل. ساعت ۱۲ ظهر یازده مرداد ۱۴۰۲ سیده نازنین زینب ما به دنیا اومد. چون عملم با بی حسی اسپاینال بود همون اول دیدمش و صداشو شنیدم و زدم زیر گریه😅 یه دختر تپلی ملوس خدا بهمون داد و از همون ثانیه اول دل همه رو برد و شده سوگلی کل فامیل😁 خلاصه که خواستم به همه کسایی که شرایط من رو دارن و توی دوران عقد باردار میشن بگم شماها هیچ کار خلافی نکردین و بچتونو هرجور شده با چنگ و دندون نگه دارین. قشنگ ترین هدیه خداست. شاید چندوقت اول که خانواده ها بفهمن روی خوش نبینین و حرفای خوبی نشنوین ولی میگذره و به محض دنیا اومدن طفلک تون همه اونا فراموش میشه و همه خاطر خواهش میشن😁 همه اینا رو گفتم که چندتا مطلب کوچیک بگم...اول اینکه خانواده ها سعی کنن با جوونا راه بیان و تو مسیرشون سنگ نندازن. دوم اینکه اگه کسی تو شرایط من بود طوری رفتار نکنن که آدم فکر کنه چه گناه بزرگی کرده، حلال بوده خب😞💔 اینم از تجربه یه مامان ۷۸ای که خدا خواسته توی دوران طولانی عقدش حامله شد و تصمیم گرفت بجای کشتن بچه ش نگهش داره و با خدا معامله کنه😉 حتما با خدا معامله کنین من جواب گرفتم ازش خداروشکر. گفتم خدایا تو خواستی خودت هم کمکم کن و واقعا کمک کرد هم توی دوران حاملگی م هم بعدش. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
نازنین زینب تجربه ۷۸۸... 😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥قالیچه‌ی سوخته... مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود، يک ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ توی خونه ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ‌ی ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. مجبور بود؛ همون رو برداشت برد بازار برای فروش. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﺍﯼ كه می‌رﻓﺖ، می‌گفتن: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ۱۰۰ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمی‌خریم. ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ می‌رفت. داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﻫﺎ، حاج جواد فرش‌چی ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﺩﺍﺭ، از منصف‌های بازار و از ارادتمندان اهل بیت(ع) پرﺳﯿﺪ: "قالیِ خوبیه؛ چرا ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟" ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰل‌مون ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎل‌ها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ. حاج‌جواد یک تکونی به خودش داد: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟ گفت: بله. حاج‌جواد گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽ‌ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ می‌خرﻡ. قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش روی قسمت سوخته‌ی قالیچه که به اندازه‌ی کف دست بود گل محمدی پرپر می‌کرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیّت تبرک، یک پَر از گلها را برداشته، توی چایی‌شون می‌ریختند. اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت؛ کاش دل‌مون تو روضه‌ها بسوزه؛ اونوقت بگیم: یا امام حسین(ع) این دل سوخته رو چند می‌خری؟ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
معرفی متخصص زنان از شهر اراک... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075