#ارسالی_مخاطبین
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍
#فرزندآوری
#برکت_خانه
#نسل_مهدوی
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
آخرین باری که شهید جمهور، رئیسی عزیز، پشت تریبون رسمی رفت و صحبت کرد، همایش روز ملی جمعیت، در سالن اجلاس سران بود.
من آنجا بودم.
در آخرین سخنرانی اش، یکی از مهمترین توصیههایی که کرد، درباره سقط جنین بود...
از همه خواست با توجه به آمار نگران کننده و تکان دهنده سقط جنایی جنین در کشور، کاری بکنند، اقدامات مؤثر داشته باشند
(ایشان عدد را اعلام نکرد چون دقیق نیست اما آمار میگوید در هر سال از حدود ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزااااار جنین در ایران اسلامی، حق حیات سلب میشود! 😨😭)
رئیسی عزیز
رئیس جمهور
رئیس سابق قوه قضا
آخرین مطالبه و تلاش شما،
دادخواهی از مظلوم ترین و بی دفاع ترین و بی پناه ترین انسان های روی زمین بود؛
کسانی که هیچ وکیل مدافعی ندارند
و بدون دادگاه و بدون دادرسی،
با فریادی بی صدا
به دست والدین خود
به شکلی فجیع
کشته می شوند (یا تکه تکه میشوند یا خفه...)
(حدود ٩۵ درصد جنین های اسقاط شده، مشروع هستند!)
به کدامین گناه؟!
جنین از ابتدای تشکیل نطفه، حق حیات دارد و درجاتی از روح...
چه کسی به مردم ما گفت سقط جنین زیر ۴ ماه اشکال شرعی ندارد؟! چه کسی گفت فقط یک لخته خون و یک تکه گوشت است؟!
بروید و تصاویر میکروسکوپی جنین ۴ هفته را ۵ هفته را ببینید!
بروید و انگشتان کوچک و مینیاتوری دست و پاهایش را ببینید!
بروید و طناب نخاعی و تشکیلات عصبیاش را ببینید!
لخته خون؟! تکه گوشت؟!
جنین از همان ابتدا انسان است...
سقط جنین از همان ابتدا حرام است.
هر یک از این جنین ها
میتواند یک انسان بزرگ باشد؛
یک نسل پربرکت
یک سیدابراهیم، یک مالک، یک آل هاشم…
سقط جنین قتل است،
جنایت است؛
جنایت، مثل ترور حاج قاسم ها، مثل حادثه گلزار شهدای کرمان، مثل جنایت کودک کشی اسرائیل در غزه...
✍ د. موحد | هـجرتـــــــ | @hejrat_kon
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
#سید_شهیدان_خدمت
#وصیت_شهید
#همه_مسئولیم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مالک رحمتی، استاندار تبریز در رویداد ملی شکوه مادری:
✅ امروز فرزندآوری یک رسالت دینی و اجتماعی است.
#استاندار_ولایی
#فرزندآوری
#جمعیت_مولفه_قدرت
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🏴 نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز لیلة الدفن
امشب👇
✨ شهید سیدابراهیم رئیسی: سیدحاجی
✨شهیدحسین امیر عبداللهیان: محمد
✨شهیدسیدمحمدعلی آل هاشم:سیدمحمدتقی
✨شهید سید طاهر مصطفوی: سید احمد
✨شهید محسن دریانوش: مختار
✨شهید بهروز قدیمی: اسحاق
فرداشب 👇
✨ شهید مالک رحمتی: اسکندر
✨شهید سید مهدی موسوی: سیدمحمدعلی
#شهیدان_خدمت
#نماز_لیلة_الدفن
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ مراسم تشییع رئیس جمهور شهید...
#سید_شهیدان_خدمت
#خادم_الرضا
#مشهد
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
خداوند متعال در انسانها ظرفیتهایی بینظیر قرار داده که با استفاده از آنها میتوان به یک جامعیت رسید. کارکرد تربیت دینی نیز همین است یعنی فرد به شکوفایی همهجانبه براساس فطرت دست مییابد. یکی از مصادیق و الگوهای عصر معاصر، شهید سید ابراهیم رئیسی است که شخصیتی جامع بود؛ بخشی از ابعاد و ویژگیهای تربیتی این شخصیت ارزنده:
١- سختکوشی:
بر کسی پوشیده نیست که ایشان در طول حیاتش، شخصیتی خستگیناپذیر بود. ریشه این ویژگی در تعالیم قرآنی ماست که سعادت انسان را در تلاش مُجِدانه ترسیم نموده و فرموده است: ﴿لَیْسَ لِلْاِنْسٰانِ اِلّٰا مٰا سَعیٰ﴾.
٢- تابآوری و تحملپذیری
معمولاً انسانهای تربیتیافته در مسیر تحقق اهداف مهم؛ با داشتن روحیه تحملپذیری بالا؛ در برخورد با مشکلات تسلیم نمیشوند. رئیس جمهور شهید ما نیز به دلیل نوع زندگی در دُوران کودکی، این خصوصیت در ایشان بخوبی شکل گرفت و فردی راحت طلب نبودند؛ به گفته خودشان، طعم سختی و فقر را چشیده و این امر موجب شد تا آبدیده شوند.
٣- اراده و عزم
شهید رئیسی عزیز، یکی از خصوصیات
بارزش داشتن اراده قوی بود و با توکل به خدا کارهای نشدنی یا سخت شدنی را شدنی میکرد و در قاموس او، نمی توانم راه نداشت.
#سید_شهیدان_خدمت
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌به یک شهید زنده نیازمندیم ...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#میرزا_اسماعیل_دولابی
هر وقت غصّه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعداً خواهند آمد، استغفار کنید.
غصّه دار که می شوید، گویا بدنتان چین می خورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.
#استغفار
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍
#فرزندآوری
#برکت_خانه
#نسل_مهدوی
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#ساده_زیستی
#رزاقیت_خداوند
متولد دی ماه ۶۴ هستم، در یکی از روستاهای ساحلی گیلان. تو یه خانواده ی مذهبی بزرگ شدم. سال ۷۷ پدر عزیزم با رتبه ی ۳۶۷ دانشگاه شهید بهشتی قبول شد و ما به ناچار راهی تهران شدیم.
سال ۸۱ بعد از اخذ دیپلم، وارد حوزه شدم(که اون موقع هنوز رسمی نشده بود). دوست نداشتم برم دانشگاه، حوزه رو بیشتر دوست داشتم، ولی بخاطر بابام پیش دانشگاهی و هم خوندم و کنکور دادم و برگشتم همون حوزه. که میشد سال ۸۳.
و اونجا بود که خواهرشوهر جان بنده رو دیدن و برای برادرشون پسندیدن😅.من یه دختر پرجنب و جوش و پرکار بودم و عاشق کارهای فرهنگی...
با هماهنگی خواهر شوهر جان و مادرم مراسمات خواستگاری و صحبت و آشنایی و ... یکی پس از دیگری سپری شد و ما روز میلاد امام رضا جانم عقد کردیم.
خانواده ی عزیزم خداروشکر خیلی سختگیر نبودن و شرایط خوب پیش میرفت. بعداز ۷ ماه، یعنی مرداد ۸۴ مجلس عروسی مون به درخواست من و موافقت همسر جان در شب ولادت حضرت زهرا.س. برگزار شد. و ما وارد خانه ی کوچک اجاره ای و قشنگ مشترکان شدیم😍❤️
زندگیمون چون همسر جان پشتیبان مالی نداشتن، با سختی شروع شد ولی شیرین بود. آن زمان من هنوز ۲۰ سالم نشده بود و همسر جان ۲۸ ساله بودن.
یادمه گران شدن کرایه ماشین ها، روی رفت و آمدمان تأثیر داشت. منزل پدرو مادر خودم چون تو یک شهر بودیم پیاده میرفتیم و منزل پدرشوهرم آخر هفته ها میرفتیم و یکی دوروز میموندیم که مجبور نباشیم چند بار کرایه ماشین بدیم.😅 (در این حد صرفه جو😅)
آبان ۸۵ خدا نرگس خانم گل و بهمون داد و خونه مون و روشن کرد🤱.راستی یادم رفت بگم که همسرم نجار بود⚒ و تازه از شریکش جدا شده بود که خیلی از نظر کاری تو سختی بود.🤦♀🤦♂
با اومدن دختر قشنگم بعداز شش ماه همسرم سر یه کار دیگه رفتن که ماهانه حقوق میگرفت و این خیلی برامون خوب بود و یه خونه ی بزرگتر با همون قدر پول پیش و کرایه، اجاره کردیم. بعد از حدود سه سال و نیم یه وام جور شد و خونه مون و عوض کردیم و یه خونه ی دوخوابه اجاره کردیم.
مدتی بود که تصمیم گرفتیم یه عضو جدید به خانواده اضافه بشه، ولی چند ماهی طول کشید. که بالاخره روز تولد ۵ سالگی دخترم، آقا مهدی یار به جمعمون اضافه شد. همون وقت بود که قرارداد همسرم تو محل کارش تموم شد و چون صاحب کار ، پروژه ی بعدی و تو یه جایی که خیلی به ما دور بود شروع کرده بود همسر جان نشد که بره اونجا.
و حدود دوماه گل پسرم با هدایایی که برای چشم روشنی براش میاوردن خرج مارو میداد😄 و البته ما همه ی اینا رو بازم از رحمت خدا میدیدیم ،چون بعد از دوماه همسرم یه مقدار ابزار خرید و رفت سر کار و نصب در و کمد دیواری انجام میداد.
۲ ماه بعد از اون هم مسکن مهر به اسم مون دراومد و ما خوشحال که بالاخره خونه دار میشیم.😍😍
از لباس های خوب بچه های بزرگتر برای بچه های کوچکتر استفاده میکنیم .حتی گاهی تو دوستان و اقوام نزدیکمون هم این کار و انجام میدیم. و جوری بچه هارو بار آوردیم که این که کار و ضعف ندونن. مثلا از روروئک مون و تا الان ۸تا بچه استفاده کردن. حتی کالسکه ی دختربزرگمو هم پسر بزرگم استفاده کرد هم یکی از اقوام. ساک و کالسکه ی پسر کوچکم و هم دختر کوچکم استفاده میکنه.
خلاصه وقتی خدارو تو تمام مراحل زندگیت بیاری، خدا هم همه جوره هوات و داره. تو این مسیر ۱۹ ساله، فراز و نشیب های زیادی و گذروندیم. سختی های زیادی کشیدیم. ولی سعی کردیم اجازه ندیم کسی تو زندگی مون دخالت کنه. حرف های زیادی شنیدیم از بعضی نزدیکان و آشناها و دوستان که چرا این همه بچه؟ که البته بعضی هاشم از سر دلسوزی بود، ولی یاد گرفتم برام مهم نباشه. الان هر کی میگه چرا چهارتا ؟ میگم خدا منو اینجوری دوست داره😍. وقتی اهمیت ندی به حرف مردم، سختی ها اونقدر که برای بقیه سخته، برای تو سخت نمیشه.
برای همه تون بهترین هارو آرزومندم.
💐💐💐💐
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ زن مگو مرد آفرین روزگار...
این تصویر مادرانی است که مردانی را در دامانشان تربیت کردند، که با عملکرد خود یک جهان را متاثر کرده بودند. آنان شغل مهمی در جامعه نداشتند و شاید تحصیلات خاصی را دنبال نکرده بودند، اما قطعا دلی مملو از توکل داشتند. در خانه ای ساده، عمری را به کاری گذراند که از دید برخی ها، کار پیش پا افتاده و ساده ای است؛ اما اکنون از دامان آنان مردانی به معراج رفته اند که تا ابد الگوی یک امت خواهند بود.
#مادری
#خانه_داری
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ ساده شروع کردیم...
💠 زمان ما هم، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بیداد می کرد. ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت وشلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم.
💠 به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛ خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگی مان را زیباتر می کرد.
🔹همسر شهید آوینی
📚نیمه پنهان ماه
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌 "همدم امروز، یاور فردا"
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_علی_صفایی_حائری
✅ اندوخته ابدی...
ما كه اين دل و اين فكر و اين خيال را و اين قدرت و ثروت را از دست مىدهيم، پس چه بهتر كه در راه او بدهيم تا اندوختهاى داشته باشيم.
راستى كدام بهتر است: در راه قرضدادن و بلافاصله به نور رسيدن و بعد هم چند برابرش را گرفتن و يا در راه رفیق و زن و فرزند و چَهچَه و بَهبَه دادن و نفلهكردن و بعد حسرتخوردن و آخرسر ناله و آه كشيدن و بر بىوفايى و نيرنگشان تف و نفرين فرستادن...؟!
📚 بگو که او | ص ۸۱
#ابد_در_پیش_داریم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
کودکان غزه در آغوش وزیر شهید...
#دیپلمات_انقلابی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۶۲
#رویای_مادری
#ناباروری
#فرزندآوری
#قسمت_اول
درست ۱۳ ساله بودم که سال ۹۲ عقدم کردم. حالا شاید بگید چقدر سن کم؟ به خاطر ناباروری عمه هام که الان سن های بالایی دارن و هنوز بچه ندارن، مادرم احساس میکرد منم مشکل دارم و وقتی اولین دکتر زنارو و اولین قرص ال دی زندگیم مصرف کردم و وقتی اولین سونو گرافی تخمدان و رحم زندگیمو رفتم، یه دختر ۱۲ ساله بودم که بعد از این مراحل، دکتر هم تشخیص داد که من زود ازدواج کنم تا بچه دار بشم.
درست از شب عروسی قصد بارداری داشتیم ولی خبری نبود تا ۶ ماه که دیدیم نه خبری نیست، دکتر رفتن های ما شروع شد. انواع دارو ها و آمپول ها رو استفاده کردم یعنی هررررررررر داروی که بود من خوردم اما هیچ تاثیری نداشت.
همسرم هم رفت آزمایش و گفتن سالمه اوایل همسرم مخالفت زیادی با دکتر داشت و حتی پولی برای دکتر و دارو به من نمیداد، من خودم کار میکردم یا برا مناسبت های خاصی که بهم پول میدادن لباس فلان بگیرم، من با پول لباس و مایحتاجم میرفتم دکتر...
اون زمان دکتر های مختلف می رفتم و هر بار بهم میگفتن تو باردار نمیشی، دیگه اشک و گریه و نذر و نیاز همه چیزززز عادی شده بود. وقتی دیگه همسرم نذاشتن سر کار برم، حدود ۴۰ مثقال طلایی که برا عقد و عروسیم مهرم کرده بودن، فروختم و خرج هزینه های درمان کردم.
هر بار دکتر رفتم، ناامید تر از قبل برگشتم وقتی ديگه طلاهام تموم شد و وقتی که دیگه پولی برام باقی نبود و امیدی هم بهم نداشتن حتی میگفتن شانس بارداری با آی وی اف خیلی کم هست. تصمیم گرفتم یه بچه به سرپرستی بگیرم که همسرم مخالفتی هم نداشت.
خلاصه تازه کارمون شده بود بریم یتیم خونه ها، بریم پرورشگاه ها بریم محله های سکونتی که خانواده درست درمونی ندارن و یدونه بچه به سرپرستی بیاریم که راه سختی بود و از طرفی هم حرف مردم که فلانی اجاقش کوره، تا اینکه پس از کلی جستجو، یه دختر کوچولو بدون اسم ۳ ماه پیدا کردیم. بچه حتی شناسنامه هم نداشت.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا یک شب پدرم آمد خونه مون و سرسختانه مخالفت کرد که این کار قانونی نیست و نه این کارو حق ندارید انجام بدید. يادمه من داشتم لباس بچه میخریدم و تهيه میکردم اتاق کودک میخواستم درست کنم که نشد.
پدرم مخالفت کرد و پیشنهاد ازدواج مجدد همسرمو داد و رفت. همسرم هم مخالفت کرد و گفت راهی نداره و اگه باهم بچه دار شدیم که شدیم، نشد هم خواست خداس و بچه نمیخوایم.
یادمه اون زمان از همه حرف میشنیدم از همه از همسایه تا آشنا از غریب تا دوست از خواهر تا جاری از همه، هرکس به طریقی دل ما رو میشکست و میرفت.
دوباره شروع کردم سر کار برم که حالم بهتر بشه، یادمه یک شب ساعت ۱۰ شب کارم تموم شده بود، شیفتم تموم شد لباسها پوشیده سر خیابان محل کارم با مادرشوهرم همو دیدیم و بعد از احوال پرسی گفت راستی جاری کوچکه باردار و الان ۷ ماهش هست، گفتن به تو زودتر نگیم. منم تو حال هوای خودم آمدم خونه و تا صبح روی اولین مبل نشستم و گریه کردم.
صبح همسرم پاشد گفت چی شده و منم با حال خراب باهاش درددل میکردم تا شوهرم گفت برو دنبال اون راهی که گفتن احتمالش ۳ درصده، گفتم هزینه هاش؟ اونم گفت به من از الان دیگه سر کار نرو و فقط برو دنبال کاشت جنین، ماهم یک روز رفتیم تو استان اصفهان و تحقیق تحقیق تحقیق که کجا و چه دکتری خوب که یه خانوم دکتر پیدا کردیم رفتیم پیشیش
دکتر گفت باید نوبت بزنی برا سیکل بعدی دارو بدم، اصلا ببینیم تخمک داری یا نه، آمدیم تحقیق در مورد ای وی اف داروها استرس و... تا رسید به سیکل بعدی و نوبت دکتر از درب خونه که سوار تاکسی شدم هنوز ده دقیقه نبود افتاده بود تو جاده که تصادف کرد راننده آژانس، منو با آمبولانس به بیمارستان رسوندن، حالا با چندتا شکستگی و کوفتگی به بیمارستان رسیده بودم و به دکتر نرسیده بودم.
خلاصه همسرم که آمد و متوجه شد چی شدم گفت صلاحمون نیست و حق رفتن دکتر نداری ولی من از همونجا در همون حالت زنگ زدم و نوبتم برای ماه آینده گرفتم و گفتم من دست نمیکشم.
خوب یادمه اون یکماه دستم به گچ بود و پا آتل بسته شده بود، همون ماه با همون دست شکسسته کاملا اتفاقی قسمتون شد و رفتم مشهد خیلی دلم شکسته بود وقتی رفتم کنار حرم گفتم یا امام رضا اگه دکتر نتیجه میده یه نشانه به من بده تا پیگیرش باشم، چند قدم از کنار حرم آمدم به سمت درب خروجی که احساس کردم یه چیزی خورد به انگشتم
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۶۲
#رویای_مادری
#ناباروری
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
تو اوج شلوغی یه انگشتر نگین زرد نقره بود همون موقع برداشتم و زدم به تسبیحم و اون نشونه من شد. من هیچ تخمکی نداشتم، با دارو های زیاد پر هزززززینه و درد آور تخمدان های من پر از تخمک شد که اظطراری صبح جمعه جراحی پانکچر انجام دادن خانوم دکتر، اون عمل، عمل سختی بود مخصوصا به خاطر پر تخمک بودن، مراقب بودن که هایپر نشم. هایپر به زبان راحت همون آب آوردن شکم هست.
خداروشکر همه چیز گذشت تا لقاح انجام شد، گفتند ۱۸ تا جنین تشکیل شده که ما دادیم گرید آ و بلاستوسیت بشن یعنی بهترین جنین و جنین ۶ روزه که ۸ تا شدند. رفتم تو سیکل انتقال دارو ها نوبت عمل تست کرونا برای بستری شدن و...
خلاصه همون خانم دکتر صبح ۳۰ آبان برای من انتقال دادن و من استراحت مطلق شدم. تمام این ۱۸ روز دارو هام میخوردم و تزریق میکردم و خوابیده بودم تا روز ۶ انتقال به شدت استفراغ میکردم و حالم بد بود، درد داشتم.
۱۸ آذر مادرم به همراه خواهرم منو بردن آزمایش بتا، خواهرم جواب آزمایش که دوساعت بعد آماده شد گرفت و آمد.
شونه هاش افتاده بود، آخه بعد از ۹ سال کلی هزینه کلی اتاق عمل کلی دارو بتای من فقط عددش ۰/۲ بود و همین یعنی منفی، خواهرم آمد سوار ماشین شد و گفت بتا منفی و اونجا بود که من مثل مادری که دوتا از بچه هاش از دست داده گریه میکردم.
همسرم وقتی تماس گرفت با خواهرم و فهمید، گفته بود ببرش خرید، ببرش بیرون تا آروم بشه ولی من فقط آمدم خونه مون خوب یادمه مادرم کنار من با من شیون میکرد و گریه با صدای بلند اون شب یکی از بدترین شب های زندگیم بود.
وقتی همسرم آمد با احترام مامانم فرستاد خونه شون و منو یه پیاده روری طولانی به اجبار برد، هر کاری برای بهبود حالم کرد ولی من تا ۳ روز مثل مرده کنار بخاری دراز کشیده بودم و گریه کردم.
۳ روز از اون اتفاق گذشت، خونه مون سر سامان دادم، غذا درست کردم و ناراحت بودم ولی آروم وقتی همسرم آمد خوب یادمه با چندتا ساندویچ آمد اخه من این ۳ روز که زندگی نمیکردم، همسرم غذا هم میگرفت، وقتی آمد بوی خورشت سبزی به مِشامش رسید و دید خونه مرتب شده، نشست کنار درب ورودی و کلی گریه کرد گفت منم ناراحتم ای کاش خدا امتحانش تموم میشد.
باهم عهد بستیم دیگه دکتر نریم که مادرم از فردا منو مجبور کرد برا انتقال دوم، یادمه اول از همه دکترم عوض کردم که از خدا براشون عمر طولانی همراه با سلامتی آرزومندم. یه دکتر مهربان و کاملا عامل
خلاصه رفتم جلسه اول و شرح ماجرا دادم پرونده پزشکی هم بردم، وقتی اشکام میریخت، گفت دخترم انتقال شما رو خودم انجام میدم. روز انتقال وقتی وارد اتاق عمل شدم، پرسنل اتاق عمل گفتند غیر ممکنه دکتر بیاد، چون مریض هستند، نمیان برا انتقال ولی با تمام ناامیدی وقتی که من در اتاق اتتظار اتاق عمل نشستم و یدونه ارتباط با خدا بود برداشتم و شروع به خواندن چند دعا کردم. دیدم دکتر آمدن و دلسوزانه انتقال منو انجام دادن.
بازم دوتا جنین انتقال دادن، یادمه دکتر گفت دخترم اصلا استراحت نکن از همین الان پاشو و زندگی معمولی خودت ادامه بده، یادمه گفت از این جا به بعد دست من نیس به خدا توکل کن، من برات تلاشمو کردم. دکتر رفت اهالی اتاق عمل برای تمام خانومای که انتقال داده بودن با ویلچر و یا برانکارد میومدن که برن بخش ولی من با پای خودم آمدم تو بخش...
از فردا حتی سر کار هم رفتم انتقال من ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ بود، دقیقا دو روز قبل از تولدم خواهرم باز هم منو برد آزمایش بتا ولی اینبار من آروم بودم، اروووم ارووووم من رو برد آزمايشگاهی که آشنا داشت. بعدم یه دور کوچیک تو خیابان ها زد. وقتی منو تنها نذاشت و رسوندم خونه مادرم گفت برو من ماشین قفل کنم و به یکی از دوستانم زنگ بزنم و بیام اصلا ۴۰ دقیقه از آزمایش گذشته بود با نگرانی نشستم کنار تخت مادرم اونم پاشد برام چای درست کنه یهو دیدم خواهرم درب ورودی خونه مادرم ایستاده و از خوشحالی بالا پایین میپره و جیغ میزنه، من شوکه شده بودم و نگاهش میکردم، جیغ میزد بخدا مثبته، تو بارداری... ما باورمون نمیشد، مادرم بازم زنگ زد و وقتی مطمئن شد همگی سجده شکر به جا آوردیم.
گذشت و نوبت گرفتم که برم سونو قلب جنین، رفتم مرکز سونوگرافی شهرمون که گفتن جنیینت سالم و دختره و آخر هفته ۳۲ بارداري، صاحب هدیه خانم نازم شدم خداروشکر...
عزیزان هیچ وقت خدا بنده هاشو تنها نمی ذاره، هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نشید. اونایی که خدا به راحتی بهتون بچه میده خدارو شکر کنید و قدردان این نعمت الهی باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075