#تک_فرزندی
یکی رو میشناختم یه تک پسر داشت، تو 13 سالگی پسرش از دنیا رفت. بعدش هرکاری کردن، بچهدار نشدن که نشدن. خیلی حسرت میخوردن که کاشکی یکی دیگه هم داشتیم. کاشکی اصلا 3 تا داشتیم.
آقا واقعا این یه نکتهایه. ما آدما که تو همه کارامون محافظهکاریم. اگه بخوایم بریم مسافرت، چند برابر پول برمیداریم. وقتی مهمون میاد، غذا بیشتر درست میکنیم، کم نیاد. وسیلهای میخوایم بخریم یکی دوتا بیشتر میخریم، اگه خراب شد یا شکست، سرویسمون ناقص نشه. چهجوری به یدونه بچه بسنده میکنیم؟! آقا چشمم کر، گوشم لال یا برعکس. بالاخره اتفاقه دیگه یدفعه بچهمون میفته میمیره. تعارف نداریم که...
کسایی که به یدونه بچه بسنده میکنن، خیلی باید توکلشون به خدا بالا باشه، وگرنه دائما باید استرس داشته باشن که برا بچهشون اتفاقی نیفته. اتفاقا روانشناسا این نکته رو یکی از آسیبهای تک فرزندی میدونن.
خلاصه اگه والدین تک فرزند خیلی توکلشون به خدا بالاس،که محافظ بچههاشونه، پس به خدا توکل کنن و دوسه تا بچه دیگه بیارن و نگران مسائل اقتصادیش نباشن. اون خدایی که بچهتونو قراره سالم نگه داره، روزیشم میتونه بده.
✍حسین دارابی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ روزه داری با وجود فرزندان کوچک
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۷۱ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند من 19 سالگی ازدواج کردم... درحالی که دانشجوی سال دوم کارش
#تجربه_من ۱۷۴
#ادامه_تحصیل_همزمان_با_فرزندآوری
من هر روز صبح که کلاس داشتم ساعت 6 میرفتم خونه مادرم و بچه را میذاشتم اونجا، بعد از دانشگاه برش میداشتم میومدم خونه... این واسه ارشد بود...
البته همسرم کمی کمک میکرد، چون بیشتر بلد نبود و وقت نداشت... شب ها هم درس میخوندم یا وقتی دانشگاه بودم دو ساعت بیشتر میموندم و تو کتابخانه درسم رو میخوندم...
گاهی هم که موقعیتش بود، مادرم میومدن خونه ما...
خب کارشناسی ارشد دوسال بیشتر نیست و زود تموم میشه... دو یا سه روز هم بیشتر کلاس نداشتم...
البته واسه مادرم هم مشکل بود ولی وقتی تلاش من رو میدین و نمرات خوبم رو بیشتر انگیزه پیدا میکردند تا کمکم کنند...
در مرحله بعد خب این خانواده بودند که باید تصمیم می گرفتند که میتوانند از من حمایت کنند یا نه... و چون اکثرا تمایل من را میدیدند و تلاش خودم رو، در نهایت رضایت دادند که کمک کنند و نحوه کمک را البته من مشخص میکردم... بخاطر همین در روند اجرایی شدن تحصیلات کسی نظر مخالف یا عدم همراهی را نداشت...
این رو هم بگم که نیت و استعانت از خدا حرف اول رو میزنه...
مثال بزنم: پدر شوهر من بسیار سر سخت هستند و وابسته به مادر شوهرم، طوریکه هیچ وقت اجازه نمیدادند ایشون تنها جایی برند و چند روز بمانند اما خدا خواست و دل ایشون نرم شد و چون از خودشون صلاح و مصلحت کردم، خودشون گفتند منم کاری از دستم بربیاد انجام میدم... و در کمال ناباوری اجازه دادند تقریبا هر ماه ده روز مادرشوهرم میومدند منزل ما و بچه ها و زندگی رو میچرخوندند. اون موقع بچه هام 10 ساله، 7 ساله و 5 ماهه بودند....
حتی برای انجام پایان نامه ارشدم که حامله بودم و نزدیک زایمانم یک ماه مادرشوهرم منزل ما ماندند.... 😳😳😳
خب کار خدا بود...
من هم از فرصت ها به بهترین نحو استفاده می کردم.
در مورد کارهای خونه هم خیلی به خودم فشار نمیاوردم و چون قبلا با همسرم شرایط رو بررسی کرده بودیم ایشون هم خیلی گیر نمیداد که غذا همیشه خوب باشه و خونه همیشه مرتب... غذا رو دو وعده ای درست میکردم... گاهی هم همسرم درست میکردند. (البته از اول اینجوری نبودند، کلی روی همسرم کار کردم و با محبت و صحبت ایشون رو با خودم همراه کردم)
بچه هام رو هم مسئولیت پذیر و اهل کار بار آوردم به طوری که یکی مسئول ظرف ها بود یکی تمیز کردن اتاق و... و در نهایت با یک حرکت جهادی 4 نفری در عرض نیم ساعت خونه رو تمیز میکنیم....
الحمدلله درسشان را هم خودشان میخونن و اینطور براشون جا انداختم که خودشان مسئول وظایف خودشان هستند... و چون پسر اولم، شاگرد زرنگ و حرف گوش کن بود، دومی هم به او نگاه کرد و از این لحاظ من مشکلی نداشتم. خدا هم کمک میکند.
معلمان خیلی خوبی نصیب بچه ها میشد که خیلی تکلیف نمیدادند و البته کار خدا بود...
مثلا واسه کار عید هم خیلی خودمو اذیت نکردم و امسال در عرض 4 روز کار جهادی خانوادگی کارها رو کردیم...
هیچ وقت خانواده، همسر، بچه ها خودبخود همراه نیستند بلکه با تلاش، محبت، و برنامه ریزی باید آنها رو با خود همراه کرد...
برای کلاس های دکتری، بچه ها هم که بزرگتر شدند ( الان 13 ساله 9 ساله و 2/5ساله) ... کلاس ها بعد از ظهر هستند و برای دو سه ساعت میشد بچه ها رو باهم تنها گذاشت و البته تمام تمهیدات امنیتی غذایی و... سنجیده میشد، مثلا بچه کوچیکه رو زود از خواب بیدار میکردم تا بعد از ظهر بخوابومنش و برم کلاس و تغذیه و غذا میذاشتم که اگر بیدار شد، بچه ها بهش بدن و اسباب بازی و توپ میذاشتم تا بازی کنند... خب در این جور مواقع درس بچه ها میموند و من قول میدادم که کمکشون کنم تا زودتر درسشان را بنویسند... و این کار را انجام می دادم.
چند هفته یک بار هم از همسرم میخواستم تا زودتر بیاید و بچه ها را مراقبت کند... گاهی هم مادرم میامدند، گاهی هم مادرشوهرم که می آمد با ترفندی نگهش میداشتم تا روزی که کلاس دارم منزل ما باشد...
خدا هم کمک کرد تا اساتیدی نصیب ما شدند که اصلا سخت گیر نبودند... و من اصلا اذیت نشدم... البته تا الان...
👈 تجربه ۱۷۱ نیز، متعلق به ایشان می باشد.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_تراشیون
⚠️آسیب های جسمی، فکری و روانی به فرزندان در اثر استفاده زیاد از رسانه ها...
#تبلت
#تلویزیون
#فضای_مجازی
👌بسیار مهم و قابل تامل
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#آیت_الله_حائری_شیرازی
✅ پدر، مجری و واسطۀ امر الهی در خانواده است و از جانب خدای متعال به کودکش نان میدهد. او از باب اینکه واسطه بین خدا و فرزندش است، باید مواظب باشد که کودک به رازق کنونیاش یعنی پدر جسور نشود؛ زیرا در صورت جسارت، این خطر در آینده بهوجود میآید که به رازق اصلیاش یعنی خدا جسور شود.
در طفولیت، پدر باید چنان با کودک رفتار کند که دوست دارد فرزندش در آینده با خدا چنین کند. روایتی نقل شده است که این مطلب را با ظرافت بیان میکند: «وقتی به بچه وعدهای دادید، به آن وفا کنید.» کافی، ج ۶، ص ۵۰
چون طفل در زمان طفولیت در حد فکر و درک خودش، بهجای خدا پدر را رازق میداند. پدر اگر بتواند اعتماد فرزند را جلب کند، فرزندش را برای اعتماد به خدا آماده کرده است.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
در پاسخ به کسانی که فکر می کنند، یه بچه داشته باشن تا در رفاه بزرگ بشه، باید بگم که:
خانواده ای بود با یه بچه که تو اوج ثروت و قدرت زندگی میکردن، اونقدر رفاه داشتن که نگو...
متاسفانه در یک حادثه، مرد خانه با تمام دارایی از دست رفت الان مادر مونده و یه پسر لوس و ننر که هر روز یه جور مادرشو عذاب میده، بنده خدا مادره حقوقشو داره همش خرج روانپزشک و مشاور میکنه و همه هم میگن ضربه ای که بچه از رفاه بیش از حد خورده، بیش
تر از ضربه ای هست که با از دست دادن پدرش خورده.
همه چیز دست خداست.
بهتره توکل کنیم به خدا و دستور و رضایت خدا مدنظرمون باشه.
یکی از آشناهامونم تعریف میکرد که دختر یکی از اقوام که تک فرزند بود، تو دبیرستان، ازدواج کرد با یه پسری که تک فرزند بود. و از سن ۱۸سالگی شروع کرد به فرزند آوردن.
اونموقع میگفت سه تا بچه پشت هم آورده و میگه میخوام بیشتر بیارم. گفته بود اونقد از بی برادرخواهری تنهایی کشیدم که تصمیم گرفتم قید ادامه تحصیل و کارو بزنم و بچه بیارم.
ناگفته نماند که هم این دختر خانم هم شوهرشون از خانواده های خیلی پولدار هستن و همه چی براشون فراهم بود.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۱۷۵
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
چند وقتی است تجربههای مادران در کانال اغلب مرتبط با خانمهایی است که تا مقطع دکتری تحصیل کردهاند. شاید این احساس در وجود مادرانی که نخواستند یا نتوانستند به تحصیلات تکمیلی برسند، پیش بیاید که فضیلتی را از دست دادهاند. این مسئله انگیزهای شد تا تجربهام را از آن سوی سکه زندگی مادرانِ دکتر🙂 به اشتراک بگذارم.
من در بدو ورود به دوره دکتری ازدواج کردم. از ابتدای زندگی مشترک آرزو داشتم مادر شوم ولی همسرم راضی نمیشدند. نگران این بودند که وظایف پدری و مادری را بهدرستی انجام ندهیم. پنج سال گذشت. بهترین سالهای جوانی و از طرفی کار سبکتر من در دوران دانشجویی گذشت. (البته در زمان دانشجویی فکر میکردم خیلی مشغله دارم؛ اما بعد از ورود به کار فهمیدم آن زمان وقتم آزادتر بوده. مهمتر از همه ۵ ترم مرخصی زایمانی بود که بدون احتساب در سنوات به دانشجویان میدادند و موقعیت خوبی برای رسیدگی به بچه ایجاد میکرد.)
در هر حال بعد از ۵ سال و در آخر دوره دکتری صاحب فرزند شدیم. تازه فهمیدیم به تاخیر انداختن عمدی بچهدار شدن اثری در کیفیت فرزندپروری نداشته و ما تازه بعد از روبرو شدن با مسائل بچه، در حال رشد بودیم نه قبل از آن.
درک موقعیت پدر شدن و مادرشدن بهطور طبیعی ما را در مسیر تکامل و پخته شدن قرار داده بود. ولی پنج سال اول زندگیمان از دست رفته و حسرت بچههایی که آن موقع میتوانستیم داشته باشیم به دلمان ماند...
بعد از اتمام تحصیل به لطف خدا در یکی از دانشگاههای اصلی کشور، عضو هیات علمی شدم. علیرغم همه مزایای این شغل، کار حرفهای تماموقت مسائل بسیاری برای یک خانم و بهخصوص یک مادر داشت. کار زیاد و سنگین، خستگی مداوم، درگیریها و تنشهای شغلی، همگی به روح و جسمم صدمه میزد.
همان مسائلی که میدیدم آقایان به راحتی از کنار آنها میگذرند. (شاید یک علتش این باشد که آنها دغدغهها و مسئولیتهای مادران را ندارند.) به هر حال چند سالی با این شرایط در دانشگاه تدریس کردم.
بعد از مدتی کار بیوقفه، با کمک خدا، توانستم چند روزی از وجوه مختلف به وضعیتم و مسیری که در پیش گرفته بودم فکر کنم. دیدم تنشهای کاری من را به آدمی جدی، خشک، خسته و کمحوصله تبدیل کرده. مسائل جسمی مختلفی هم برایم پیشآمده بود. مهمتر از همه دخترم از این وضع آسیب دیده بود و اضطراب جدایی از من را داشت.
خلاصه دیدم از اصل زندگی غافل شدهام. اگر بخواهم کار را ادامه بدهم، بهخاطر مسئولیتهای متعدد کاری، نمیتوانم تغییر چندانی در وضعیت زندگیم بدهم. بهخاطر درس دادن به دانشجوها، بچهی خودم در حال آسیب دیدن بود.
از طرف دیگر میدانستم در مسیر طبیعی زندگی، لازم است باز هم بچهدار بشوم. فشار کار از یک طرف و قوانین نامناسب برای مادرانِ هیات علمی از طرف دیگر، و از همه مهمتر مسائل جسمیای که بهخاطر کار و استرس زیاد برایم پیش آمده بود، باعث شده بود دیگر نتوانم بچهدار شوم.
در نهایت با سبکسنگین کردن همه جوانب، تصمیم گرفتم از کار استعفا بدهم. دیدم کاری که چندصد نفر در آرزوی رسیدن به آن هستند، مانع آن است که همسر و مادر خوبی باشم و بتوانم بچههایم و نسل بعدی را با آرامش پرورش بدهم.
به لطف خدا حالا در محیط آرام منزل مشغول کارهای تحقیقاتیام. دخترم شکرخدا آرامتر و شادتر از قبل شده. مسائل جسمیام بعد از حذف شدن استرسها، شکر خدا، بسیار کمتر شده. از همه مهمتر مسئله بچهدار شدنم بدون دارو و درمان و فقط با آرامش حل شده و منتظر تولد دومین فرزندمان هستیم. از نظر مالی هم، به چشم خودم دیدم که روزیای که خدا بخواهد به من و زندگیم برساند، میرساند.
بعد از چندین سال فراز و نشیب، مادرانی را که از ابتدا، زندگی و فرزندانشان را به کار ترجیح دادهاند تحسین میکنم.👏👏👏
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#رهبر_انقلاب
سعی کنید در این #قصه_گویی و در این کار هنری، اوّلین چیزی را که در کودک ایجاد میکنید، #ایمان باشد. هیچ چیز، معادل ایمان نیست. شما از این بچه، هرچه بخواهید بسازید، باید در او ایمان به وجود آورید.
سعی کنید بچهها را با ایمان کنید؛ ایمان به خدا، ایمان به حقیقتِ مطلق و ایمان به اسلام. اگر این بچهها باایمان پرورش پیدا کردند و شما توانستید بذر ایمان را در دلشان بکارید، در آینده میشود از آنها هر شخصیت عظیمی ساخت و برای هر کاری مناسبند.
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1