*#خاطرهنویسی
روضه خوان کوچک*
🔰خیلی دلم میخواست برویم هیئت. چشمم مدام به ساعت بود که همسرم بیاید. کارش طول کشیده بود.😞
دیر آمد و خسته و کوفته رفت استراحت کند. من هم ناراحت و دلشکسته😪
روی مبل دراز کشیدم و دستهایم را روی صورتم گذاشتم.
بچه ها مبلها را جابجا میکردند. توی آشپزخانه میرفتند و میآمدند. 🚶♂🏃♂
حوصله نداشتم ببینم چه کار میکنند. یکساعت که گذشت دختر صدایم زد که :« *مامان پاشو، ما هیئت درست کردیم* 😳 ».
مبلها را کنار هم گذاشته بودند و چادرهای مشکی را رویشان انداخته بودند تا خیمه درست کنند.🙃
همه خانه را تاریک کرده و فقط یک گوشه را روشن گذاشته بودند.
پسرها هم پدرشان را از خواب بیدار کردند.
دخترم زیارت عاشورا خواند و پسرم مداحی. ماهم سینه زدیم.
بچه هایم مرا بردند #هیئت و معنای جدیدی در زندگی ام ساختند. من فهمیدم *در هر شرایطی میتوانم #هیئت برپا کنم.*
#فاطمیه
✍ *برگرفته از کتاب پرچمدار کوچک من*
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
╔═══════╗
📌مجمع فعالان صیانت از جمعیت
🔻 ایتا 👇👇
eitaa.com/dotakame
🔻 بله👇👇
https://ble.ir/jebhefars_pop
لطفاً منتشر بفرمایید