eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
279 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگار نه انگار که وقت استراحت است و هم حجره ای هایش خوابند،صدایش را روی سرش کشیده بود و بلند بلند حرف می زد. علی آهسته آهسته به سمتش رفت، طبق روال همیشه ،پیش قدم شد در سلام کردن و گفت:" سلام برادر😊." همانطور که بلند بلند حرف میزد و می خندید نیم نگاهی هم به علی انداخت .جوان لاغر اندام و موهای موج دار که روی پیشانی بلندش را پوشانده بود،چشمانی درشت و بادامی، و لبهایی که به لبخند بانمکی باز شده بود،قیافه اش برای طلبه جدید الورود اشنا نبود.خیلی سرد جواب سلام علی را داد." سلام 😒بفرمائید امرتون؟!" علی لبخندی زد و گفت :" برادر،سر ظهره دوستان در حال استراحتن،چرا صداتو بلند کردی،حیفه خوابن بندگان خدا،اذیت میشن😊لطفا یکم آهسته تر صحبت کن. طلبه جدید الورود که تا حالا علی را ندیده بود با نیشخند گفت:" اگه صدامو پایین نیارم چطور میشه مثلا؟😏 علی از شنیدن حرف زدن چاله میدانیش تعجب کرد 😟،طلبه و اینطور حرف زدن کف کوچه بازار؟!! علی سینه اش را صاف کرد و یقه ی لباسش را جمع و جور کرد ،قدری جدی شد و گفت:" اااااااااااااهِم.حق الناس میشه😠" طلبه جدید الورود دستهایش را بهم زد تا ... :" عه،علی جون اومدی خوش اومدی برادر، یا الله 😍" دوست های علی از راه رسیدند و مانع هر گونه عکس العمل توام با خشونت و ضرب و شتمی شدند . علی خندید و دستش را بالا آورد و با انرژی گفت:" سلااااااااااااااااااااااااااام 🙋‍♂من برگشتم رفقا😃😍." چیزی نگذشت که بیشتر طلاب حوزه امام خمینی ره الله علیه دور تا دور علی جمع شدند و آمدنش را تبریک گفتند،یکی از میان جمعیت گفت:" به افتخار اومدن علی آقا باید جشن بگیریماااااا ،موافقین؟ همه یک صدا گفتند:" بللللللللله🤩🤩" صاحب آن پیشنهاد دوباره گفت:" پس برای سلامتیش یک صلوات محمدی بفرستین" اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم رایحه معطر گل صلوات همه جا را پر کرد. علی به همراه دوستانش راهی کلاسشان شدند. طلبه جدید الورود که تا به حال با تعجب علی و دوستانش را نگاه می ‌کرد به دوستش گفت:" سعید،ببینم تو این پسره رو می شناختیش؟قیافه اش واسم آشناس ،انگار یه جایی قبلا دیدم ولی یادم نمیاد." دوستش خندید و گفت:" اها،این!؟ خب معلومه علی خلیلیه دیگه. " او گفت:" علی خلیلی؟!🤔خلیلی؟!!! " و دوستش گفت:" اره بابا همین علی خلیلی دیگه، امر به معروف و نهی از منکر کرده بود چاقو خورده بود چند وقت توی بیمارستان بود، معجزه وار زنده مونده، خدا خیلی به دادش رسید، تا اون دنیا رفت و برگشت، خدا خیلی دوستش داره ." طلبه جدید الورود با تعجب پرسید:"همین علی خلیلی که پایه چهارم بود؟ و خیلی ها ازش تعریف میکردن؟ " دوستش گفت:" اره اره همون، ببین یه چیزی میگم یک چیزی می شنوی، از حسن لطفی شنیدم که می گفت *امام حسین علیه السلام نجاتش داده و به زندگی برش گردونده،خیلی خوش به حالش ، حتما امام حسین علیه السلام هم خیلی خیلی دوستش داره که نجاتش داده😢* طلبه جدید الورود زیر لب زمزمه کرد:" امام حسین علیه السلام 😢!؟ نجاتش داده؟!خوش به سعادتش، حتما خیلی خوب و مهربونه، باید باهاش دوست بشم هرطور شده." هنوز بوی عطر خوش بوی علی در حجره طلبگیش مانده بود که طلبه جدید الورود به خودش امد و دوان دوان به سمت علی دوید تا از او بابت رفتار زشتش عذر خواهی کند. صدایش،زد:" علی آقا، آقا ی خلیلی ،برادر" علی در حالیکه با دوستانش در حال شوخی و خنده بود نگاهش کرد و با لبخند آرامش بخشش گفت:" بله برادر،بفرمائید در خدمتم 😊." طلبه گفت:" آقای خلیلی، راستش من ،😔من 😔 راستش من ..." *:" راستی شما تاحالا کربلا رفتی؟!!"* علی با همین سوال جلوی شرمندگی طلبه جدید الورود را گرفت. طلبه دهانش از تعجب باز مانده بود و 😧گفت:"هیچی☹️ای بابا علی آقا کربلا جای ما آدم بدها نیس،کربلا جای از ما بهترونه. " و خندید. علی هم خندید و در جوابش گفت:" ببین برادر،کربلا طلبیدنی نیست، کربلا رفتن زوریه😂. " طلبه خندید و پرسید:" زوریه؟ یعنی چی؟ علی گفت:" یعنی باید انقدر توان بزاری و واسه اهل بیت علیهم السلام کار بکنی و تا به زور سفر کربلاتو بگیری 😉." ادامه دارد... سرکار خانم:یحیی زاده ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ در پیام رسان سروش: ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲 اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرینَ، وَاجْعَلْنى فیهِ خدایا قرارم ده در این ماه از آمرزش خواهان و قرارم ده در آن مِنْ عِبادِکَ الصّالِحینَ اْلقانِتینَ، وَاجْعَلنى فیهِ مِنْ اَوْلِیآئِکَ الْمُقَرَّبینَ، از بندگان شایسته فرمانبردارت و بگردانم در این روز از اولیاى مقرب درگاهت بِرَأْفَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ به مهرت اى مهربانترین مهربانان 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
joze5.mp3
3.96M
📖تحدیر جزء پنجم 🔷 استاد معتز آقایی 🔶 به روش تندخوانی 🦋@downloadamiran🦋
🍱 ✅آداب تغذیه صحیح در ماه مبارک رمضان ❦ ════ •⊰❂⊱• ════ ❦ 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 ما را می‌توانید با لینک‌های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: ❦ ═══ •⊰❂⊱• ═══ ❦ https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 ❦ ═══ •⊰❂⊱• ═══ ❦ در پیام رسان سروش: ❦ ════ •⊰❂⊱• ════ ❦ https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo ❦ ════ •⊰❂⊱• ════ ❦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 بسیار جذاب و خواندنی 👱‍♀دختری زیبای که خواستگار زیاد داشت‼ 👱روزی جوان نزد پدرش👴 آمد و گفت: "دختری را دیده‌ام و می‌خواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده‌ام." 🍃 👴پدر با خوشحالی گفت: "این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟" 🍂 👥پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند‌. 🍃 👴اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: "ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست! و تو نمی‌توانی خوشبختش کنی، او را باید به مردی مثل من تکیه کند!!!" 🍂 👱پسر حیرت زده جواب داد: "امکان ندارد پدر! کسی که با این دختر ازدواج می‌کند من هستم نه شما‼" 🍃 👥پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. 🍂 ⚖قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که می‌خواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند. 🍃 👨‍⚖️قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد 😃و گفت: "این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته‌ی شخص صاحب منصبی چون من است." 🍂 🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند. 🍃 🕵وزیر با دیدن دختر گفت: "او باید با وزیری مثل من ازدواج کند." 🍂 👑و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص پادشاه. 🍃 🤴پادشاه نیز مانند بقیه گفت: "این دختر فقط با من ازدواج می‌کند!!" 🍂 👱‍♀بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت: "راه حل مسئله نزد من است، من می‌دوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد!!" 🍃 🏃‍♀و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر، پسر، قاضی، وزیر و پادشاه به دنبال او، ناگهان هر پنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند. 🍂 👱‍♀دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت: "آیا می‌دانید من کیستم⁉️ 🍃 🌏من دنیا هستم ... 🔥من کسی هستم که اغلب مردم به دنبالم می‌دوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت می‌کنند. و در راه رسیدن به من از دینشان، معرفت و انسانیت‌شان غافل می‌شوند. و حرص طمع آنها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته می‌شوند در حالی که هرگز به من نمی‌رسند." ‌‌‌‌‌‌ 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غذا را خوردند و آماده رفتن به کلاس نوبت عصر شدند. حضور علی در کلاس درس،هم به اساتیدش و هم همکلاسی هایش شوق و انرژی مضاعفی داده بود،به خصوص وقتی او هیچ اثری از بیماری و رنج نبود جز صدای گرفته اش. علی همیشه زخم نای سوخته اش را پشت تیشرت هایش پنهان می کرد. او کارش را برای رضای خدا انجام داده بود و فقط رضایت معبودش را می خواست . روزها به سرعت از پی هم می گذشتند.چشم بهم گذاشت و یک سال از آن تند باد حادثه شب نیمه شعبان گذشت در طول این یک سال علی دست و پا شکسته دروس و واحد های عقب افتاده ی حوزه اش را می خواند،حافظه اش لطمه خیلی جدی خورده بود. در این مدت فعالیت های فرهنگی موسسه بهشت را هم انجام میداد. *علی نفر اول در امر خیر کمک رسانی به نیازمندان بود و خیرین را بسیار دوست داشت. یک بار وقتی به حوزه رفته بود پچ پچ های طلاب دیگر را شنیده بود که در گوش هم می گفتند:" عجب بابا این علی خلیلی چقدر با مرام و معرفته." و دیگری که در جواب می گفت:" اره بابا،خودم با همین دوتا چشمام دیدم دیروز با یک عالمه پارچه وارد خیاطی محلمون شد و به خیاط سپرد که یک لباس شیک و خوب برای نیازمندان بدوزه و نگران پولشم نباشه،گفت خودم مزد دوخت و میدم.تازه کلی لباس هم برای تعمیر آورده بود پیش خیاط." و همه می گفتند:" دمش گرم ". و دوست خود علی که می گفت:" این که چیزی نیست،علی چند روز پیش فهمید من باید برم خواستگاری و پول کافی ندارم یک لباس بخرم ،دستمو گرفت و با اصرار من و برد خونشون،در کمد لباسهایش را باز کرد و بهم گفت هر کدوم را که دوست دارم بردارم ." آن یکی گفت:" خب تو چیکار کردی؟ برداشتی؟" و در جوابش گفت:" اره ،اون لباس توسی که علی عاشقش بود برداشتم ،میدونستم علی این لباسش و خیلی دوست داره ولی از عمد برداشتم تا عکس العملش را ببینم." یکی از جمع ۱۰ نفرشان صدایش را بلند کرد و گفت:" عجب تو بی رحمی،اخه چرا جوات مردم و اذیت کردی؟ خواست بهت محبت کنه ها؟ ای بابا." و او در جوابش گفت:" حالا صبر کن ادامه اش را گوش کن ،وقتی لباس و برداشتم علی لبخند قشنگی روی لبهایش نشست،گفت مبارکت باشه و لباسش را داخل یک نایلون گذاشت و به دستم داد،هر چی بهش گفتم علی این و خیلی دوست داری من میخواستم ببینم چکار می کنی ،دیدم می توانی بگذری،علی جان من شوخی کردم یکی دیگه برمیدارم.امااون گفت:" نه ،همین و دوست داری همینم باید برداری،آدم از چیزی که دوست داره باید بگذره رفیق😄." یکی گفت:" علی چقدر رئوف و مهربانه. آدم و شرمنده ی خوبی هاش می کنه😥،یادمه پام شکست بود و باید کار فرهنگی هم می کردم ،علی با این که اون روزها خودش هنوز فیزیوتراپی می رفت واسه ی نیمی از بدنش که لمس بود اما همین که یکم حالش خوب شد و توانست راه بره بره بهر سختی که بود خودش را به من می رساند تا من و ببره دکتر، خودش درد داشت ،اما انگار درد را نمی فهمید،فقط می گفت باید برات کاری کنم رفیق، مگه میشه من توی باد کولر استراحت کنم و تو اینجا نیاز به کمک داشته باشی و من بیخیال باشم؟؟!!" به سختی راه می رفت اما من و می برد دکتر،انقدر دکتر بنده خدا از رفتار علی خوشش اومده بود که هنوزم سراغش و ازم میگیره و میگه به آقای خلیلی بگو به منم سر بزنه." علی گفتگوها و نجواهای اهسته دوستانش را می شنید اما قدری به خودش در دل نبالید،بلکه ناراحت شد. به نماز خانه رفت و قامت نماز بست و با خدایش نجوا کرد:"خدایا،من علی خلیلی هر کار که کردم فقط و فقط بخاطر رضای تو انجام دادم نه برای شنیدن تعریف و تمجید مردم و روی زبون افتادن اسمم.خدایا خودت قبول کن." 😔😢 روزها سپری شد و ماه مبارک رمضان از راه رسید. ادامه دارد.. سرکار خانم:یحیی زاده ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ در پیام رسان سروش: ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲 اَللّـهُمَّ لا تَخْذُلْنى فیهِ لِتَعَرُّضِ خدایا در این ماه به خاطر دست زدن به نافرمانیت مَعْصِیَتِکَ، وَلاتَضْرِبْنى بِسِیاطِ نَقِمَتِکَ، وَزَحْزِحْنى فیهِ مِنْ مُوجِباتِ خوارم مساز و تازیانه هاى عذابت را بر من مزن و از موجبات خشمت سَخَطِکَ، بِمَنِّکَ وَاَیادیکَ، یا مُنْتَهى رَغْبَهِ الرّاغِبینَ بدان نعمت بخشى و الطافى که نسبت به بندگان دارى دورم بدار اى آخرین حد اشتیاق مشتاقان 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
joze6.mp3
3.98M
📖تحدیر جزء ششم 🔷 استاد معتز آقایی 🔶 به روش تندخوانی 🦋@downloadamiran🦋
📜 امام رضا عليه السلام: 🌙هر كس در ماه رمضان يك آيه از كتاب خدای عزّوجلّ بخواند، مثل كسى است كه در غير آن، ختم قرآن كرده باشد. 🌙مَن قَرَأَ في شَهرِ رَمَضانَ آيَةً مِن كِتابِ اللّهِ عزّوجلّ كانَ كَمَن خَتَمَ القُرآنَ في غَيرِهِ مِنَ الشُّهورِ. 📚بحارالأنوار جلد 96 صفحه341 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خورشید زمین تولدت کی رخ داد؟ ما بین دو ماهِ مختلف درگیریم بهتر که نگویی و ندانیم آقا هر ماه برایتان تولد گیریم 💖 💖 💖 مولای ما تولدتان مبارک 😍 سایه تان مستدام 👋 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـثل دسـتی که مـزین به عـقیق یمن است این پسـر زیـنت بابای کریمش حـسن است •~~~~°♡°~~~~• ۵ رمضان ؛ بنابر قول مشهور روز ولادت حضرت قاسم (ع) می‌باشد. ولادت شاهزاده قاسم(ع) مبارک 💚 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غذا را خوردند و آماده رفتن به کلاس نوبت عصر شدند. حضور علی در کلاس درس،هم به اساتیدش و هم همکلاسی هایش شوق و انرژی مضاعفی داده بود،به خصوص وقتی او هیچ اثری از بیماری و رنج نبود جز صدای گرفته اش. علی همیشه زخم نای سوخته اش را پشت تیشرت هایش پنهان می کرد. او کارش را برای رضای خدا انجام داده بود و فقط رضایت معبودش را می خواست . روزها به سرعت از پی هم می گذشتند.چشم بهم گذاشت و یک سال از آن تند باد حادثه شب نیمه شعبان گذشت در طول این یک سال علی دست و پا شکسته دروس و واحد های عقب افتاده ی حوزه اش را می خواند،حافظه اش لطمه خیلی جدی خورده بود. در این مدت فعالیت های فرهنگی موسسه بهشت را هم انجام میداد. *علی نفر اول در امر خیر کمک رسانی به نیازمندان بود و خیرین را بسیار دوست داشت. یک بار وقتی به حوزه رفته بود پچ پچ های طلاب دیگر را شنیده بود که در گوش هم می گفتند:" عجب بابا این علی خلیلی چقدر با مرام و معرفته." و دیگری که در جواب می گفت:" اره بابا،خودم با همین دوتا چشمام دیدم دیروز با یک عالمه پارچه وارد خیاطی محلمون شد و به خیاط سپرد که یک لباس شیک و خوب برای نیازمندان بدوزه و نگران پولشم نباشه،گفت خودم مزد دوخت و میدم.تازه کلی لباس هم برای تعمیر آورده بود پیش خیاط." و همه می گفتند:" دمش گرم ". و دوست خود علی که می گفت:" این که چیزی نیست،علی چند روز پیش فهمید من باید برم خواستگاری و پول کافی ندارم یک لباس بخرم ،دستمو گرفت و با اصرار من و برد خونشون،در کمد لباسهایش را باز کرد و بهم گفت هر کدوم را که دوست دارم بردارم ." آن یکی گفت:" خب تو چیکار کردی؟ برداشتی؟" و در جوابش گفت:" اره ،اون لباس طوسی که علی عاشقش بود برداشتم ،میدونستم علی این لباسش و خیلی دوست داره ولی از عمد برداشتم تا عکس العملش را ببینم." یکی از جمع 10 نفرشان صدایش را بلند کرد و گفت:" عجب تو بی رحمی،اخه چرا جوان مردم و اذیت کردی؟ خواست بهت محبت کنه ها؟ ای بابا." و او در جوابش گفت:" حالا صبر کن ادامه اش را گوش کن ،وقتی لباس و برداشتم علی لبخند قشنگی روی لبهایش نشست،گفت مبارکت باشه و لباسش را داخل یک نایلون گذاشت و به دستم داد،هر چی بهش گفتم علی این و خیلی دوست داری من میخواستم ببینم چکار می کنی ،دیدم می توانی بگذری،علی جان من شوخی کردم یکی دیگه برمیدارم.امااون گفت:" نه ،همین و دوست داری همینم باید برداری،آدم از چیزی که دوست داره باید بگذره رفیق😄." یکی گفت:" علی چقدر رئوف و مهربانه. آدم و شرمنده ی خوبی هاش می کنه😥،یادمه پام شکست بود و باید کار فرهنگی هم می کردم ،علی با این که اون روزها خودش هنوز فیزیوتراپی می رفت واسه ی نیمی از بدنش که لمس بود اما همین که یکم حالش خوب شد و توانست راه بره بره بهر سختی که بود خودش را به من می رساند تا من و ببره دکتر، خودش درد داشت ،اما انگار درد را نمی فهمید،فقط می گفت باید برات کاری کنم رفیق، مگه میشه من توی باد کولر استراحت کنم و تو اینجا نیاز به کمک داشته باشی و من بیخیال باشم؟؟!!" به سختی راه می رفت اما من و می برد دکتر،انقدر دکتر بنده خدا از رفتار علی خوشش اومده بود که هنوزم سراغش و ازم میگیره و میگه به آقای خلیلی بگو به منم سر بزنه." علی گفتگوها و نجواهای اهسته دوستانش را می شنید اما قدری به خودش در دل نبالید،بلکه ناراحت شد. به نماز خانه رفت و قامت نماز بست و با خدایش نجوا کرد:"خدایا،من علی خلیلی هر کار که کردم فقط و فقط بخاطر رضای تو انجام دادم نه برای شنیدن تعریف و تمجید مردم و روی زبون افتادن اسمم.خدایا خودت قبول کن." 😔😢 روزها سپری شد و ماه مبارک رمضان از راه رسید. ادامه دارد.. سرکار خانم:یحیی زاده ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ در پیام رسان سروش: ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
👇😊!مااینگونہ‌ایم؛دردانلودکده‌امیران "-استوࢪی‌‌ڪلیپ🎞👇🏻 سخݩ‌بزࢪگآݩ💫" مداحۍ‌🎶'"🎤 وصیٺ‌شهدآ 🥇 متن هایی ناّب 🦋 برای آدم های ناب✨.... 💫متن هایی که 👑ذهن رو دگرگون میکنه ... ✨جملاتی از جنس طلا 👌 ... درڪل‌ڪانالش‌‌بصیرت‌ࢪومنتقل‌ میڪنہ 😌👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 💪🏻⃢💕🙏🌸⃢💕کلیک رنجه فرمایید😌