eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
263 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2هزار ویدیو
25 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
پرویز این حرف را زد و پیش علی و مبینا رفت،و مادر با شنیدن اسم احسان شاه قاسمی دوباره در فکر فرو رفت . دو دستش را روی کابینت گذاشت و تکیه داد،به یاد شب نیمه شعبان افتاد که ناگهان نگرانی و دلشوره ی عجیبی در دلش حاکم شده بود اما دلیلش را نمی دانست. فقط حس می کرد اتفاق بدی افتاده ،حس مادرانه اش درست می گفت؛ در همان لحظه ها علی اش زیر دست و پای اراذل و اوباش کتک می خورد. یاد صدای زنگ تلفن نیمه شب ،و یا حسین گفتن پدر حالش را بد کرد. جلوی چشمش مجسم شد که وارد اورژانس شده بود و با گریه و نگرانی سراغ پسرش را از شاگرد علی می پرسید. و شاگرد بیچاره با گریه گفت:" خانم خلیلی صبر کنید، الان آقا را میارن 😭." اما منتظر نماند و با عجله در اتاق را باز کرد وعلی را روی تخت غرق خون دید😭،نزدیک بود بیهوش شود،انگار قلبش را از سینه اش بیرون آوردند و صدای نفس هایش که نامنظم بود به گوش دکترها و پرستاران رسید. مادر سرش را گرفت و سعی می کرد خودش را سرگرم کاری کند تا ان شب تلخ را فراموش کند ،اما نه ،انگار این اسم تمام آن صحنه های دردناک را زنده کرده بود. یادش آمدصدای ناله و جیغش فضای بیمارستان را پر کرد، و استاد علی با عصبانیت جلو آمد و گفت:" حاج خانوم بیا بیرون از اتاق!😡" و او بی معطلی و با جیغ و گریه گفت:" بچه ام داره میمیره، چطور بیام بیرون😭!؟ علی 😭" و استاد که بی اختیار با صدای بلند گفت:" اگه اینجا بمونین بچه تون زنده میشه،😡!!؟" و او در سر جایش میخکوب شد.و فقط گریه حالش را می فهمید 😭. استاد نفسی کشید تا آرام شود،و با صدای آرام گفت،:" حاج خانوم بیا بیرون، بزارین پرستارها و دکترها کارشون و بکنن،مزاحمشون نشیم تا حواسشون پرت نشه،بیاین بیرون مادر😢." خودش هم می دانست کارش اشتباه است،اما دست خودش نبود،پاره ی تنش در حال جان دادن بود. حسی شبیه بی قراری و بی تابی در آن لحظات مونس و همدمش شده بود،انگار داشت هدیه ی خدایی شان از کنارشان می رفت. او حاضر بود برای زنده ماندن جانش هر کاری بکند،هر کاری ،حتی جانش را فدایش کند اما علی اش زنده بماند. صدای مبینا مادر را به خود اورد،سریع صورتش را برگرداند و مشغول ظرف شستن شد تا اشک هایش را دخترش نبیند،آخر طفل معصوم که تقصیری نداشت،باید کودکی می کرد نه که دردها و غصه هایشان را ببیند، اما افسوس که تیغ نابرادر زندگی را به کامشان تلخ کرده بود. ادامه دارد... سرکار خانم:یحیی زاده 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo