#دانلودکده_امیران
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
#روز_جانباز
📌 جانباز یعنی چه ؟
بهره ای را که باید از جانش برده است.
دست ، پا، ریه و حتی اعصابش را در راه خدا به بازی گرفته است.
من هم که فکر میکنم دست و پا و ریه و اعصابم سالم است خدا رو شکر میکنم.
⠀
حالا اگر جانباز بن مضارع #باختن است چه کسی باخته است.
⠀
من یا او ؟
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
مرا از بچگی احساس دادند
مرا عادت به بوی یاس دادند
کلید قفل هایم را از اول
به دست حضرت عباس دادند
ولادت حضرت ابوالفضل العباس مبارک
#دانلودکده_امیران
#ماه_شعبان
#شهیدانه
•✾• 🌿 .. 🌺 .. 🌿 •✾•
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_بیست_دوم
#داستان_واقعی
نارمک،خانه ای چهار طبقه که در طبقه چهارمش خانواده علی و خانواده اش ساکن بودند، آمدن صاحبانش را انتظار می کشید.
مادر کلید را در قفل در چرخاند و در باز شد.
مادر با لبخند مثل همیشه گفت:" بفرمائین حاج آقا، بفرمائین پسرهای گلم،برین بالا،دستتون درد نکنه امروز خیلی زحمت کشیدین. ☺️."
استاد علی گفت:" نه دیگه، حاج خانوم، بیشتر از این مزاحم نمیشیم،به اندازه کافی زحمتتون دادیم،علی جان رو که بالا آوردیم رفع زحمت می کنیم."
مادر گفت"" ای بابا حاج آقا، ما همش به شما زحمت میدیم،بفرمائین.
دانش آموز طاقت این همه تعارف تکه پاره کردن را نداشت،با سرعت ولیچر علی را حرکت داد و با شیطنت گفت:" ببخشید، من و آقا خلیلی جلو می شیم.😁"
استاد چشم غره ای به شاگرد زد و لبخندی زد و به مادر گفت:" ای بابا از دست این بچه ها."
علی به محض ورود به خانه نگاهی به حیاط کوچک و نقلی خانه کرد.
تخت چوبی کنار دیوار و نزدیک در ورودی، با گلیمی قرمز رنگ ،درختان سرسبزی که نرده ی سفید رنگ از روبه روی آنها مثل میله ی در زندان کشیده شده بود،چهار تا پله که حیاط را به داخل فضای ساختمان متصل می کرد.
علی یاد روزهایی افتاد که این پله ها را با شادی پایین می آمد تا خود را به حوزه ی امام خمینی ره الله علیه برساند.
موتور اوراقی گوشه ی دیوار کنار درخت ها توجه علی را به خود جلب کرد.
علی خندید و گفت :" ملائکه الهی اونجاست 😂."
دانش آموزش چشمانش از تعجب گرد شد،😳با هول و ولا دور و برش را نگاه می کرد ،چشمانش نگرانی را فریاد می زد.👀😳
سرش را خاراند و گفت:" چی آقا خلیلی؟!ملائکه الهی؟؟!! هااااااان!!!؟"
علی از تعجب شاگردش خنده اش گرفت 😂،گفت:" اره ملائکه الهی 😂،مگه نمی بینیش؟؟"
شاگرد یک بار دیگر با دقت اطرافش را نگاه کرد و شانه هایش را بالا انداخت و گفت:" نه ندیدمشون. "
علی گفت:" بابا اونجاست دیگه ،موتور به این بزرگی و نمی بینی 😂!؟" و با انگشت سبابه اش موتورش را نشان داد.
شاگرد خندید و گفت:" اهان، به موتور میگی ملائکه الهی؟!🙂😃!؟
علی گفت:" اره، اسمش و بعد شب نیمه شعبان و اتفاقی که برام افتاد ملائکه الهی گذاشتم."
شاگرد ناراحت شد،تصویر غرق به خون معلمش در آن شب جلوی چشمانش تداعی شد.بغض گلویش را گرفت.😔
علی ناراحتیش را دید و با همان صدای گرفته گفت:" اُوی، علی!؟ علی نوروزی!! 😟."
اتفاق شوم آن شب،کابوس شبهای شاگرد شده بود.
علی سکوت شاگرد را دید و گفت:" علی جان! اتفاق اون شب،نوشته شده بود،فهمیدی؟! این اتفاق در تقدیر من بوده ،دیر یا زود اتفاق می افتاد، خودت و بخاطر چیزی که نوشته شده بود ناراحت نکن باشه؟!!!"
شاگرد با تعجب علی را نگاه کرد و علی مثل همیشه لبخند زیبایش را به او هدیه داد☺️.
شاگرد با کمک استاد علی،ویلچرش را از پله های خانه بالا بردند اما در تمام این مدت ذهن شاگرد پرشده بود از اینکه واقعا مربی مجاهدش ار اتفاقی که برایش افتاده مطلع بود؟ اصلا از این اتفاق بد ناراضی نیست؟!!!
و....
ادامه دارد....
سرکار خانم:یحیی زاده
امیر عباس:
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
#دانلودکده_امیران
#امام_سجاد
امروز ای اهل دعا روح دعا میآید
پسر خامس اصحاب کسا میآید
مؤمنین گرد هم آیید به محراب دعا
صف ببندید که مولای شما میآید
فرارسیدن ولادت با سعادت امام سجاد علیهالسلام به عموم شیعیان جهان مبارک باد 🎊
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
#دانلودکده_امیران
#امام_سجاد
بر حضرت سجاد و صفایش صلوات
او روح دعاست بر دعایش صلوات
از پرده غیب جلوه گر شد رخ او
بفرست برای رو نمایَش صلوات
☘ میلاد امام سجاد(ع) مبارک.
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
#دانلودکده_امیران
🌼 ز عاشقان شنیدهام
🍂 #جمعه ظهور می کنی
🍁 ز مرز #انتظارها
🌸 دگر عبور می کنی
🌼 شب سیاه می رود
🍂 #صبح_سپید می رسد
🍁 جهان بى چراغ را
🌸 غرق به نور می کنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
#دانلودکده_امیران
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
آخرین جمعه ی قرن است بیا آقا جان
آخرین ندبه ی قرن است بیا آقا جان
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
مارا می توانید با لینک زیر دنبال کنید😊
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_بیست_سوم
#داستان_واقعی
استاد و دانش آموز علی را روی تختش گذاشتند،و مادر برای آوردن چای به آشپزخانه رفت.
حال و هوای علی و شاگرد خوب نبود،سکوت عجیبی حکم فرما شده بود،علی به این فکر می کرد:" آیا کار من اشتباه بود؟! شاید نباید امر به معروف و نهی از منکر می کردم، شاید حق با همه ی کسانی هست که من و سرزنش کردن و بهم نیش زبون زدن😔،شاید باید صبر می کردم و چیزی نمی گفتم و می گذشتم اما نه،شاید پلیس دیر می رسید یا اصلا نمی رسید و ناموس مردم به تاراج می رفت!!کارم اشتباه نبود چون حضرت آقا خودشون فرمودن امام حسین علیه السلام برای امر به معروف و نهی از منکر شهیدشدن،یعنی خون من از خون امام حسین علیه السلام رنگین تره؟؟؟!
و شاگرد در دنیای خودش فرو رفته بود،چشمانش به روکش زرد با چهارخانه های قهوه ای رنگ تخت معلمش گره خورده بود و به این فکر می کرد که :" آقا خلیلی چه صبری داره، با اینکه درد می کشه و حالش بد میشه اما هیچی نمیگه، میخنده و با خنده میگه نوشته شده بود،مگه خدا بد بنده رو میخواد؟! مگه آقا خلیلی نگفته بود خدا از مادرتون هم به شما مهربونتره، پس چرا این اتفاق و برای آقا خواست؟!😔هر کس ندونه من که میدونم معلمم روزهای اول بعد عمل نمی تونست آب بخوره و تشنه میموند مثل امام حسین علیه السلام 😢،من که دیدم وقتی یکم حالش بهتر شد فقط می تونست 10 سی سی آب توی روز بخوره اون نه با دهان،با سرنگ😔😢، *چقدر آقا خلیلی صبوره، اون فرشته است فرشته.فرشته ها که همیشه بال ندارن.*"
علی سرش را بالا آورد و شاگرد را نگاه کرد و خندید.
اشک در چشمان شاگرد حلقه زده بود اما با دیدن لبخند علی خندید و با پشت دست چشمانش را مالید تا مبادا قطره ی اشکش دل سوخته ی مربی مجاهدش را بیشتر بسوزاند.
استاد به این سکوت ممتد پایان داد ،مِن من کنان پرسید:" علی جان؛ نمی دونم پرسیدن این سوال الان و توی این شرایط درسته یا نه ولی خیلی ذهنم درگیره."
علی منتظر شنیدن سوال بود،استاد پرسید:" آخه پسرخوب،نگفتی با خودت که توی اون تاریکی شب،اون 6 و 5 جوان مست و لااوبالی بلایی سرت میارن؟؟!."
علی در حالیکه چشمانش به زمین خیره مانده بود گفت:" چرا میدونستم ممکنه بلایی سرم بیارن.😔"
استاد انگار از جواب علی کلافه شد،سرش را با بیقراری تکان داد و گفت:" پس چرا رفتی جلو علی؟!"
علی سرش را بلند کرد و گفت:" استاد، نمی دونم چی شد،اصلا دست خودم نبود، صدای فریاد و کمک خواستن اون دو تا خانوم و که شنیدم نتونستم جلوی خودم و بگیرم، آخه ناموس مردم مثل ناموس خودمه، اونها کمک می خواستن و عفتشون داشت دزدیده میشد ،من باید میرفتم میخواد 6 5 نفر باشن اون رفقا یا 2 هزار نفر،من وظیفه مو انجام دادم استاد من به کاری که کردم افتخار می کنم."
استاد که اخم هایش اول بار با جواب علی در هم رفته بود با این جواب مقتدرانه و مطمئنش لبخند رضایتی بر لبهایش نشست.
شاگرد در تمام این مدت سرپا گوش شده بود برای گرفتن درس ایثار و فداکاری و شجاعت از معملش، گوش جان سپرد به جواب سوالی که این چند ماه ذهنش را سخت مشغول کرده بود. همه از شنیدن لفظ رفقا که علی برای ضاربش به کار برده بود تعجب کردند اما از دل پاک و مهربان و بخشش مطلع بودند.
و مادر در دل به علی اکبرش می بالید و قربان صدقه اش می رفت ،تمام عمر فرزند صالحی را از خدا می خواست و اکنون با چشمان خود می دید که زیارت عاشوراهای که در ایام بارداری برای پسرش میخواند با گوشت و پوست و خلقیاتش آمیخته شده و مثل حضرت عباس علیه السلام هیچ هراسی به دل راه نمیداد.
ادامه دارد..
سرکار خانم:یحیی زاده
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷