#انگیزشی
یه مسیر طولانی و هزار مایلی با اولین قدم شروع میشه...
مهم اینه که تو شروع کردی...
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#رفیقانه👌
کم حرف زدن
❗️خدای تعالی میفرماید: من دو تا مَلِک برايتان قرار دادم،
«ما یَلفِظُ مِن قَول» (سوره ق/١٨)
👈لفظی از زبانتان بیرون نمیآید،
«إلاّ لَدَیهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»
👈مگر اینکه دو تا ملک اینها را ضبط میکند.
‼️اینها را باور کنید، اینها را چون باور نداریم هر کاری که دلمان میخواهد میکنیم!!!
💢حضرت آیت الله ابطحی رحمة الله علیه
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#بیو
چایت را بنوش،☕
نگران فردا نباش🍁
از گندمزار من و تو 🌾
مشتی خاک میماند برای بادها...🍃
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#ضرب_المثل
#داستان_کوتاه
💭بــــــرو کشـــکتـــــــ رو بــــــســـابــــــــــــ🗨
میگویند روزی مرد "کشکسابی" نزد "شیخ بهائی" رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا "اسم اعظم" را به او بیاموزد چون شنیده بود کسی اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به "تمام آرزوهایش" برسد.
"شیخ" مدتی او را سر گرداند بعد به او گفت:
اسم اعظم از "اسرار خلقت" است و نباید دست نااهل بیفتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را "پخته و بفروشد" به صورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مردک رفته "پاتیل و پیالهای" خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد "طمع کرده و شاگردی میگیرد" و کار پختن را به او میسپارد بعد از مدتی شاگرد رفته بالا دستش دکانی باز کرده مشغول "فرنی فروشی" میشود به طوری که کارش کساد میگردد.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود با "ناله و زاری" طلب اسم اعظم میکند.
شیخ چون از چند و چون کارش خبردار میشود به او میگوید:
تو "راز یک فرنی پزی" را نتوانستی حفظ کنی!!
حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی!!
👌 #برو_کشکت_رو_بساب...
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#داستان_کوتاه_آموزنده
آیت اللهی در کاباره و سرو مشروب😵💫
تا آخر بخوانید ❗️❗️❗️
〽️ لبنان به عروس خاورمیانه معروفه ، انواع و اقسام فساد هم توش هست ، امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که خیلی تو مردم محبوب بود یه روز کاملا ناگهانی وارد یک کاباره شد ، همه مشغول میگساری بودند ، یدفه همه تا او را دیدند دست و پای خودشون و گم کردند اما در میان تعجب همه سید هم پشت میز میکده نشست و به خدمتکار گفت برای من هم مشروب خوب بیاورید ، سکوتی به آنجا حاکم شد اما او شوخی نمیکرد و جدی گفت پس چرا وایسادی ؟ خدمتکار رفت با حالت شرمندگی یه پیاله مشروب آورد گذاشت جلوی سید ...
✿ همه با تعجب بهش نگاه میکردن که چی میشه که ناگهان سید یه تیکه جگر از گوشه عبایش دراورد و انداخت تو لیوان مشروب ، و به صحبت با جوانها ادامه داد ، بعد مدت خیلی کمی جگر بسیار کوچک شده بود و انگار تو مشروب حل شده بود ، ناگهان سید برنامه اصلیشو شروع کرد ، و گفت رفقا اسلام برا همین میگه مشروب نخورید ، ببینید این مشروب با این تیکه جگر چی کار کرد ، دقیقا همین ضرر رو به بدنتون میزنه ...
✿ او همیشه این مدلی نهی از منکر میکرد ، البته این مدل نهی از منکر خیلی هنر میخواست و هزینه داشت و ممکن بود مورد تهمت ها واقع بشی اما او میدونست تو جایی که سبک زندگی ها کاملا غربی شده باید یکمی با جوانها همراه شد بعد حرف اصلیتو بزنی ، این جوری بود که همه بهش میگفتن مسیح لبنان و بزرگ و کوچیک مریدش بودن...
📚 نقل از حجت الاسلام زائری
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#تکبیت
برگ از پی برگ بر زمین ریخته است
اي باد چه در گوش طبیعت گفتی؟
#میلاد_عرفانپور
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°