#ضرب_المثل
گدا به گدا، رحمت به خدا
میگویند شخصی از راهی میگذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو در خانهای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود.
آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سؤال کرد: چرا با یکدیگر مشاجره و بگوومگو میکنید؟
یکی از گداها جواب داد: چون من اول میخواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلو مرا گرفته و میگوید من اول باید بروم. بگومگوی ما برای همین است.
آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت:
گدا به گدا، رحمت به خدا
یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد، پس رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق میرساند.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#ضرب_المثل
《زیر کاسه نیمکاسهای است》
(برای بیان این معنا که فریب و نیرنگی در کار است از این ضربالمثل استفاده میشود)
در گذشته که وسایل خنککننده و نگهدارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکیهای فاسدشدنی را در کاسه میریختند و کاسهها را در سردابها و زیرزمینها، دور از دسترس ساکنان خانه و بهویژه کودکان میگذاشتند. آنگاه کاسهها و قدحهای بزرگی را وارونه بر روی آنها قرار میدادند تا از خسوخاشاک و گردوغبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسهی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیرزمین چنان کاسههای کوچکتر و نیمکاسهها را میپوشاند که گرمای محتویات آنها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی میماند.
ولی در آشپزخانهها کاسهها و قدحهای بزرگ را وارونه قرار نمیدهند و آنها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر میگذارند و کاسههای کوچک و کوچکتر را یکی پس از دیگری در درون آنها جای میدهند. از این رو در گذشته اگر کسی میدید که کاسهی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسههای موجود در زیرزمین، گمان میکرد که در زیر آن نیز باید نیمکاسهای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبود و نیست، در این مورد مطمئن نبود و لذا این کار را حقه و فریبی میپنداشت و در صدد یافتن علت آن برمیآمد.
بدین ترتیب رفته رفته عبارت "زیر کاسه نیم کاسهای است" به معنای وجود نیرنگ و فریب در کار، در میان مردم به صورت ضربالمثل در آمده و در موارد وجود شبههای در کار مورد استفاده قرار گرفت...
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#داستان_کوتاه
#ضرب_المثل
🔻داستان ضربالمثل "خرش از پل گذشت" چه بود؟
✍در زمان ناصرالدینشاه قاجار، پیرمردی اهل حنیفقان کنار رودخانه موردکی آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبیی را میگذراند. پیرمرد یک گاو، هشت گوسفند و 40 درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود. روزی، دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید.
دزد به پیرمرد گفت: میخواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو میدهم. پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها، خانه بزرگی در شهر میخرد و ثروتمند زندگی میکند، برای همین قبول کرد. از فردای آن روز، پیرمرد شروع به ساختن پل کرد و درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستونهای پل از آنها استفاده کند. روزها تا دیر وقت سخت کار میکرد و پیش خود میگفت دیگر به کلبه، آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم.
پس، هر روز حیوانات خود را میکشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست میکرد. حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده میکرد، طوری که بعد از گذشت یک هفته ساختن پل، دیگر نه کلبهای برای خود جا گذاشت نه آسیابی. به دزد گفت: پل تمام شد و تو میتوانی از روی پل رد شوی. دزد به پیرمرد گفت: من اول شترهای خود را از روی پل رد میکنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسههای طلا بار دارد، آسیب نزند. پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت: تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده. دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت: وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را از من بگیر. پیرمرد قبول کرد و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد.
وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند. وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن پیرمرد نگاهی به دزد کرد و گفت: همه چی خوب پیش میرفت فقط نمیدانم چرا وقتی خرش از پل گذشت، شدم تنهای تنهای تنها...
ضربالمثل خرش از پل گذشت از همین جا، شروع شد.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#ضرب_المثل
#داستان_کوتاه
💭بــــــرو کشـــکتـــــــ رو بــــــســـابــــــــــــ🗨
میگویند روزی مرد "کشکسابی" نزد "شیخ بهائی" رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا "اسم اعظم" را به او بیاموزد چون شنیده بود کسی اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به "تمام آرزوهایش" برسد.
"شیخ" مدتی او را سر گرداند بعد به او گفت:
اسم اعظم از "اسرار خلقت" است و نباید دست نااهل بیفتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را "پخته و بفروشد" به صورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مردک رفته "پاتیل و پیالهای" خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد "طمع کرده و شاگردی میگیرد" و کار پختن را به او میسپارد بعد از مدتی شاگرد رفته بالا دستش دکانی باز کرده مشغول "فرنی فروشی" میشود به طوری که کارش کساد میگردد.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود با "ناله و زاری" طلب اسم اعظم میکند.
شیخ چون از چند و چون کارش خبردار میشود به او میگوید:
تو "راز یک فرنی پزی" را نتوانستی حفظ کنی!!
حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی!!
👌 #برو_کشکت_رو_بساب...
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#داستان_کوتاه
#ضرب_المثل
#گدا_به_گدا_رحمت_به_خدا
می گویند شخصی از راهی میگذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانهای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود.
آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سؤال کرد: (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید؟ )) یکی از گداها جواب داد: (( چون من اول میخواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلو مرا گرفته و میگوید من اول باید بروم. بگو مگو ما برای همین است. ))
آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: (( گدا به گدا، رحمت به خدا )) یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد، پس رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق میرساند.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#داستانک | #ضرب_المثل
شاه میبخشد،شاه قلی خان نمیبخشد!
شاه قلی خان یا شیخ علی خان زنگنه کُرد، حاکم کرمانشاه در دوره شاه عبّاس دوم و بیست سال وزیر مدبر و کاردان شاه سلیمان صفوی بوده است. وی امور اقتصادی، اداری و نظامی و سیاست خارجی را به غایت سامان بخشید.
ضربالمثلی مشهور در زبان کُردی وجود دارد که «شا ده یبه خشێ، شاقولیخان نایبه خشێ» یعنی «شاه میبخشد، شاه قلی خان نمیبخشد» به سختگیری شیخ علی خان زنگنه اشاره دارد. شاه سلیمان صفوی در مواقع سرخوشی دستور به پرداخت برخی انعامها و بخششهای زیاده از حد میکرد، اما شیخ علی خان زنگنه از پرداخت چنین ارقامی سرباز میزد. به همین دلیل این ضربالمثل در میان مردم بر سر زبان افتاد.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#ضرب_المثل
قمپز در کردن!
لغت #قمپز برگرفته از نوعی توپ جنگی است که در کوهستانها کاربرد داشته و حتی کشور عثمانی در آن زمانها در مقابل جنگ با کشور ایران از آن استفاده کرده است. جالب اینجا است که در این توپ گلولهای گذاشته نمیشد و خرابی به وجود نمیآورد، فقط در آن باروت بسیاری تعبیه میکردند و پارچههایی را با فشار داخل این وسیلهی جنگی قرار میدادند. بعد به آن چند ضربه محکم میزدند که کاملا محکم و سفت شود. بعد از این کارها، توپ را در کوهستان قرار داده و با آتش زدن مواد داخل توپ، صدای مهیبی آن منطقه را فرامیگرفت و ترس به جان سربازان دشمن میافتاد.
در روایات آمده است که در جنگهایی که بین کشور ایران و کشور عثمانی رخ داده است، عثمانیها از این وسیله برای ترسانداختن در جان و دل سپاهیان ایرانی استفاده میکردند. اما رفتهرفته ایرانیان غیور و میهنپرست به راز این وسیلهی جنگی پی میبرند و هر زمان که صدای ناخوشایند و وحشتناک این وسیله را میشنیدند با خونسردی کامل لبخند زده و به یکدیگر میگفتند: نترسید، قُمپوز در میکنند. گلوله ندارد و پوچ است.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#داستان_کوتاه | #ضرب_المثل
#نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب
شجاعالسلطنه، پسر فتحعلیشاه، یک وقتی حاکم کرمان بود. اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود. او در کرمان تجربه کرده بود و متوجه شده بود که ترکههای نازک انار میتواند کار سیخ کباب را بکند و کباب بر سیخی که چوبش انار باشد خوشمزهتر هم میشود.
برای همین پخت کباب با چوب انار را باب کرد که در کرمان به «کباب حسنی» معروف شد و حاکم وقتی میل کباب داشت به نوکرها میگفت: «طوری کباب را بگردانید که نه سیخ بسوزه نه کباب.»
این دستور او به صورت ضربالمثل درآمد و برای بیان و توصیه میانهروی و اعتدال در کارها توسط مردم به کار میرود.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#داستان_کوتاه
#ضرب_المثل | دعوا سر لحاف ملا بود
در يك شب زمستاني سرد، ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد.
زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است.
ملا گفت: به ما چه، بگير بخواب. زنش گفت: يعني چه كه به ما چه؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد.
سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد. با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت.
گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است. بطرف ملا دويد، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.
وقتي ملا به خانه برگشت. زنش از او پرسيد: چه خبر بود؟
ملا جواب داد: هيچي، دعوا سر لحاف من بود. و زنش متوجه شد كه لحافي كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست.
اين ضرب المثل را هنگامي استفاده مي شود كه فردي در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعواي ساختگي مالي را از دست داده است.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
•
#تلنگر
یک #ضرب_المثل غلط!!
«خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»
ولی قرآن چیزی دیگه میگه؛
"أكثر الناس ﻻ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ"
بیشتر مردم نمیدانند.
"أكثر الناس ﻻ ﻳﺸﻜﺮﻭﻥ"
بیشتر مردم ناسپاسند.
"أكثر الناس ﻻ ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ"
بیشتر مردم ایمان نمیآورند.
"أكثرهم ﻓﺎﺳﻘﻮﻥ"
بیشترشان گناهکارند.
"أكثرهم ﻳﺠﻬﻠﻮﻥ"
بیشترشان نادانند.
"أكثرهم ﻣﻌﺮﺿﻮﻥ"
بیشترشان اعتراضگرند.
"أكثرهم ﻻ ﻳﻌﻘﻠﻮﻥ"
بیشترشان تعقل نمیکنند.
"أكثرهم ﻻ ﻳﺴﻤﻌﻮﻥ"
بیشترشان ناشنوایند.
"ﻭﻗﻠﻴﻞ ﻣﻦ ﻋﺒﺎﺩﻱ ﺍﻟﺸﻜﻮﺭ"
و کم هستند بندگانی که شاکرند.
"ﻭﻣﺎ ﺁﻣﻦ ﻣﻌﻪ ﺇﻻ ﻗﻠﻴﻞ"
و جز اندکی ایمان نمیآورند.
پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست،
بلکه در موارد زیادی اکثریت بر خلاف
معیارهای الهی رفتار میکنند.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
🌺🍂🌺🍂
📚#داستان_کوتاه | #ضرب_المثل
🚨#مرغشیکپادارد
✍روزی بود ، روزگاری بود .
در یکی از روزها دوستان ملانصرالدین با
عجله در خانه ی ملا را زدند و به او گفتند :
حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده.
ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟
به من چه ؟ دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟
این چه حرفی است ؟
باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری .
🔹ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم
پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟
دوستانش گفتند : بله همین طور است .
ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند :
بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی .
یکی از دوستان ملا ، گفت :
ناراحت نباش،
هدیه را خودمان تهیه می کنیم .
🔸یک مرغ چاق و گنده می پزیم
تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری .
ملا گفت : دو تا بپزید .
یکی هم برای من و زن و بچه ام .
چون من باید فردا ریش گرو بگذارم.
آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان
به خانه ی ملا آمدند.
ملا یک مرغ را به زنش داد.
و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد.
در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد.
🔹دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد .
حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل .
مرغ ملا یک پا دارد .
سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد .
ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند.
حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت :
🔸ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند :
مرغ ایشان یک پا دارد.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
• #تلنگر یک #ضرب_المثل غلط!! «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» ولی قرآن چیزی دیگه میگه؛ "أكثر الن
#تلنگر
#ضرب_المثل
این ضربالمثل معروف رو شنیدی
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ❌
✅قرآن اصلا قبولش نداره!
وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ
و اگر از بيشتر افراد روى زمين اطاعت كنى، تو را از راه خداوند، منحرف و گمراه مىكنند. زيرا آنان جز از گمان پيروى نمىكنند و آنان، جز به حدس و گمان نمىپردازند. #انعام ۱۱۶
این آیه میگه:
اگه همرنگ جماعت بشی از راه خدا دورت میکنن بیشتر مردم راه درست رو نمیرن.
«راه راست همیشه خلوت تره»
#قرآن
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°