eitaa logo
^ کـلـبــ🏠ــه‍ رمــانـــ ^
129 دنبال‌کننده
862 عکس
126 ویدیو
6 فایل
﷽ شعر، داستان، رمان، بیو و پروفایل و هر آنچه برای حالِ خوبِ دلتون نیاز دارید در "کلبه‌رمان" هست♡ کانال اصلی‌مون در ایتا و سروش👇👇 @downloadamiran ارتباط باما: @amiran313 ¹⁴⁰⁰٫⁰²٫¹⁵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬 🔞 علی:هانیه,اختیار باخودت مابارسفرمان رابستیم ,مما میتوانیم تا یک ساعت دیگه باکمک مبارزین فلسطینی ,تل اویو را ترک کنیم ومیتوانی بروی وببینی,این ابلیس چه درآستین دارد واما بدان همه جانبه پوششت میدهیم..... اما اگر نظر من رابخواهی,نمیخواهم کوچکترین آسیبی به تو وفرزندمان برسد. از تصور موجود کوچکی دروجودم ,احساسی بس خوش ولطیف به من دست داد اما یک نیرویی به من میگفت برو...برو که توکاری بزرگ انجام خواهی داد, پس گفتم:نه علی...میروم,توکل به خدا میروم,فعلا که اتفاقی نیافتاده وهنوز انور به من اعتماد دارد ,احتمالا موضوع مهمی است,احساسم به من میگه بایددد برم. علی:پس توکل برخدا ,پاشو,یاعلی.... جلوی دانشگاه سوار ماشین انور شدم و علی سریع باماشینمان دورشد چون انور اشاره کرد,من پشت رول نشستم ودرکمال تعجب دیدم اینبار یک ماشین از نیروهای امنیتی مارا اسکورت میکنن... برای اینکه علی رامتوجه موضوع کنم,به انور گفتم:عه استاد این نیروها چرا میایند مگه میخوایم چکارکنیم. میدانستم که صدا را از طریق میکروفن میشنوند. انور:اره ,برای محافظت از ما,اخه من خاطره ی خوشی از اورشلیم ندارم وکاری که باید انجام دهیم ,طول میکشد پس یه ماشین نیروهای امنیتی لازم است. یعنی چکارمیخواهند بکنند؟؟ میدانستم هرچه که بپرسم,انور جوابی نمیدهد ,باید منتظر باشم... ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
🎬 🔞 بالاخره به اورشلیم رسیدیم,وقتی که از کنار مسجدالاقصی رد میشدیم ,انور اشاره به قدس کرد وگفت:میدانی که اینجا قبله اول مسلمانان هست وبرای همین مسلمانهای اورشلیم وتمام دنیا مدعی هستند این مکان متعلق به مسلمانان است,اما برای مایهودیها ارزش بسیار زیادی دارد,چون معبد سلیمان نبی هم اینجا بوده,اهمییتش برای ما به خاطر این است که جادوی سیاه,بزرگترین ابزار جادوگری که ما میتوانیم باان تمام دنیا رامسخرخودمان کنیم ,درجایی ,توسط سلیمان دراین مکان پنهان شده است وما تونل های بسیارزیادی درزیر قدس زدیم ,به دومنظور,اول اینکه ان جادوی سیاه را بدست اوریم ودوم انکه بعداز بدست اوردن جادوی سیاه با یک انفجار قدس را به هوا ببریم خخخخ وبااین حرف دوباره خنده شیطانی کرد وبه راهی اشاره کرد که به بیرون از شهر میرفت. یعنی مقصدش کجاست؟؟داخل بیابان چه میخواهند؟ مسافتی از شهر دورشده بودیم که چراغهایی به ما چشمک میزدندونشان میدادند دردل بیابان خبرهایی است. بالاخره به مقصدرسیدیم,ازماشین پیاده شدیم ووارد به اصطلاح ساختمان شدیم ,خدای من اینجا شبیهه یک بیمارستان صحرایی با امکاناتی مجهز بود,اخه چرا؟؟در دل بیابان؟مخفیانه؟مگرچه جنایتی میکنند ؟! به اولین اتاق ودومین وسومین و....سرزدیم,تعجبم بیشترشد. دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren🦋 ای در دام عنکبوت 🎬 بالاخره به اورشلیم رسیدیم,وقتی که از کنار مسجدالاقصی رد میشدیم ,انور اشاره به قدس کرد وگفت:میدانی که اینجا قبله اول مسلمانان هست وبرای همین مسلمانهای اورشلیم وتمام دنیا مدعی هستند این مکان متعلق به مسلمانان است,اما برای مایهودیها ارزش بسیار زیادی دارد,چون معبد سلیمان نبی هم اینجا بوده,اهمییتش برای ما به خاطر این است که جادوی سیاه,بزرگترین ابزار جادوگری که ما میتوانیم باان تمام دنیا رامسخرخودمان کنیم ,درجایی ,توسط سلیمان دراین مکان پنهان شده است وما تونل های بسیارزیادی درزیر قدس زدیم ,به دومنظور,اول اینکه ان جادوی سیاه را بدست اوریم ودوم انکه بعداز بدست اوردن جادوی سیاه با یک انفجار قدس را به هوا ببریم خخخخ وبااین حرف دوباره خنده شیطانی کرد وبه راهی اشاره کرد که به بیرون از شهر میرفت. یعنی مقصدش کجاست؟؟داخل بیابان چه میخواهند؟ مسافتی از شهر دورشده بودیم که چراغهایی به ما چشمک میزدندونشان میدادند دردل بیابان خبرهایی است. بالاخره به مقصدرسیدیم,ازماشین پیاده شدیم ووارد به اصطلاح ساختمان شدیم ,خدای من اینجا شبیهه یک بیمارستان صحرایی با امکاناتی مجهز بود,اخه چرا؟؟در دل بیابان؟مخفیانه؟مگرچه جنایتی میکنند ؟! به اولین اتاق ودومین وسومین و....سرزدیم,تعجبم بیشترشد. ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 می‌گویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت! خریدار با این قیمت گذاری مخالفت کرد و این قیمت‌ را برای سه دقیقه کار ، منصفانه ندانست ... نقاش بزرگ در پاسخ او گفت : این کار در واقع در سی سال و سه دقیقه انجام گرفته ، سی سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربه اندوختن گذشت و تو ندیدی به اضافه‌ی این سه دقیقه که تو دیدی! برخی افراد گمان می‌کنند که افراد موفق از خوش شانسی ، استعداد ذاتی ، یا نعمت الهی خاصی برخوردارند ، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار ، مدت‌ها تلاش طاقت فرسا وجود دارد. °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدمتکار امام در قم بدون صف نان میخرید! امام باخبر شد! پیرمرد لاغری خدمتکار منزل امام بود که او را "بابا" صدا می زدند! آن اوایل که امام به قم بازگشته بودند یک روز امام صدایش زدند: بابا! شنیده ام تو میروی صف بایستی، مردم می گویند ایشان خدمتکار آقاست و تو را جلو می برند و هر چندتا نان بخواهی به تو میدهند! این کار را نکن! خوب نیست که از این خانه کسی برود و بدون اینکه نوبت را رعایت کند، خرید کند. تو هم مانند دیگران در صف بایست، امتیازی برای تو نباشد. 📚پا به پای آفتاب جلد یک صفحه ۲۱۵ °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_553307321.mp3
3.25M
🌤` و [💚°♡] 📻/⏯ 🎙 💚|•°🌿 ✨🌿 🌱 گفتند ڪه *جمعہ* یارمان مــی آیــد آن منجی روزگارمان می آید 🍃 🌱 *هــر جمعـــه*… ‌گلی در دل ما می شڪفـــد یعنی‌ که ‌بمان بهارمان ‌می آید 🍃 🍃"💚"🍃 🦋•°♡زیباترین بهانه دنیای من سلام♡°•🦋 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ✨ 💚الّهُـمَّ عَجِـل لِولیِّـکَ الفَـرج💚 °•♡ @downloadamiran ♡•°
| جهان برای شکوفا شدن مهیا بود و این قشنگ ترین اتفاق دنیا بود °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه هر شب تا سحر محو تماشای علی‌ست تازه در این خانه زهرا ماه شب‌های علی‌ست چشم دنیا روشن از ماه جمال مرتضاست چشم زهرا روشن از روی دلارای علی‌ست با شگفتی‌های دنیای علی بیگانه‌ایم این‌که دنیا پیش او هیچ است دنیای علی‌ست بارها با اشک خود زخم علی را بسته است گرمی این دست‌ها تنها مداوای علی‌ست روز وانفساست محشر، شیعیان لاتحزنوا این که محشر خاک پای اوست زهرای علی‌ست یا "علی" امضا کند یا "فاطمه" فرقی که نیست آخرش امضای زهرا عین امضای علی‌ست °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬 🔞 داخل هراتاق نزدیک بیست بچه بود ,از چهره هایشان میشد تشخیص دادکه یک ملیت ندارند,اما اینهمه بچه اینجا چکارمیکنند؟؟ انور بااینها چه کارمیتواند داشته باشد که دولت اسراییل هم حمایتش میکند؟ نکند مثل داعشیها اینها را میخواهند طبق اداب ورسوم خودشان باربیاورند تا برای یهودصهیونیست سربازی نمایند.....نه نه اینطور نمیتواند باشد ,اخه چرا داخل بیمارستان نگهشان میدارند؟؟ بالاخره به اتاق اخری رسیدیم,انور وچند پزشک دیگر درآن اتاق که بیست نفرکودک بستری بودند وارد شدند ودراین اتاق توقفشان بیشتر شد,انور اشاره به من کرد وباهم نزدیک تخت پسربچه ای پنج ,شش ساله شدیم که اگرعمادم ,الان اینجا بود بعداز گذشت دوسال دوری از او ,همسن همین پسر بچه بود. انور زد به پشت پسرک وروبه من گفت:نگاه کن چه پهلوانی ست,این بچه ها از جای جای این کره خاکی را گرد هم اوردیم از افغانستان,یمن,عراق,فلسطین و...حالا قراراست خدمت ارزنده ای برای قوم برگزیده ی روی زمین یعنی یهود صهیون انجام دهند و برای ما حکم گنجینه ای پراز طلارا دارند وزد زیرخنده ورو به پرستار کنارمان گفت:به خورد وخوراکشان برسید وداروهایی را که برایشان تجویز کردم سرساعت بدهیدشان باید بدنشان برای هفته ی اینده امادگی کامل داشته باشدو در سلامت کامل باشد. خدای من این بچه ها مگرچه مرضی دارندکه همه باید همزمان عمل شوند,دوباره گیج ومنگ بودم,نمیدانستم ,هدف انور واین پرستارها چیست ,اما دیری نپایید که به هدف شوم این ابلیسان پی بردم و.. ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
🎬 🔞 انور حکم کرد که تمام پرستاران دریک اتاق عمل بزرگ جمع شدند ودختر بچه ای کوچک هم اوردند. اسحاق انور لباسش راعوض کرد ولباس اتاق عمل راپوشید وبه من اشاره کرد تا دم دستش باشم وبه پرستاران گفت تا خوب اعمال وحرکاتش را زیرنظر داشته باشند.... دقیقا مثل کلاس تشریح داخل دانشگاه,که استادمان جسد یک مرده نگون بخت را برایمان تشریح میکرد,همچین حالتی بود,دختربچه ی زیبا ومعصوم را که تااخرین لحظه بانگاه ترسانش همه مان را زیرنظر داشت. روی تخت خواباندند وبیهوشش کردند... خدای من....نهههه......حالا علت تمام کارهایشان رافهمیدم.... وای من....اخر پست ورذل بودن تا کجا؟؟پول دوستی وشیطان پرستی تا چه حد؟؟خدااااا این کودکان بیگناه به چه گناهی باید قطعه قطعه شوند وهر عضو انها با قیمتی گزاف به هرجای دنیا برود.....اری اینان درصدد قاچاق اعضا...انهم ازاین اطفال بیگناه بودند.... در دلم گفتم:خدایا چگونه اینهمه جنایت را میبینی واینجا را درچشم بهم زدنی کن فیکون نمیکنی؟!.... خداااا این ظلم تاکجا بایدپیش برود تا حجتت رابرسانی؟؟ وباخودزمزمه کردم,عجب صبری خدا دارد!!! انور برای اینکه طریقه ی درست وسالم دراوردن اعضای بدن این کودکان بیچاره را یاد این پرستاران ادم خوار بدهد کلاس گذاشته بود ودخترک زیبای اسیر هم قربانی این کلاس بود واعضایش هم پولی بود که اسراییل میبلعید. البته طبق گفته ی انور این یک تمرین بود وکاراصلی راهفته ی اینده انجام میدادند. دخترک که بیهوش شد ودست انور به چاقو رفت وشکم این کودک بیگناه را درید ,چشمانم سیاهی رفت ودیگر چیزی نفهمیدم.... ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖💞 گاه علی علیه‌السلام فاطمه سلام‌الله‌علیها را اینگونه خطاب می‌کرد: ای همه‌یِ آرزویِ من❣️ °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 💖 💞 🌸وصال حیدر و یارش مبارک 💝وصال یاس و دلدارش مبارک 🌸از الطاف و عنایات الهی 💝رسیده حق به حقدارش مبارک 🌸فرا رسیدن سالروز 💝پیوند مبارک 🌸حضرت علی(ع) 💝و حضرت فاطمه(س) بر شمـا خوبان مبـارک 💐 °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬 🔞 چشمانم را که باز کردم خودم را روی تخت همان بیمارستان کذایی دیدم با سرمی که به دستم وصل بود. تختهای اطرافم ,همان کودکان نگون بخت بودند که قرار بود اسراییل با قطعه قطعه کردنشان ,تجارت کند وکار خودش راسکه نمایند. از آن پرستاران ادم خوار وانور خون اشام خبری نبود وبچه ها بانگاهی معصوم به من چشم دوخته بودند,که دخترکی زیبا با موهای بلند وچشمانی عسلی ,از تختش پایین امد وکنار تخت من ایستاد وبادستان کوچکش ,دست سردم را گرفت,لبخندی زد وبالهجه ی شیرین عربی که به نظر میرسید ازعربهای یمن باشد گفت:خاله حالت خوبه؟چقد توخوشگلی درست مثل مامان من ... حرفش به اینجا که رسید بغض گلویش راقورت داد وادامه داد:حیف که توبمباران کشته شد ,خاله آب میخوای برات بیارم؟ توحال خودم نبودم,کل صورتم مملو از اشک شده بود,یعنی این کودکان به چه گناهی بی خانمان شدند؟؟به چه گناهی خانواده شان از هم پاشیده؟به چه گناهی باید قربانی ,قوم دیو سیرت وشیطان پرست یهود بشوند؟ آخر خدااااا ظلم تاکی؟ظلم تا چه حد؟؟خداااا چه باید بشود که نشده ؟؟چه باید بکنند تا کاسه ی صبرت لبریز شود واینجا را کن فیکون کنی؟؟؟ به خودم که امدم ,دستان دخترک هنوز دردستم بود,دستش رابه لبم نزدیک کردم وگفتم:نه نمیخوام عزیزم ,خودت چقد خوشگلی مثل فرشته ها میمونی,اسمت چیه عزیزدلم؟؟ دخترک خنده ی ملیحی کرد که دلم را لرزاند وگفت:اسمم زهراست,خاله.... روی تخت نشستم وچسپاندمش به خودم موهای لطیفش را ناز ونوازش کردم وباخودم زمزمه کردم:قربان نامت شوم که توهم از شیعیان مظلوم زهرایی.....به مادرم زهرا س قسم به نام همان بانویی که مادرتمام شیعیان جهان است,سوگند میخورم که تا توان دارم نگذارم مویی از سرهیچ کدامتان کم شود. درهمین حین اسحاق انور با ان خیک گنده اش داخل شد,لباسهای عمل را ازتنش دراورده بود ولباسهای خودش راپوشیده بود. نزدیک من شد,قلبم به تلاطم بود نمیدانستم این حالت مال تنفرشدیدم از انور وتمام یهودیان است یا از ترس واضطراب....نه من نمیترسم ,من هرگز,ازاین دیوسیرتان ادم نما نمیترسم,من ازاینان متنفرم. زهرا کوچلو به محض دیدن انور به سمت تختش رفت ,انور روبه من کرد وگفت:.... ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
🎬 🔞 انور:چطوری دخترم؟؟چرا بهم نگفتی که بارداری؟ اول که بیهوش شدی ,فکر کردم ازخون ترسیدی اما بعدش نبضت راگرفتم ,فهمیدم چه خبره....مبارکه....خودم برای نوه ی نازنینم اسم انتخاب میکنم.... اگه میفهمیدم ,هرگز تورا باخودم اینجا نمیاوردم,اخه برای روحیه ی یک زن باردار,دیدن وشنیدن این چیزا خوب نیست. اگر بهتری پاشو بریم,نوه ی من باید پهلوانی بشود....وخنده ای کرد وانگار توعالم خودش نبود وادامه داد:بنیامین....اره اسمش را میذارم بنیامین... وای بلا به دور ای پیرمرد شکم گنده ی یهودی من راکه برای خودش مصادره کرد هیچ,گویا بچه ام را از همین الان مال خودش میداند,حیف که کارم گیر است باید تقیه کنم ,وگرنه بایکی از همین ابزارهای عمل ,شکم گنده اش را از هم پاره میکردم واین کمترین مجازات برای شیطانی خونخواراست. بااحتیاط از تخت بلند شدم,سرم دستم را کشیدم وگفتم:ممنون استاد,خوبم,چون خودم تازه متوجه شرایطم شده بودم , نشد بهتون بگم,انور که انگار چیزی یادش اومده بود گفت:تامن یه چیزایی رابرای پرستاران میگم,اروم اروم برو طرف ماشین,پشت رول هم نمیخواد بنشینی,خودم میشینم. بارفتن انور ودوتا پرستاری که باهاش امده بودند,خیالم راحت شد وساعت مچی ام را که مجهز به ردیاب بود ,از دستم دراوردم وکنارتخت زهرا رفتم ,ساعت راگذاشتم توی دست کوچکش ومشتش رابستم وگفتم:زهرا ,این یه یادگاری ازمن ,پیشت باشه,حواست باشه هیچ کدام از,پرستارها ودکترها وحتی بچه ها این رانبینن,یه جایی قایمش کن که هیچ کس نبینه وارومتر گفتم:خیلی مهمه زهرا....اگه دختر خوبی باشی واین ساعت راخوب نگهداری,قولت میدم ازاینجا نجاتت بدم. زهرا بالبخند زیبایی سرش راتکان داد وگفت باشه خاله ,الان میزارمش زیر تشک تختم وهروقت خواستم جایی برم باخودم میبرمش ,یه عروسک رانشانم دادگفت:مال منه,میزارم تولباس عروسک.... از زیرکی زهرا قندتودلم اب شد...حیف این بچه هاااا....بایدنجاتشان بدهم...نزدیک سیصدتا بچه ی بیگناه بود....باید نجاتشان دهیم.... بوسه ای از لپ زهراگرفتم وبه سمت درحرکت کردم وبابقیه ی بچه ها,هم خداحافظی کردم... ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 خموشی پیشه کن تا دامن مطلب به دست آری که بی‌پاس نَفَس از بحر، گوهر برنمی‌آید °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| چه کسی می‌داند، که تو در پیله‌ی تنهایی خود تنهایی؟ چه کسی می‌داند، که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟ پیله‌ات را بگشا؛ تو به اندازه‌ی پروانه شدن زیبایی! ازصدای گذر آب چنان فهمیدم تندتر از آب روان، عمر گران می‌گذرد °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| اگر می‌خواهید موفق شوید، باید به یک قانون احترام بگذارید: هرگز به خودتان دروغ نگویید! °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°