برو ای باد و پیش دیگران
ده جلوه بستان را
مرا بگذار تا می بینم آن
سرو خرامان را
به این مقدار هم رنجی
برای خاطر نمیخواهم
که از خونم پشیمانی
بود آن ناپشیمان را
مپرس ای دل که چون
میباشد آخر جان غمناکت
که من دیریست کز یادت
فراموش کردهام جان را
ورت بدنامی است از من
به یک غمزه بکش زارم
چرا برخویش مشکل میکنی
این کار آسان را؟
#امیرخسرودهلوی
#به_وقت_شعر
نمیگویم به وصل خویش،
شادم گاه گاهی کن
بلاگردان چشمت کن مرا
گاهی نگاهی کن
#امیرخسرودهلوی