اینجا برای از #تو نوشتن هوا
کم است
دنیا برای از #تو نوشتن مرا
کم است!
اکسیر من،نه اینکه مرا شعر
تازه نیست
من از #تو می نویسم و این
کیمیا کم است!
سرشارم از خیال ولی این
کفاف نیست
درشعر #من حقیقت یک ماجرا
کم است!
تا این غرل شبیه غزل های
#من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما
کم است!
گاهی تُرا کنار خود احساس
می کنم،
اما چقدر دل خوشی خوابها
کم است!
خون هر آن غزل که نگفتم به
پای توست!
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
#محمدعلیبهمنی
#به_وقت_شعر
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گِله ها را
چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتن مان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بارِ دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
#محمدعلیبهمنی