eitaa logo
محمد رضا
139 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
18.6هزار ویدیو
525 فایل
ذوالفقار فدائیان آقا سید علی خامنه ایی حفظه الله در صورت نیاز به ارتباط با مدیر کانال به اکانت محمد رضا پیام ارسال بفرمائید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه لحظه‌ی خداحافظی صاحبخونه کنار در می‌ایسته به مهمانش لبخند میزنه لبخند خدا بدرقه زندگیتان | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
هدایت شده از به حق بسم الله الرحمن الرحیم
ته دل آمین بگین... ▫️از خدا می خوام به حق آخرین روز ماه مبارک رمضان، هر چه زودتر فرج مولای غریبمان را برساند 🤲🏻😭😭😭 ..... از خدا میخواهم بحق ثانیه ثانیه های این روز آخر ماه مبارک رمضان نگاه پر مهرش از لحظه لحظه ی عمرتون، سعادت از زندگی تون سلامتی از تن تون خنده از لب تون خوشبختی از زندگی تون و از همه مهم تر ایمان از دلتون دور نشه.🍃🌹🍃🌺 ⚜امیدوارم همیشه پاک باشید و پاک بمونین و با بهبودی و پاکی از دنیا بریم. ⚜امیدوارم پشت و کنارتون هیچ موقع خالی نشه.🍃🌹 ⚜امیدوارم پشت سرتون دعای خیر والدین و کنارتون نگاه و حضور گرم خداوند باشه. ⚜الهی که مریضای گروهمون لباس عافیت بپوشن .🌺 ⚜الهی که مجردای گروهمون نیمه ی گم شده شونو پیدا کنند ،اون کسی که در کنارش واقعا معنای آرامش رو احساس کنن.🍃🌹 ⚜زوج های جوون گروهمون مزه ی خوشبختی رو درک کنند ،اون خوشبختی که به یه باد سرد پاییزی بند نیست و یه عالمه محکم و استواره.🍃🌹 ⚜امیدوارم متاهل های گروهمون مزه ی بچه ی صالح رو بچشند ،اون بچه ای که با شیطنت هاش و قهقهه هاش مزه ی خوشی و خوشبختی رو به در و دیوار خونه بپاشه.🍃🌺 ⚜از خدا میخوام همه مستاجرهای گروهمون خونه دار بشن و کلبه ای پر از عشق و آرامش داشته باشن.🍃🌺 ⚜از خدا می خوام خودش گوش شنوایی باشه واسه اون حاجات و خواسته هایی که تو دلتون مونده و حتی به عزیزترین کس تون هم نگفتین و مهمتر از همه این که خودش به تنهایی آمین گوی این حاجات مخفی تون باشه... به برکت فرستادن 3 صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک الفَرَج 🌹آمین یارب العالمین🌹 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از به حق بسم الله الرحمن الرحیم
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢نمازِ ماشاءالله 😍 ✍استاد فاطمی نیا فرمودند: این یادگاری را به شما می گویم به شرط آنکه من را هم دعا کنید و طبق روایتی از امام صادق علیه السلام فرمودند 🔻که بعد از نیمه شب شرعی تا اذان صبح چهار رکعت نماز می خوانی، دو تا دو رکعتی مانند نماز صبح، به نیت نمازی که امام صادق علیه السلام فرموده اند 🔻و بعد از سلام نماز دوم به سجده می روی و صد بار می گوئی "ما شاء الله" یعنی هرچه خدا بخواهد. 🌹با انجام این نماز خداوند به ملائکه اش میگه چی بدم به این بنده ام،ملائکه میگه:ما عقلمون نمیرسه هرچی میخوای،این تو واینم بنده ات🥰 🔰نکات مهم: 1- وقت خواندن این نماز در هر شبی است، از زمان نیمه شب شرعی تا اذان صبح، استاد فاطمی نیا فرمودند:بهترین وقت خواندنش،سحرهای ماه رمضان است ۲.رهبر انقلاب در درس خارج فقه و اصولشان هم درباره این نماز صحبت کردند و خواندنش را توصیه فرمودند.۰ ✍کانال تجربیات خانوم خونه
هدایت شده از نــــــــورنـگار💫
اللهمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهدِ مِنْ صیَامِنَا إیَّاهُ فَاِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرحُوماً وَ لَاتَجْعَلْنِی مَحْرُوماً بارخدایا! این را آخرین دوران روزه داری ما قرار مده و اگر قرار دهی، پس مرا بخشیده شده بگردان و محرومم قرار مده. @noornegar1
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 ماه پربرکت؛ عید حضور پرخشوع ✏️ رهبر انقلاب: این‌که ماه پُربرکت رمضان به عید فطر منتهی میشود، در خود مضمون و معنای متعالی و آموزنده‌ای دارد؛ یعنی صیام و قیام مردم و مبارزه آنها در طول ماه رمضان با شیطان درونی و نفس امّاره، اثرش این است که عیدی برای آنها به وجود خواهد آمد که مظهر آن عید حضور مجتمع و واحد مردم در عرصه و میدان توجّه به خدای متعال و ارتباط خاشعانه با اوست. 🌙 | روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ 💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از مجله قلمــداران
در طول ماه رمضان یه صحنه جلوی چشمم مونده لحظه ای که حضرت نوح به استغاثه گفت و إِنَّ ابْنِي و جواب اومد که يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ  من انگار نگاه دنباله‌دار حضرت نوح رو می‌دیدم که تا لحظه غرق شدن پسرش چشمم دنبالش بوده.... و باز ذهنم رفت به یه نگاه دنباله دار دیگه به اون لحظه‌ که حسین با گوشه چشم به خیمه‌ها نگاه می‌کرد خدایا اهل ادم شر یا خیر باشند چشم والدین به اونهاست. خدایا به حق استغاثه حضرت نوح و به حق نگاه دنباله دار حسین فرزندانمون رو در پناه خودت بگیر ✍امیرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قلم برمی‌دارم🖋️
بسم‌الله الرحمن الرحیم شب نوزدهم بود. به میل حانیه سادات رفتیم هیئت بذری. هیئت شب‌های قدر توی مصلی برنامه داشت. خیلی شلوغ بود و جای پارک نبود. آقا سید دم ورودی خانم‌ها ایستاد. مارا پیاده کرد تا جا پارک پیدا کند. سید علی را بغل کردم‌. دست سید حسین را گرفتم.حانیه سادات پر چادرم را گرفت . از بین جمعیتی که برای خوردن چای و بامیه کنار ایستگاه صلواتی ایستاده بودند، رد شدیم. کفش ها را توی نایلون گذاشتیم. نزدیک تلوزیون بزرگی که تصویر سخنران را نشان می‌داد نشستیم. وسط‌های دعای جوشن بود. مداح می‌خواند:«(۳۴)یَا كَرِیمَ الصَّفْحِ یَا عَظِیمَ الْمَنِّ یَا كَثِیرَ الْخَیْرِ یَا قَدِیمَ الْفَضْلِ یَا دَائِمَ اللُّطْفِ.......» چشمم به مانیتور بزرگ بود.الغوث الغوثش را زیر لب زمزمه می کردم. تا نشستیم سید حسین گفت :« می‌خوام برم پیش بابا» سید علی را دادم دست خواهرش. گوشی را برداشتم:« اَلو عزیزم. سید حسین می‌خواد بیاد پیشت. از پشت پرده ردش می‌کنم بیاد.» سید حسین را بردم. کیف و بند و بساط را از او گرفتم و برگشتم. نشستم، مفاتیح را باز کردم:«(۴۲)یَا مَنْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ سَبِیلُهُ یَا مَنْ فِی الْآفَاقِ آیَاتُهُ یَا مَنْ فِی الْآیَاتِ بُرْهَانُهُ....» هنوز تمام نشده بود آن بند. سید علی شیر می‌خواست. مُهر گذاشتم لای صفحه.دنبال نوشته روی مانیتور گشتم‌ از پشت خانم ها دیده نمی‌شد. کلمات را با مداح زمزمه کردم. الغوث ها را فقط درست می‌گفتم. کار سید علی تمام شد. گذاشتم روی تشک بخوابد.جغجغه دادم دستش. دوباره صفحه را باز کردم. شماره بند را گم کرده بودم. چند صفحه بعد پیدا شد. :«(۵۷) اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ یَا عَفُوُّ یَا غَفُورُ یَا صَبُورُ یَا شَكُورُ یَا رَءُوفُ یَا عَطُوفُ یَا مَسْئُولُ یَا وَدُودُ یَا سُبُّوحُ یَا قُدُّوسُ» خلصنا را که گفتم سید علی نق نق را شروع کرد. بغلش کردم. دوبار مفاتیح را از جایی که انگشت گذاشته بودم باز کردم. سید علی تقلا می‌کرد بگیرد‌. نمی‌توانست‌. اِهِع اِهِع می کرد. دستی که به مفاتیح نمی‌رسید را به روسری و چادرم چنگ می‌زد و به چشم می‌مالید. رو پا گذاشتمش، نشد. بلند شدم‌ .خوشحال شد‌.همه جا را از بالا می‌دید.کیف می‌کرد. الغوث ها را فقط با بقیه تکرار می‌کردم. از بغل دستیم پرسیدم:«بند چندمه؟» آخرهاش بود. من فقط دو‌سه تا بند را درست و درمان خواندم. از کل جوشن ، یکی در میان ، الغوث هاش به من رسید. حالم گرفته شد. بغ کردم.مثل وقت هایی که حانیه سادات می‌خواهد کاردستی درست کند و می‌گویم اول درس‌هات را بخوان،بعد. او هم بغ می‌کند. می‌رود درس بخواند تا بعد کاردستی درست کند. سخنران شروع کرد. چیز زیادی نفهمیدم. چون یا با سید علی داستان داشتم‌ .یا سید حسین در حال رفت و آمد بین من و باباش بود. یا حانیه سادات آب و لقمه می‌خواست و باید از توی بساط بهش می‌دادم. مداح که شروع کرد یواش یواش قرآن ها آماده شد که روی سر برود‌ . دلم شکست. توی دلم گفتم:« خدایا.از تمام ماه رمضون. فقط خواب نصیبم شد.تمام امیدم به این شبا ست. اینا هم اینطوری...» همینطوری توی دلم داشتم گله می‌کردم. مداح گفت:« امشب می‌خوام نیت کنی. الآن برقا خاموشه. صفحه رو که باز کردی‌. شماره ش یادت باشه‌. بعدا ببین خدا چی ازت می‌خواد.» برام جالب شد. زیر نور کم‌ شماره۳۸۸ را دیدم و کنار صفحه را تا کردم. تمام مدت که قرآن روی سرم بود. سید علی بیدار بود .با دهن باز گریه می کرد. بدون حتی یک قطره اشک. وسط مداحی می‌گفت:« نِ نِ نِ نِ نَ» به زور چشم فشار می‌دادم تا دوتا قطره اشک بریزد.حد اقل صدقه سر همین دوتا قطره خدا مرا ببخشد، بابت گندهایی که می‌زنم‌. انگار نمی‌شد. با حال گرفته بر‌گشتم خانه. روزهای رمضان از دستم در می‌رفتند. حالا این شب ها هم انگار همینطوری بود. روز بیستم قرار گذاشتیم که مصلی نرویم. مسجد محدثین ما را خواسته بود. رفتیم. باز داستان شروع شد‌. خدارا شکر آن شب یک کم سید علی خوابید. چند بند دعا خواندم. توی سخنرانی حاج آقا یکهو گفت‌:«خواهرم .امام خمینی ثواب تمام عبادت هاش رو می‌خواست با بچه داری عروسش عوض کنه‌ها. نکنه ناشکری کنی‌، نکنه ناراحت باشی» مثل برق گرفته ها شدم. صاف نشستم.به مانیتور رو برو خیره شدم. کلمات را لقمه می‌کردم و به خورد گوشم می‌دادم. خدا داشت جواب مرا می‌داد ؟؟ من توی هپروت گم شده بودم. یکهو مثل برق از ذهنم رد شد.صفحه۳۸۸ از جای تا شده پیداش کردم. سوره قصص. یک راست رفتم سراغ ترجمه‌. ماجرای فرار حضرت موسی بود. گرسنه و تشنه کنار رود خانه گیر کرده بود. دختران شعیب رسیدند. گوسفندانشان را آب داد‌. دوبار زیر درخت نشست. دعا کرد. :«رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ » من همانجا ماندم. زیر درخت. کنار حضرت موسی. روحم تشنه و گرسنه و خسته بود. برای من هم دعا کرد. از زبان من هم گفت انگار.
هدایت شده از قلم برمی‌دارم🖋️
چند بار دیگر این تکه از آیه را تکرار کردم. آشنا بود. یادم آمد. قبلا هم توی حال و هوای بد خدا این صفحه و این آیه و دعا را نشانم داده بود. من حفظ بودمش. تکرار کردم. تکرار کردم. دیگر شب بیست و یکم و بیست و سوم. هر بار که از دعا جا می‌ماندم. هر بار که چیزی از سخنرانی نفهمیدم. هر بار که وسط قرآن به سر،سید علی نه نه گفت. زیر لب گفتم:«پروردگارا. همانا من به هر خیری که برایم بفرستی فقیرم» حالا که شب آخر است. من همچنان بغ کرده ام. همچنان حسرت به دل از این همه رخوت و سکون. فقط به این ذکر امید بسته ام. توی دلم می‌گویم :«خدایا درس‌هام که تمام شد.بهم فرصت کاردستی هم میدی؟ من دلم می‌خواهد برای توکاردستی های باحال درست کنم. اما خب انگار درسم واجب‌تر است.» ✍بهرامی https://eitaa.com/ghalambarmidaram
هدایت شده از 111345 ح _د