eitaa logo
Dr.Mutter
41.5هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
805 ویدیو
2 فایل
مادر. دندانپزشک. ساکن آلمان. از واقعیات مینویسم... نشر مطالب فقط با ذکر منبع. راه ارتباطی: @dr_mutter ادمین به قدر امکان پاسخگو هست تعداد پیام ها خیلی بالاست ممنون که درک میکنید🌷 تبلیغات: https://eitaa.com/dr_mutter_werbung
مشاهده در ایتا
دانلود
برنامه شنبه های (آخر هفته) ما تقریبا همیشه ثابته. ⚡️صبحونه کنسرو حلیم دور هم ⚡️بعد نوشتن برنامه روز با بچه ها ⚡️بعد اگر دکتر ارنست کشیک باشن مثل امروز که باید یه سر برن بیمارستان تا ظهر ⚡️من و بچه ها هم مشغول برنامه هامون میشیم. ⚡️بعد هم باید بریم خرید هفتگی. این قسمت البته در اکثر آدم های اینجا مشترکه. شنبه ها روز خرید هفته است چون یک شنبه ها همه فروشگاه ها و سوپر مارکت ها تعطیلن. در طی هفته هم که کمتر میرسه آدم بره خرید کلی. امروز قبلِ اینکه دکتر ارنست برن بیمارستان بهشون گفتم بعد خرید بچه ها رو یه جایی ببریم. چند هفته است هیچ جا نرفتیم، هیچکار نکردیم، بچه ها دیگه خسته شدن، قرار شد بریم ابمیوه بخوریم😅 اینجا پروسه اب میوه خودن با ایران فرق میکنه مغازه گذری کنار خیابون نداریم که بپریم سریع دو لیوان ابمیوه بگیریم باید بریم مرکز شهر، ماشین رو پارک کنیم و یکمی هم پیاده بریم تا برسیم فروشگاه مذکور با سه تا بچه و کالسکه و ... قشنگ یکی دو ساعتی حداقل وقت میگیره دکتر ارنست که رفتن به هوای برنامه ابمیوه با بچه ها تو خونه کلی کار کردیم، هر وقت یکیشون تنبلی می کرد می گفتم ابمیوه نمیریما، باز بدو بدو میومدن سر کارها😁 ظهر شد، بابا اومد، با هزار ماجرا و جنجال به ذوق ابمویه حاضر شدیم و رفتیم خرید. خرید هفتگی ما دو تا چهار ساعتی طول میکشه. باید از چندتا فروشگاه مختلف خرید کنیم و ... هرجا بچه ها شلوغ کردن، گفتم مراقب باشین امتیازها نیاد پایین که ابمیوه کنسل نشه فروشگاه آخری دیدم دکتر ارنست خیلی خستن گفتم شما پیاده نشین خودم میرم رفتم و اومدم، دیدم عمییییق خوابیدن. خرید ها رو گذاشتم صندوق عقب و بیدارشون کردم که بالاخره بریم سمت آبمیوه فروشی که تلفن زنگ زد!!! سریع بچه ها رو ساکت کردم. دیگه خودشون البته میدونن تلفن بیمارستان بابا که زنگ میخوره جیکشون نباید در بیاد. رزیدنتشون بود.. همیتقدر شنیدم که دوتا بیمار یکی یه خانم ۷۲ ساله ۱۷۰ کیلویی یکی هم یه اقای ۹۳ ساله افتادن و دچار شکستگی شدن و باید جراحی بشن قرار عمل برای یک ساعت و نیم دیگه گذاشته شد. یه نگاه به قیافه خسته دکتر ارنست یه نگاه به چشم های منتظر بچه ها... تصمیم سختی بود ولی من یک زنم و مدیر خونه ام گفتم بچه ها ابمیوه امروز کنسله، باباجون باید قبل عمل استراحت کنن. راضی کردن بچه ها کار آسونی نبود ولی در نهایت زهرایاس درک کرد و داداشش رو هم راضی کرد.😍 قرار شد بیایم خونه و براشون یه خوراکی خوشمزه به جاش درست کنم (تو دلم گفتم تو ایام شهادت حالا چی بپزم اونم با این همه خستگی خودم. ولی چاره ای نبود، عمل بابا مهمتره) حالا بماند که لباس قشنگ تن فاطمه یاس کرده بودم که ازش چندتا عکس به مناسبت ده ماهگیش بگیرم. اومدیم خونه دکتر ارنست یه چرت کوچک زدن و نماز و رفتن بیمارستان... فکر میکردم بچه ها دیگه کامل کنار اومدن ولی وقتی که رفتن محمد مهدی یه دفعه زد زیر گریه که من دیگه نمی تونم تحمل کنم بابا دوبار برن سر کار... با شنیدن جمله اش انگار بند دلم پاره شد... کلا این چند وقت اخیر بچه ها خیلی روی ساعات کاری باباشون حساس شدن. زهرایاس با استرس هر روز میپرسه بابا امشبم کشیک دارین؟ برای اولین بار با خودم گفتم خدا رو شکر که من نرفتم رشته پزشکی... دلم برای بچه هایی که مامانشون کشیک داره سوخت حالا تو هر رشته ای کانال در ایتا دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱 مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع