#بازگشت_به_کار
#قسمت_دوازدهم
خب رسیدیم به اونجا که من باید درخواست مجوز کار میدادم.
من چون ایران درس خونده بودم، مدرکم اینجا مستقیم ارزشیابی و تایید نمیشد.
برای اینکه مجوز فعلیم که موقت هست رو بگیرم باید یه سری دوره و امتحان می دادم که خب من چند سال پیش تمومشون کرده بودم.
اینجا هم مثل ایران مدام قانونها عوض میشه زمان من اینطوری بود که اول از همه باید مدرک زبان ب ۲ یا س۱ و بعدش مدرک زبان تخصصی میگرفتیم
بگذارید از تعریف کردن مصائب گرفتن مدرک زبان عمومی بگذرم.
مثلا نگم براتون دوهفته مونده به زایمان از ۸ صبح رفتم سرجلسه امتحان تا ۴ بعد از ظهر تقریبا یک نفس
یا از قبلترش که شش ماه تو بارداری هر روز تو پاییز و زمستون با یک بچه یک ساله ۶ ساعت میرفتم سر کلاس و بچه ام با پرستارش پایین تو خیابون تو هوای سرد و یخ می موند تا کلاس من تموم بشه( دوره س ۱)
یا نگم صبح ها با ویار و تهوع و خستگی بارداری و بچه داری ساعت ۴ بیدار میشدم تا برسم درس بخونم و شب ها نشسته سر کتاب و دفتر خوابم میبرد
بعد از اینکه مدرک عمومی رو گرفتین تازه اجازه دارین کلاس های آمادگی زبان تخصصی رو شرکت کنید. نگاه به اسمش نکنید که زبانه شما تو این آزمون سوالات علمی دندانپزشکی رو هم باید تو امتحان جواب بدین.
کلاسی که من باید شرکت میکردم تو یه شهر و ایالت دیگه بود که ۷ ساعت با ما فاصله داشت. اون موقع ها دخترم نه ماهش بود😍
یه دوره ۴۰ روزه که هر روز از ۷ صبح تا ۴ بعد از ظهر کلاس داشتیم.
تو شهر جدید خونه مبله اجاره کردم برای این مدت و هماهنگ کردم که یک پرستار بیاد تو محل کلاسم از دخترم مراقبت کنه. و اولش هرچقدر خانوادم گفتن که آدم بچه کوچک رو نمیگذاره پیش پرستار غریبه توجه نکردم دلم نمیخواست هیچ کس رو به زحمت بندازم
اما درست چهار روز مونده به شروع دوره، دیدم دلم طاقت نمیاره و اونجا بود که پشیمون و نادم😉 زنگ زدم به مامانم و گفتم لطفا خودتون رو به من برسونید من نمی تونم حتی یه روز بچه رو بگذارم پیش پرستار. دیگه بماند چطور فوری فوتی کارشون رو کنسل کردن و خودشون رو از ایران به من رسوندن.
از خود دوره و سختیها و استرس هاش بگذریم. از زندگی با یه بچه کوچک تو شهر شلوغ و پر دردسر کلن به دور از همسر بگذریم. از رفت و آمد سختم به کلاس، از گریه های هر روزه دخترم پشت سر من هم بگذریم
اما از استرس امتحان و فشار درسی نمیشه گذشت. اساتیدمون میگفتن طبق آمار ۷۰ درصد شرکت کننده های این امتحان، می افتن😫😫
خیلی خلاصه بگم دوره تموم شد و وزارت بهداشت ایمیل زد و نوبت امتحان رو مشخص کرد.
خوندم و خوندم و خوندم اما سخت بود، خیلی سخت
از فارغ التحصیلیم چند سالی میگذشت و من این مدت کار نکرده بودم و خیلی از درس ها و نکات ریز رو فراموش کرده بودم.
حالا باید همه رو اونم به آلمانی امتحان میدادم. تمام کتابهای خلاصه رو یک دور از اول خوندم
اما دست تنها با یک بچه یکساله که فوق العاده بدخواب و شیطون بود کار خیلی سختی بود دوباره دو سه هفته مونده بود به امتحان دست به دامن مامانم شدم که خودتون رو به من برسونید...
امتحان سه قسمت داره شفاهی، کتبی و عملی طور.
قسمت سومش که عملیه دوتا پرفسور دندانپزشک میشینن روبه روت یک پزشک هم کنارت
و چند تا عکس و کیس میدن بهت و میگن طرح درمان هات رو با چند و چوندش توضیح بده و تو رو سوال بارون میکنن
تو این امتحان هم باید لغات و اصطلاحات علمی رو به زبان آلمانی بدونی، هم تمام اون اصطلاحات رو به زبان عامیانه آلمانی بدونی.
تو یکی از قسمت ها یه دندانپزشک به عنوان یه بیمار عادی میاد رو به روت میشینه و میگه من فلان مشکل رو دارم و تو باید تمام سوالاتش رو جواب بدی و طرح درمان بدی بدون اینکه از اصطلاحات علمی استفاده کنی...
خلاصه که امتحان عالمی داره برای خودش...
امتحان رو خدا روشکر با نمره خوبی قبول شدم...
دیگه من از مسائل و سختی های مالی این دوره ها چیزی نگفتم خودتون تصور کنید. این فقط بخش علمی اون دوران بود، سایر جوانب زندگی خانوادگی و بچه داری و اجتماعی هم با تمام مشکلاتش در جریان بود🤷🏻♀️🤷🏻♀️
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
این داستان #هنر_این_نیست_که...
#قسمت_دوازدهم
ساعت شد بود ۹ شب...
همسر خواهرم سریع حاضر شده و رفته بودن تو مرکز شهر در به در دنبال یک تایپ و تکثیری که باز باشه و این رو پرینت بگیره
چقدر استرس کشیدم فقط خدا میدونه
البته که ته دلم میگفتم هرچی صلاح خداست من راضیم ولی بالاخره شرایط سختی بود
بارها و بارها رسیدم به شرایطی که بگم من دیگه...
اما زبونم رو گاز گرفتم و گفتم همین مواقعه که ...
میدونی هر بار میخواستم بگم من دیگه عمرا با ایرلاین ایرانی پرواز کنم یاد حرف های خودم میافتادم موقع تبلیغ خرید جنس ایرانی.
وقتی بقیه میگفتن هر موقع جنس ایرانی هم اندازه خارجی ها با کیفیت بود بعد ما هم حمایت میکنیم در جوابشون میگفتم اگر جنس ایرانی همون کیفیت رو داشت و تازه ارزونتر هم بود شما هنر نکردی جنس ایرانی بخری، این اصلا اسمش حمایت نیست
حمایت جاش همین الانه که کالای داخلی اون کیفیت عالی خارجی رو شاید نداشته باشه و حتی گاهی قیمتش هم بیشتره اما چون کالای وطنی هست شما حمایت میکنی و میخری تا کشورت کم کم ساخته بشه
برای همین اون روز با همه سختیش هر طور که بود جلو زبونم رو گرفتم و نگفتم من دیگه هیچ وقت با ایران ایر نمیام
چون که ترکیش گاهی حتی ارزونتر از ایران ایر در میاد
من دفعه بعدی هم باز با ایران ایر پرواز میکنم چون فعلا تنها ایرلاین ایرانیه که به آلمان پرواز داره
دکتر ایران ایر زنگ زد و گفت می ترسم بچه ات زودتر از نامه دکترت به دنیا بیاد😫🙁
گفتم شرمنده آقای دکتر
گفت اشکالی نداره پاشو برو از شام سالن بخور تا نامه ات برسه استرس هم نداشته باش
من هستم و میخوام کمکت کنم
خدا خیرش بده واقعا
ساعت یه ربع به ده شب بود که عکس نامه سونو امضا و مهر شده رسید به دستم، سریع فرستادمش برای آقای دکتر و بهش خبر هم دادم و تازه بعد به دکتر ارنست زنگ زدم
حالا دکتر انلاین نمیشد تو واتساپ که گواهی رو ببینه
روم هم نمیشد دوباره بهش زنگ بزنم
شاید یه ربع یا کمی بیشتر گذشته بود که زنگ زد
البته برای من مثل یه قرن گذشت هر ثانیه اش
و گفت کارت درست شد با مسئول خدمات ویژه هماهنگ کردم و با سر مهماندار پرواز
فقط اون نامه اولیه سونو که تاریخ اشتباه نشون میده رو گم و گورش کن و نشون نده
دنیا رو بهم داده بودن انگار
تازه تلفن رو قطع کرده بودم که دوباره گوشیم زنگ خورد
پیکی بود که داشت وسیله های مشهد رو میاورد
وای خدای من اون رو کجای دلم بگذارم الان
باز استرس اون شروع شد که به موقع برسه
خلاصه اش کنم رسید
رفتم سر وقت قسمت بار
دادم جعبه ها رو یکی یکی سلفون کشیدن و وزن کردن
مسئول کارت پرواز ها اومد و گفت اجازه پروازتون به دست ما هنوز نرسیده و فعلا منتظریم😮
انگار قرار بود من تا ثانیه آخر استرس بکشم
لحظه ای که به من گفتن کارت قطعی اکی شده همزمان گفتن بدو جا نمونی از پرواز
چجوری عوارض خروج دادم و با مامانم خداحافظی کردم و رفتم قسمت پاس کنترل خدا میدونه
همینقدرش رو بگم که از گیت که رد شدیم تازه متوجه شدم از یه سالن سرو سرویس طور پر از انواع غذاها دسر و میوه و نوشیدنی و چای و شیرینی رایگان من با دوتا بچه گرسنه و تشنه اومدم بیرون.
هر سه تامون هلاک یه قطره آب بودیم اما اینطرف پاس کنترل هیچ خوراکی و فروشگاهی نبود جز تعدادی آب معدنی مارک دسانی که ممنوعه است
هیچ جوری دلم نمیومد از اون آب به بچه ها بدم، بهشون توضیح دادم و اونا هم نخوردن اما کلی تا لحظه سوار هواپیما شدن غر زدن که حق داشتن چون کلی طول کشید و من با چه آرامش و لذتی نازشون رو می کشیدم البته که خودم هم داشتم از تشنگی بیهوش میشدم
و بالاخره سوار شدیم
و نکته عجیبش اینجا بود که وقتی به مهماندار گفتم به من یه بالشت اضافی بدین تا بگذارم زیر شکمم گفت مگر شما باردارین؟🤦🏻♀️
زهرایاس که همون اول بعد بلند شدن هواپیما صندلیش رو تخت کرد و تخت خوابید تا موقع فرود
محمد مهدی اما کمی با من بیدار موند و صبحانه خورد و بعد خوابید
و چه خوب که بلیط هامون بیزینس شده بود اجبارا
چون بچه ها راحت خوابیدن و دیگه به من کاری نداشتن
منم کمی استراحت کردم اما استرس نماز صبح نمیگذاشت که با خیال راحت بخوابم، فکر میکردم تو پرواز وقت نماز باشه اما مهماندارها میگفتن نه وقتی پرواز بشینه موقع اذونه.
استرس داشتم که برای دست به سر کردن من باشه بنابراین تو چند فرصت مختلف از مهماندارها پرسیدم تا که دیدم واقعا یکیشون رفت از کابین خلبان پرسید و همون جواب رو بهم داد،دیگه خاطرم جمع شد و آروم گرفتم.
چون مهماندار اولی خیلی راحت گفت قضاش رو بخونید خب🤨😐
ضمنا دکتر ارنست گفته بودن هر نیم ساعت پاهام رو حرکت بدم به خاطر آمبولی
خلاصه که من با سختی فراوان بالاخره رسیدم
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار مطلب فقط با ذکر منبع