#بازگشت_به_کار
#قسمت_یازدهم
تلفن رو که جواب دادم دیدم میشائلاست
سریع بچه ها رو هل دادم تو ماشین و در رو بستم تا بتونم در سکوت صحبت کنم
گفت ما جلسه مون رو برگزار کردیم و خیلی دوست داریم تو یه روز آزمایشی بیای.
اینجا طبق روال رایج شما بعد از جلسه مصاحبه باید یک روز به صورت آزمایشی برید سر کار. هم شما کار و محیط رو ارزیابی کنید هم اونا شما رو...
میشا گفت اون حجابی که دوست داری رو هم بموش تا ببینیم چه شکلیه دقیقا!!
از استرس داشتم خفه میشدم، اینقدر زود اخه؟!
بابا میگذاشتین دو روز بگذره حداقل!!
صادقانه بگم نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت.
من برای کاری درخواست داده بودم که تو دانشگاه تقریبا هیچی در موردش آموزش ندیده بودم و بعد از اون فقط دوره های خصوصی رو شرکت کرده بودم و خودم مطالعه کرده بودم...
برای خود کار کلی استرس داشتم، علاوه بر اون اینکه بعد ۵ سال از فارغ التحصیلیم میخواستم برم سرکار خودش کلی استرس زا بود و حالا مسئله حجاب !!!
ولی از یه طرف ته دلم بدم نمیومد که مجبورشون کنم به پذیرش حجاب خودم...
خلاصه روزش رو هماهنگ کردیم و تلفن رو قطع کردم.
تو همون هاگیر واگیر قرار بود برام از ایران مهمون هم بیاد...
چند روز بعدش قرار بود پدر و مادر دکتر ارنست بیان پیشمون.
آماده سازی خونه برای ورود مادر شوهری که فقط تو این ۹ سال یکبار اومده بودن خونمون خودش کار آسونی نبود، حالا مطب و آمادگی هاش و در کنار همه اینا درس خوندن.
خلاصه کنم مهمونام اومدن،من روز آزمایشی رو رفتم و به لطف خدا همه چیز خوب پیش رفت و قرار شد که قرداد ببندیم.
درست پارسال همین روزها بود!!!
دو سه هفته مونده به شروع سال جدید.
باید درخواست مجوز کار میدادم و به محض آماده شدنش میتونستم کارم رو شروع کنم...
همزمان باید به کوب درس هم میخوندم و اطلاعاتم رو رفرش میکردم
صبح ها معمولا ۴ یا ۵ بیدار میشدم و تا حدود ۸ که مهمونا و بچه ها بیدار بشن بکوب درس میخوندم.
از اونطرف دوتا پروسه مهم رو باید همزمان پیگیری میکردم اول پروسه مهدکودک و پرستار بچه ها و دوم پروسه مجوز کار
هر کدومش یه قصه مفصله شایدم یه غصه مفصل🤷🏻♀️
اگر فکر کردین قصه مشکلات حجاب من اینجا تموم شد و اینها من رو با این حجاب کامل پذیرفتن، سخت در اشتباهید😏
هنوز به ماجرا چوب خدا صدا نداره نرسیدیم😉
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
این داستان، #هنر_این_نیست_که...
#قسمت_یازدهم
در لحظه فقط به مامانم نگاه میکردم
با دکترم حرف می زدم و تشکر میکردم چون واقعا خارج از وظیفه شون لطف زیادی کرده بودن و من هم تو دلم کاملا به عصبانیتشون حق میدادم و همزمان به این فکر میکردم که به دکتر ارنست چی بگم🤐😥
تلفن که تموم شد به معنای واقعی چند لحظه ای تو بهت و شوک بودم...
تصمیم گرفتم اول زنگ بزنم به اون آقای دکتر ببینم اوضاع در چه حد خرابه؟
یه بوق...
دو بوق...
سه بوق...
تو دلم گفتم تموم شد این دیگه تلفن ما رو دیگه جواب نمیده...
که یک دفعه صدا اومد الو...
و من شروع کردم به توضیح و توجیه و شرح دلایل رفتار دکترم و در یک کلمه ماست مالیزاسیون!
و بالاخره از دلش درآوردم و طبق صحبت قبلیش قرار شد علاوه بر نامه دکتر زنان گزارش سونوگرافی رو هم براش بفرستم.
تو این فاصله با دکتر سونوگرافیم که اوائل ایران اومدنم رفته بودم پیششو تماس گرفتم و شرایط رو توضیح داده بودم
بیرون و تو راه منزل بودن
قرار شد هر وقت رسیدن خونه برام بنویسن و بفرستن.
داشتم همین ها رو به اقای دکتر ایران ایر میگفتم که گفت ببین من گزارش رو تایپی میخوام ها نه دست نویس😮
خدایا این رو دیگه کجای دلم بگذارم؟
حالا من چطور به خانم دکتر بگم بشینید این وقت شب تایپ کنید بعد تو سر نسخه پرینت بگیرین؟ اصلا نمیدونم پرینتر دارن یا نه.
تنظیم کردن پرینتر رو سایز سر نسخه کار آسون و روتینی نیست و ....
اونم دکتر من که دوتا بچه کوچک دارن و الان بالاخره درگیر بچه هان.
ولی چاره ای نبود،گفتم باشه.
زنگ زدم دوباره به خانم دکتر...
گفتن من پرینترم خرابه، همسرم هم الان نیست و من همچین شرایطی ندارم...
حتی الان هپ موقع نوشتنش نفس عمیق کشیدم از حجم فشار و استرس و اعصاب خوردی
حالا چه زمانیه؟ جمعه حدود هفت هشت شب که دیگه معمولا هیچ تایپ و تکثیری هم باز نیست...
گفتم خانم دکتر بی زحمت فعلا متن دست نویس رو برام بفرستین با عکس سر نسخه خالی تا ببینم چکار میتونم بکنم
زنگ زدم به دکتر ارنست و شرح ماوقع دادم و بعد هر دو شروع کردیم تو لیست دفترچه تلفن گوشیمون به گشتن دنبال فتوشاپ کار و تایپیست هایی که تا حالا باهاشون انلاین کار کرده بودیم تا ببینیم کدوم در دسترسه و از بینشون کدوم میتونه الان فوری و فوتی تایپ کنه و در سر نسخه برامون پرینت بگیره.
از همین جا این نکته رو بگیرین که ما قبلا چقدر تو شرایط مشابه بودیم که از طراح ها و تایپیست ها لیست داریم تو گوشیمون😥🤦🏻♀️
خلاصه دکتر ارنست یک نفر رو پیدا کردن...
عکس سر نسخه رسید چون تار و ناواضح بود امکان پرینت گرفتن عکس نبود، هیچی به طرف گفتیم بشین یه سر نسخه طراحی کن🤐🤐
همزمان منم یه نفر دیگه رو پیدا کردم اما حتی فرصت اینکه به دکتر ارنست اطلاع بدم نبود.
با هر دو طراح همزمان پیش رفتیم چون احتمال اینکه یکی وسط کار بگه دیگه نمیتونم یا ادامه نمیدم همیشه هست و ما زمانی برای از دست دادن نداشتیم
ساعت ۸ شب بود و ده باید کارت پرواز میگرفتم😮 و من هنوز اجازه پرواز نداشتم.
طراح شروع کرد به طراحی که کلی زمان برد و وسطهای کار بود که مدل دوم سر نسخه دکترم رسید و فکر کردیم اگر روی اون چاپ کنیم معتبر تر به نظر میرسه پس پروسه طراحی دوباره از اول شروع شد.
از اون طرف چون طراح مشهد نبود با خواهرم هماهنگ کردیم که آماده باشه به محض اینکه طرح اماده شد میفرستیم براش، تو خونه پرینت بگیرن و ببرن دم خونه دکترم تا امضا و مهر کنن و بعد عکسش رو بفرستن برام
حالا این وسط هزارتا اتفاق ریز دیگه هم افتاد که دیگه خودم توان نوشتنشون رو ندارم اما شما گمون نکنید به همین سر راستی جریان گذشت. من تمام مدت با سه تا گوشی درگیر بودم و مسئول سالن تشریفات هرازگاهی میومد سمتم می دید من چقدر درگیرم، در سکوت برمیگشت.
طرح سر نسخه ها آماده شد
متن رو برای طراح خودم فرستادم تا تایپ کنه توش، که ترسید.
گفت وای اینا چیه، اینا مسئولیت داره من انجام نمیدم فردا دردسر میشه برام
باز شروع کردم به توضیح دادن شرایط و اینکه نسخه بدون امضا و مهر اعتباری نداره و نترس و دردسر نمیشه و ....
تا بالاخره راضی شد ...
طرح دکتر ارنست هم اماده شده بود اما روی سرنسخه دوم که بهتر بود پس اون رو فرستادیم برای خواهرم
ساعت ۲۰:۴۰ ...
خیلی دیر شده بود و میترسیدم دکتر ایران ایر رو دیگه پیدا نکنم یا تلفنش رو جواب نده یا دیر بشه و ...
زنگ زدم بهش...
گفت استرس نداشته باش، اگر ببینم استرس داری بهت اجازه نمیدما.
خدا خیرش بده خیلی سعی کرد من رو اروم کنه.
دکتر ارنست هر سی ثانیه زنگ میزدن چی شده؟ به کجا رسید کار...
زنگ زدیم به همسر خواهرم
پرینترشون یک دفعه و بی علت کار نمیکرد😶
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار مطلب فقط با ذکر منبع