تو که خوب حرف از وفا می زنی
تو هم آخر قصه جا می زنی
اگر چه به پای منی چند وقت
به من یک روز پشتِ پا می زنی
همیشه به نفرین من بوده ای
ولی دم ز خیر و دعا می زنی !
عجیب است آنقدر می خواهمت
که هرگز نگفتم چرا می زنی !
هزار فرسخی هم که بینم تورا
برای دلم آشِنا می زنی !
من از بی تو بودن کم خورده ام؟
که خود نیز گاهی مرا می زنی!
هنوزهم به نامت قسم می خورم
که را جای اسمم صدا می زنی؟
بزن بر دل خسته ام ،زخم ها
بزن تا بدانی که را می زنی
سرانجام یک روز پی می بری
که این ضربه ها را خطا می زنی
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
.
.
اهل شعرم ؛
اهل تنهایی و درد ، پیشهام فریاد است.
کاسبم ، کاسب دل
صادراتم شادی ، وارداتم غمودرد ..
دوستانی دارم ، سردتر از سردی برف ؛
گاهگاهی یخشان میشکند
گاهگاهی دلشان میسوزد ،
ولی از روی ترحم!
سرزمینی دارم ، مردمانش همه دوست ،
ولی از روی ریا ؛
✍🏻 #سهراب_سپهری
💠 @e_adab 💠
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم
یا از عاشقی دلتنگتر!
فقط میدانم در آغوش منی،
بی آنکه باشی
و رفتهای بی آنکه نباشی...!
#عباس_معروفی
💠 @e_adab 💠
21.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گنجینه معارف و اخلاق
رهبر انقلاب:
🔹ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثه تاریخی ارج نمینهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است. دو خصوصیت وجود دارد که به ما حکم میکند که از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده کنیم.
🔹اول: زبان فاخر اوست که همچنان در قلهی زبان فارسی و شعر فارسی است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاکِ پیراستهی کامل والا؛ چیزی که امروز از آن محرومیم.
🔹دوم: معارف حافظی است که خود او تکرار میکند که از نکات قرآنی استفاده کرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و دیوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف میکند که نکات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آنجا که از جنبهی شعری محضْ خارج میشود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات میگذارد، یک گنجینه و ذخیره است برای ملت ما امروز و نسلهای آینده و همچنین برای ملتهای دیگر؛ چون معارف والای انسانی مرز نمیشناسد.
💠 @e_adab 💠
📚 حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴مهربانی همیشه ارزشمندتر است.
💎بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ...
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.
بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!»
#حکایت_های_آموزنده
💠 @e_adab 💠