eitaa logo
هامون
40.3هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
992 ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
دو تا گنجشک بودن.. یکی داخل اتاق ، یکی بیرون پشت شیشه گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت: من همیشه باهات میمونم.......قول میدم! و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد........!! گنجشک کوچولو گفت :من واقعأ "عاشقتم" !! اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد....!! امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت شیشه اتاقم "یخ زده" اون هیچوقت نفهمید ......گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود ! حکایت بعضی ماهاست .......... خودمونو نابود میکنیم، واسه "آدمای چوبی" کسانی که نه ما رو میبینن ، نه صدامونو میشنوند.. ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ. 💠 @e_adab 💠
❤️ راز شیرین شدن عسل زنبور عسل یک روز حضرت محمد صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، در میان نخلستانها نشسته بودند. که یک وقت سر و کله زنبورِ عسلى ظاهر شد، و شروع کرد دور پیغمبر اکرم چرخیدن. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا على ! مى دانى این زنبور چه مى گوید. حضرت على (علیه السلام ) فرمود: خیر. پیامبر فرمودند:این زنبور امروز ما را مهمانى کرده و مى گوید: یک مقدار عسل در فلان محل گذاشته ام ، آقا امیرالمؤمنین را بفرستید، تا آن را از آن محل بیاورد. حضرت على (علیه السلام) بلند شدند و آن عسل را از آن محل آوردند. رسول خدا(ص)فرمود:اى زنبور، غذاى شما که از شکوفه گل تلخ است. به چه علّتى آن شکوفه به عسل🍯 شیرین تبدیل مى شود؟ زنبور گفت : یا رسول اللّه ، شیرینى این عسل،از برکت ذکر وجود مقدّس ‍شما، و (آل ) شماست. چون هر وقت ، مقدارى از شکوفه استفاده مى کنیم ، همان لحظه به ما الهام مى شود که سه بار بر شما صلوات بفرستیم . وقتى که مى گوئیم : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد به برکت صلوات بر شما، عسل ما شیرین مى شود... از امام صادق روایت شده که پیامبر (ص) فرمودند:از کشتن زنبور بپرهیزید،زیرا خداوند ارجمند به او وحی نمود و نه از شمار جنیان است و نه در زمره ی انسانها. 📒الخصال المحموده والمذمومه،ج 1-ص448،451،نوشته شیخ صدوق 📜 💠 @e_adab 💠
❤️ خالق انسان، بالاترین باغبان اوست ✍مشهدی رحیم، باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد، پندی می‌دهد و می‌گوید: پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه می‌دهند و در تابستان میوه‌شان زرد شده و می‌رسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری می‌گیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آن‌هاست. در زندگی دنیا هم دوستان آدمی این‌چنین هستند، اکثر آن‌ها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد، یا سودی رسد، به تو نزدیک می‌شوند و تبسم می‌کنند و در آغوشت می‌کشند. آن‌گاه هرگز از آغوش آن‌ها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظه‌ای بیش کنار تو نخواهند ماند. اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ والدین نیز همیشه همراه تو خواهد بود. دوستانِ عکس یادگاری‌ات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن! 💠 @e_adab 💠
📚بانی ✍بهلول گروهى را ديد كه مسجدى مى سازند و ادعا مى كنند كه براى خداست. او بر سنگى نوشت : بانى اين مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب كرد. 🔻روز بعد كه كارگران سنگ را ديدند، به هارون الرشيد ماجرا را گفتند. او بهلول را حاضر كرد و پرسيد : چرا مسجدى را كه من مى سازم به نام خودت كرده اى؟ 🔻بهلول گفت : اگر تو مسجد را براى خدا مى سازى، بگذار نام من بر آن باشد! خدا كه مى داند بانى مسجد كيست، او كه در پاداش دادن اشتباه نمى كند. اگر براى خداست چه نام من باشد چه نام تو اين كه مهم نيست!! 💠 @e_adab 💠
🔴 پیرمرد مومنی که بخاطر فراموشی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) تمام اعمال خوبش از بین رفت! 🔸فیلمی از یک پیرمرد مذهبی اهل مسجد و هیئت در فضای مجازی موجود است که می‌گوید: من با اینکه اعمال خوب بسیار زیادی انجام دادم و به خیال خودم کارهای خوبم مرا راهی بهشت خواهد کرد، دچار مرگ موقت شدم. من تمامی اعمال خوبم را در چیزی شبیه چمدان مشاهده کردم اما این اعمال هیچ کدام نمی‌توانست مرا کمک کند و من نگران بودم. 🔸آنجا به من گفتند درست است که شما کارهای خوبی داشته ای، اما شما هیچ عملی برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) انجام ندادی. جوابی نداشتم کارهای خوب من زیاد بود اما در زمینه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هیچ کاری انجام نداده بودم نه دعایی نه توسلی و نه تلاشی در جهت شناخت ایشان. من نگران اعمال خوبم بودم که حبط شده بود و نمی توانستم از آنها استفاده کنم. در همان شرایط و در پیشگاه ملائک دستانم را به سوی آسمان بردم و از عمق جان گفتم: «اللهم عجل لولیک الفرج» و این ذکر را بارها تکرار کردم. 🔸در همین حال دیدم درب صندوقچه اعمال من باز شد اعمال خوبم به سوی من آمد و.... این پیرمرد ادامه داد: از روزی که خداوند عمر دوباره به من داد هرجا میروم و هر کاری انجام میدهم امام زمان را یاد میکنم و به همه میگویم دعا کنید تا ظهور و فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صورت بگیرد که گشایش تمام گرفتاری‌های بشر در فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است ‎ 💠 @e_adab 💠
مردی چهار پسر داشت. آن‌ها را در ۴ فصل مختلف، به سراغ یک درخت گلابی فرستاد. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آن‌ها خواست که بر اساس آن چه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه... درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.» پسر سوم گفت: «درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین، باشکوه‌ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده‌ام.» پسر چهارم گفت: «نه، درخت بالغی بود پربار از میوه‌ها... پر از زندگی و زایش!» مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده‌اید! شما نمی‌توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید لذت، شوق و عشقی که از زندگی‌شان بر می‌آید فقط در انتها نمایان می‌شود، وقتی همه فصل‌ها آمده و رفته باشند! اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست داده‌اید مبادا بگذارید درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصل‌های دیگر را نابود کند زندگی را فقط با فصل‌های دشوارش نبینید؛ در راه های سخت پایداری کنید تا لحظه های بهتر بالاخره از راه برسند. 💠 @e_adab 💠
❤️ بسیار زیبا و خواندنی... ❤️روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت: "امروز میخواهیم بازی کنیم!" ❤️سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود. خانمی داوطلب این کار شد. استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد. ان خانم اسامی اعضای خانواده، بستگان، دوستان،هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت. ❤️سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند. زن، اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت ❤️تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش...کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود. چون حالا همه می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود. ❤️استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.او با بی میلی تمام,نام پدر و مادرش را پاک کرد. ❤️استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"زن مضطرب و نگران شده بود.با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست... ❤️استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!" ❤️والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا اوردید.شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!! ❤️دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از دنیا خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد" ❤️پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!! ❤️همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن، حقیقت زندگی را با انان در میان گذاشته بود برایش کف زدند. 💠 @e_adab 💠
در یک شهربازی، "پسرکی سیاه پوست" به مرد "بادکنک فروشی" نگاه می‌کرد که از قرار معلوم "فروشنده مهربانی" بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک "بادکنک قرمز" را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را "جذب" خود کرد. سپس بادکنک آبی و همین‌طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را "رها" کرد. بادکنک‌ها "سبکبال" به آسمان رفتند و "اوج" گرفتند و "ناپدید" شدند. پسرک سیاهپوست هنوز به "تماشا" ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود، تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می‌کردید، "بالا می‌رفت؟!" مرد بادکنک فروش "لبخندی به روی پسرک زد" و با دندان، نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: "پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می‌شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد." چیزی که "باعث رشد آدم‌ها" می‌شود "رنگ و ظاهر" نیست. ""رنگ‌ها و تفاوت‌ها مهم نیستند."" مهم درون آدمه؛ چیزی که در درون آدم‌ها است "تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه" و هر چقدر "ذهنیات" "ارزشمندتر" باشه جایگاه و مرتبه والاتر و شایسته‌تر میشه   💠 @e_adab 💠
ماری وارد یک کارگاه نجاری شد. همینطور که داشت از گوشه نجاری عبور می کرد تنش به لبه یک اره برخورد کرد و کمی زخمی شد. مار فورا برگشت و اره را گاز گرفت. با گاز گرفتن اره، دهان مار به شدت زخمی شد. سپس بدون اینکه متوجه شود که دقیقا چه اتفاقی دارد می افتد، نتیجه گرفت که اره دارد به وی حمله می کند. پس تصمیم گرفت که با تمام قدرت دور اره حلقه زده و با فشار آن را خفه کند. مار در انتها توسط اره کشته شد. گاهی اوقات واکنش ما تماما از روی عصبانیت است. تنها به این فکر می کنیم که به کسی که به ما آسیب زده، آسیب بزنیم، درحالی که آسیب اصلی به خود ما وارد می شود. برخی اوقات باید در زندگی برخی چیزها را نادیده بگیریم. مانند برخی افراد، یا توهین ها را. چون ممکن است که عواقب آن برگشت ناپذیر و فاجعه انگیز باشد. 💠 @e_adab 💠
از پیرمرد حکیمی پرسیدند : از عمری که سپری نمودیاز پیرمرد حکیمی پرسیدند : از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد : یاد گرفتم؛ که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. یاد گرفتم؛ که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت یاد گرفتم؛ که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد . یاد گرفتم؛ که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. یاد گرفتم؛ کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد 💠 @e_adab 💠
حکایت مردی که به بیماری چشمی مبتلاشد👇 💫 مردی به یک نوع بیماری چشمی مبتلا شد، پس به جاى آنکه نزد پزشک بروند پیش دامپزشک رفت. دامپزشک از همان داروهایی که برای حیوانات استفاده می کرد نیز برای او استفاده کرد، در نتیجه آن فرد کور شد. او از دست دامپزشک شكايت كرد. قاضی پس از بررسی گفت: هیچ مجازاتی برای دامپزشک نخواهد بود چرا که اگر اين كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشک نمى رفت. هدف از اين حكايت آن است كه: هر كس کاری را به شخص نا آزموده و غير متخصص واگذارد، علاوه بر اينكه پشيمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبكسر خوانده خواهد شد. 🔸ندهد هوشمند روشن راى 🔹به فرومايه كارهاى خطير 🔸بوريا باف اگر چه بافنده است (۱) 🔹نبرندش به كارگاه حرير ۱_بوریا باف: کسی که با نی حصیر می بافد 💠 @e_adab 💠
«تا تنبونشو بالا بکشه، کار از کار گذشته!» روایت می‌کنن در یکی از دهات قدیم، مردی بود که به تنبلی و کُندی مشهور بود. یک روز همسایه‌ها فریاد زدند که: — «خونه‌ی کدخدا آتیش گرفته!» همه با عجله دوان شدند تا کمک کنند. اما این مرد که تنبونش را با بند نخی می‌بست، وقتی صدای فریادها را شنید، تازه از خواب بیدار شد. با خواب‌آلودگی از اتاق بیرون اومد، خم شد تا تنبونش رو ببنده، بند تنبون پاره شد، رفت بند بیاره، دید گره خورده، نشست گره رو باز کنه... خلاصه این‌قدر طولش داد که وقتی بالاخره بند تنبون رو بست و آماده شد بره کمک، آتیش همه‌جا رو خورده بود و فقط دود مونده بود. مردم نگاهش کردن و گفتن: — «تا تو تنبونتو بالا بکشی، همه چی خاکستر شد!» از اون زمان، این جمله شد ضرب‌المثلی برای کسانی که اون‌قدر کند و بی‌توجه هستن که تا بخوان کاری بکنن، دیگه دیر شده. 💠 @e_adab 💠