گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن !
گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن !
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری می توانم ... بشنو و باور مکن !
عشق اگر افسانه می سازد که در زندان دل
چند روزی میهمانم ، بشنو و باور مکن !
در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت:
"با همه نامهربانم" ، بشنو و باور مکن !
گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو
گفته بودم شادمانم ، بشنو و باور مکن !
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن !
گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن !
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری می توانم ... بشنو و باور مکن !
عشق اگر افسانه می سازد که در زندان دل
چند روزی میهمانم ، بشنو و باور مکن !
در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت:
"با همه نامهربانم" ، بشنو و باور مکن !
گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو
گفته بودم شادمانم ، بشنو و باور مکن !
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی
چه کردهام که مرا از خودت نمیدانی؟
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمیدارم
تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی
من از غم تو غزل میسرایم و آن را
تو عاشقانه به گوشِ رقیب میخوانی
هزار باغِ گل از دامن تو میروید
به هر کجا بروی باز در گلستانی
قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست
که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
🌸
زاهدی دست به گیسوی رهای
تو رساند
عاشقی گفت که از عالمِ بالا
چه خبر؟!
👤 #سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
به وعدههای تو آنکس که اعتماد کند
عجیب نیست اگر تکیه هم به باد کند
به ابروان هلالت مجال جلوه بده
که کار و کاسبی ماه را کساد کند ...
رقیب گفت که دور تو ماهرو کم نیست
به طعنه گفتمش آری، خدا زیاد کند !
بخند بیشتر و بیشتر که خنده تو
دل مرا که اسیر غم است شاد کند
چقدر برگ گل آویختم به خود که بهار
از این درخت که خشکیده است یاد کند ... .
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است
بمان! که مهر تو از سینه راندنش سخت است
چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت
کبوتری ست که یکجا نشاندنش سخت است
چه حال و روز غریبی که قلبِ عاشقِ من
اسیر کردنش آسان، رهاندنش سخت است
زبان حال دلم را کسی نمیفهمد
کتبیههای ترکخورده خواندنش سخت است
هزار نامه نوشتم بدون ختم کلام
حديث شوق به پایان رساندنش سخت است
#سجاد_سامانی
#شعر
💠 @e_adab 💠
"گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم."
#سجاد_سامانی
#شعر
💠 @e_adab 💠
حکایتِ ستمی را که رفته بر دلِ من...
از آن دو چشمِ ستمگر چرا نمیپرسی...!؟
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
ای که مهرت نرسیده است به من، باور کن
هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
میانِ شادیِ دیدار و انتظار، یکی
همیشه قسمتِ مرد است از این دو کار یکی
هزار دوست غمم را شنیده است ولی
نیامدهست به یاری از این هزار یکی
به سویت آمدهام با دو همسفر در راه
دلِ شکسته یکی، جانِ بیقرار یکی
تو پادشاهِ همه عالمی به تنهایی
من از میانِ گدایانِ بیشمار یکی
به بامِ هیچکسی جز تو پر نخواهم زد
که نیست مثلِ تو در خلق روزگار یکی!
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
آمد به مزار من و خشنودترین بود
پس وعدهی دیدار که میگفت، همین بود ...
از دشت گذر کرد خرامان و خرامان
صیاد، فراوان و فراوان به کمین بود
از جانب خود راندن و بر خاک نشاندن
پاداش دعای منِ سجاده نشین بود ...
زاهد، به نگاهی دل و دین باختی آخر
ای وای اگر آخر تقوای تو این بود
کم سرزنشت میکنم ای دل که به هر حال
تقدیر تو در مساله عشق چنین بود ...
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠
تا زمانی که جهان را قفسم می دانم
هر کجا پر بزنم طوطی بازرگانم
گریهام باعث خرسندی دنیاست چو ابر
همه خندان لب و شادند که من گریانم
حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت
بوی پیراهن یوسف بدهد دستانم
زندگی مثل حصاری ز غم و دلتنگی است
مرگ ای کاش رهایم کند از زندانم
بیت آشفتهایَم در غزلی ناموزون
میل دارم که ردیفی بدهد پایانم
#سجاد_سامانی
💠 @e_adab 💠