حکایت کنند از بزرگان دین
حقیقت شناسان عین الیقین
ک صاحب دلی بر پلنگی نشست
همی راند رَهوار و ماری ب دست
یکی گفتش: ای مرد راه خدای
بدین ره که رفتی مرا ره نمای
چه کردی که درنده رام تو شد
نگین سعادت به نام تو شد؟
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پیل و کرکس ، شگفتی مدار
تو هم گردن از حکم داور مپیچ
که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
چو حاکم به فرمان داور بود
خدایش نگهبان و یاور بود
محال است چون دوست دارد تورا
ک در دست دشمن گذارد تورا
ره این است ، روی از طریق متاب
بنه گام و کامی که داری بیاب
نصیحت کسی سودمند آیدش
که گفتار سعدی پسند آیدش
#سعدی
💠 @e_adab 💠