قاصدکهای پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانهای را برد از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
#فاضل_نظری
💠@e_adab💠
من تو را از آرزوهایت جدا کردم، ببخش
من به اسم لطف در حقت جفا کردم ببخش
با گمان عشق دل بستم به مهر این و آن
با تو و تنهاییات ای دل چهها کردم ببخش
من فقط یک بار بخت زندگانی داشتم
در مسیر آزمودن گر خطا کردم ببخش
کودکی بودم که مسحور از تماشا میدوید
گاه اگر در راه دستت را رها کردم ببخش
داستان خضر و موسی بحث عشق و عقل بود
چون نفهمیدم، چرا چون و چرا کردم! ببخش
تا گشودم پیلهام را آتشت را یافتم
سوختم ای شمع وجشنت راعزاکرد ببخش
از کنارم رد شدی، رفتی و فهمیدم تویی
آه قدری دیر نامت را صدا کردم ببخش
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچـه
می پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچـه
دل به جز خواستهٔ دوست چه می خواهد؟ هیـچ
ما گذشتیم ز خیر تـو! بگو دیگر چـه؟
خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگـ
فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چـه؟
می توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی
باز اگر بازرسیدیم به یکدیگر چـه؟
گفتم ای دوست مرا بی خبر از خود مگذار
گفت و با گفت که از بی خبری خوش تــر چه
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست
به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز میپرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست......
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
هیچکس چشم به راه من دیوانه نبود
هرچه بر در زدم انگار کسی خانه نبود
راندی از خویشم و من مردن خود را دیدم
کاش تشییع من اینقدر غریبانه نبود
سر به میخانۀ یادت زدم اما دیگر
جای لبهای تو روی لب پیمانه نبود
در دلم بودی و شرمنده ز مهمان بودم
که سزاوار تو این خانۀ ویرانه نبود
پیش چشم همه ای عشق! جوانم کن باز
تا ببینند که اعجاز تو افسانه نبود
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
از باغ میبرند چراغانیت کنند
تا کاج جشنهای زمستانیت کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانیات کنند
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگ ریزهها
#فاضل_نظری 🌱
💠 @e_adab 💠
حتی اگر از عشق سری خواسته بودم
از شوکت سیمرغ، پری خواسته بودم
خورشید درخشان به کفم بود،ولی من
از شمع، دل شعله وری خواسته بودم
با عقل خود از عشق سخن گفتم و خندید
آری! خبر از بی خبری خواسته بودم
غیر از ضررم مشورت دوست نبخشید
ای کاش ز دشمن نظری خواسته بودم
افسوس! خدا حاجت یک عمرِ مرا داد
ای کاش لب سرخ تری خواسته بودم
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
جان پس از عمری دویدن لحظهای آسوده بود..
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود..
عقل با دل روبهرو شد..
صبح دلتنگی بخیر!
عقل بر میگشت راهی را که دل پیموده بود
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی
زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی ؟
این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست
اما تو ، به این دست پر از پینه چه گفتی ؟
دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست
ای آه جگرسوز به آیینه چه گفتی ؟
از بوسه گلگون تو خون میچکد ای تیر
جانو جگرم سوخت به این سینه چه گفتی ؟
از رستم پیروز همین بس که بپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی ؟
🥺
#فاضل_نظری
💠 @e_adab 💠