eitaa logo
انقلابی بمانیم ثامن الائمه
10.2هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
881 ویدیو
2.5هزار فایل
ارتباط باما @e_beman 09151564390 https://eitaa.com/joinchat/3854106624Cf45f39fbd0 🚨 گروه اندیشه ورزان خراسان رضوی وابسته به ڪانال نخبگانی انقلابے بمانیم ثامن‌الائمه(👇) 🆔 eitaa.com/joinchat/1422655548C96e48cff85
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم / بخش اول: 🔹مصعب پسری 24 ساله از یک خانواده ثروتمند است ، چهره ای جذاب دارد ، در نوع پوشش و استفاده از لباس های گران قیمت و انواع عطرها زبانزد مردم است؛ چنان که وی را خوش پوش ترین جوان مکه می دانند. 🌀وقتی شنید پیامبری در شهرشان مردم را به سوی خدا دعوت میکند، کنجکاو شد، در یک فرصت مناسب به دیدار او رفت، پیامبر(ص) را، بسیار مهربان و تو دل برو یافت. 💠پیامبر از کارهایی نهی می کرد که عقل هم همان را می گفت، می فرمود عهد و پیمان را محترم بدارید، به دوستتان بسیار نیکی کنید، با مادر و پدرتان بهترین گفتار و رفتار را داشته باشید، از دروغ گفتن به شدت پرهیز کنید، کارتان را به بهترین شکل انجام دهید. 💥چیزی نگذشت که مصعب به پیامبر خدا(ص) ایمان آورد، ولی از آشکار کردن ایمانش در خانواده خودداری کرد، چون می دانست آنها با اسلام به شدت مخالفند. 🌀مراقب بود کسی از دیدارهایش با رسول خدا (ص) و عبادتش آگاه نشود. با این حال، روزی یکی از بستگانش به نام عثمان بن طلحه وی را در حال نماز خواندن دید. این خبر به سرعت پخش شد و مردم از شنیدن آن بسیار در شگفت شدند. 💥بستگان او به ویژه مادرش سخت برآشفتند و اعتراض کردند. 🌀مصعب با اینکه از فاش شدن رازش ناراحت بود، پس از روبه رو شدن با اعتراض مادر و خویشاوندانش، با شجاعت آیه هایی از قرآن را که از پیامبر آموخته بود برای آنها خواند. ادامه دارد... ➖🔸▪️🌸▪️🔸➖ تدوین: سید محمد حسین مرکبی
🔹🔸برگی از تاریخ اسلام🔸🔹 // بخش دوم: 🔸اما اقوام و پدر و مادر مصعب به هیچ وجه حاضر نبودند بروند ببینند این پیامبری که در شهرشان پیدا شده، حرف حسابش چیست؟! 🌀ابوجهل که از شنیدن خبر اسلام آوردن مصعب، شگفت زده شده بود در جلسه بزرگان مکه به حاضران گفت: « تا به حال محمد بردگان و فقرا را گمراه می کرد اکنون فرزند ثروتمندان را به طرف خود جذب می کند. دیگر نمی توان این مسئله را تحمل کرد». 💥بزرگان قریش تصمیم گرفتند اگر پدر مصعب از رفت و آمد فرزندش با محمد جلوگیری نکند؛ خودشان مصعب را بکشند تا برای سایر جوانان، عبرت شود. 🌀پدر و مادر مصعب که مسلمان شدن اورا ننگ می دانستند. تصمیم گرفتند مصعب را در خانه زندانی کنند و غذا و آب به او ندهند، تا از دین تازه اش دست بردارد. 💥هر چه بر مصعب سخت گیری کردند و امکاناتش را گرفتند و گرسنگی دادند، همچنان به اسلام وفادار ماند، ولی قیافه اش از حالت یک پسر مرفه خارج شده بود. 🌀پدر و مادر مصعب به او وعده می دادند اگر از پیروی محمد (ص) دست بردارد، بهترین امکانات و وسایل تفریح را دوباره در اختیارش بگذارند، اما او هر روز، مصمم تر از گذشته پیشنهادها را رد می کرد. 💥کم کم حضور در مکه برای تازه مسلمانها بسیار سخت شد. پیامبر اکرم (ص) به آنها فرمود برای در امان ماندن از آزار مشرکان، آماده هجرت به حبشه شوند. 🌀هنوز مصعب در یکی از اتاق های خانه زندانی بود که خبر مهاجرت مسلمین به گوشش رسید. 🔹🔸ادامه دارد... تدوین: سید محمد حسین مرکبی
🔹🔸برگی از تاریخ اسلام🔸🔹 // بخش دوم: 🔸اما اقوام و پدر و مادر مصعب به هیچ وجه حاضر نبودند بروند ببینند این پیامبری که در شهرشان پیدا شده، حرف حسابش چیست؟! 🌀ابوجهل که از شنیدن خبر اسلام آوردن مصعب، شگفت زده شده بود در جلسه بزرگان مکه به حاضران گفت: « تا به حال محمد بردگان و فقرا را گمراه می کرد اکنون فرزند ثروتمندان را به طرف خود جذب می کند. دیگر نمی توان این مسئله را تحمل کرد». 💥بزرگان قریش تصمیم گرفتند اگر پدر مصعب از رفت و آمد فرزندش با محمد جلوگیری نکند؛ خودشان مصعب را بکشند تا برای سایر جوانان، عبرت شود. 🌀پدر و مادر مصعب که مسلمان شدن اورا ننگ می دانستند. تصمیم گرفتند مصعب را در خانه زندانی کنند و غذا و آب به او ندهند، تا از دین تازه اش دست بردارد. 💥هر چه بر مصعب سخت گیری کردند و امکاناتش را گرفتند و گرسنگی دادند، همچنان به اسلام وفادار ماند، ولی قیافه اش از حالت یک پسر مرفه خارج شده بود. 🌀پدر و مادر مصعب به او وعده می دادند اگر از پیروی محمد (ص) دست بردارد، بهترین امکانات و وسایل تفریح را دوباره در اختیارش بگذارند، اما او هر روز، مصمم تر از گذشته پیشنهادها را رد می کرد. 💥کم کم حضور در مکه برای تازه مسلمانها بسیار سخت شد. پیامبر اکرم (ص) به آنها فرمود برای در امان ماندن از آزار مشرکان، آماده هجرت به حبشه شوند. 🌀هنوز مصعب در یکی از اتاق های خانه زندانی بود که خبر مهاجرت مسلمین به گوشش رسید. 🔹🔸ادامه دارد... تدوین: سید محمد حسین مرکبی
برگی از تاریخ اسلام🔻 // بخش سوم: 🌀مصعب که پسر باهوش و زرنگی بود، با استفاده از غفلت پدر و مادرش ، از زندان گریخت و شبانه خود را به دومین گروه مهاجران رساند ، همراه ایشان به حبشه رفت و به خاطر خدا، رفاه و آسایش را ترک کرد و تا آخر عمرش که حدودا 16 سال پس از این اتفاق بود، زندگی مرفهی نداشت. 💠یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: من در هجرت به حبشه با مصعب هم سفر بودم. هرگز فردی خوش اخلاق تر از مصعب ندیدم. در این سفر، کوچک ترین کار ناپسندی از او سر نزد. 🌀مسلمین مدتی در حبشه بودند تا این که خبری در آنجا پخش شد که بسیاری از مردم مکه مسلمان شده اند و سران قریش از شکنجه و آزار مسلمانان دست برداشته اند. پس از شنیدن این خبر، بسیاری از مهاجران از جمله مصعب، به مکه بازگشتند. 🌀وقتی به مکه رسیدند متوجه شدند آن خبر، شایعه بوده و آزار مسلمین ادامه دارد. برخی از مهاجران که تحمل مشکلات ماندن در مکه را نداشتند دوباره راه سخت برگشت به حبشه را به جان خریدند و به آنجا بازگشتند، ولی برخی مانند مصعب در مکه ماندند. 🔸وقتی مادر مصعب شنید پسرش به مکه بازگشته، خود را به او رساند و امیدوار بود از راه تحریک عواطف مادرانه، مصعب را از اسلام بازگرداند، چون فکر می کرد مصعب با فشار مالی شدید و تحمل رنج سفرهای طولانی، به اندازه کافی تنبیه شده باشد، وعده های باغ سبز و سرخ به او داد، اما کاری از پیش نبرد. تهدیدش کرد که دوباره او را زندانی می کند. 🔹🔸ادامه دارد...
برگی از تاریخ اسلام // بخش چهارم: 🔸غافل از آنکه مصعب در این مدت چنان ایمان استواری یافته که چیزی نظر اورا تغییر نمی دهد. ❌مصعب در پاسخ به تهدیدهای مادرش گفت: «به خدا سوگند، اگر کسی بخواهد تو را در این کار یاری کند، او را خواهم کشت». 🔸مادر دید ایمان مصعب از گذشته بسیار قوی تر شده و تهدید اثری ندارد ، نا امید شد و از تصمیم خود منصرف شد. 💠مصعب گفت: مادرجان! از تو می خواهم از پرستش بت ها دست برداری که آنها کاره ای نیستند. در حالی که محمد (ص) فرستاده خداست و پیروی از او، سعادت هر دو جهان را در پی دارد. 🔸مادر که به خاطر ثروت زیادش، نزد اشراف مکه عزت و آبرو داشت ، ترسید موقعیت اجتماعیش از دست برود، با ناراحتی گفت: « هرگز دین تورا نمی پذیرم؛ زیرا مردم می گویند دین فرزندش را پذیرفت و مرا به کم عقلی متهم می کنند». ❌مادر مصعب نگفت ببینم حق کجاست به آن راه بروم، گفت نکند آبرویم برود!! 🔸به این شکل، خانواده مصعب، از او فاصله گرفتند. مصعب بطور کامل از ثروت خانواده چشم پوشید، ولی حاضر نشد از ایمان خود دست بردارد. ❌او در مکه ماند تا این که مشرکین، دست به محاصره اقتصادی مسلمین زدند، مسلمانها ناچار شدند به شعب ابوطالب پناه ببرند تا از تهدید قریش در امان باشند، این محاصره سه سال طول کشید. فشار و سخت گیری به حدی بود که ناله فرزندان مسلمین به خاطر گرسنگی، به گوش سنگ دلان مکه رسید ولی دست از محاصره بر نداشتند. ➖...➖ادامه دارد... تدوین : سید محمد حسین مرکبی
برگی از تاریخ اسلام🔻 // بخش ششم: 🔸حال در مدینه، نام جوانی بر سر زبانهاست، مصعب ولی نه آن جوان ثروتمند خوشگذران مکه، بلکه او اکنون واقعا سفیر و سخنگویی توانا از سوی پیامبر اسلام(ص) است. ➖:➖به یک نمونه از روش تبلیغ او که در تاریخ آمده می پردازیم: 🔸یکی از روزهایی که مصعب تازه به مدینه رفته بود به خانه رئیس قبیله ای رفت تا اورا به اسلام دعوت کند، اما آن رئیس مقاومت کرد و به یکی از افراد با نفوذ گفت: زود این جوان را که برای گمراه کردن مردم به خانه ما آمده گوشمالی بده و از خانه بیرون کن. ➖:➖آن فرد در حالی که سلاح در دست داشت به مصعب نزدیک شد و پس از چند کلمه زشت و توهین آمیز گفت: «آمده ای افراد نادان ما را گمراه کنی؟ اگر جان خویش را دوست داری، برخیز و از خانه ما خارج شو». 🔸مصعب با آرامش گفت: «خواهش می کنم بنشینید و سخن مرا بشنوید. اگر شما را خوش آمد، بپذیرید و اگر خوشایند نبود، توجه نکنید». آن گاه اسلام را در چند جمله معرفی کرد. سپس آیه هایی از قرآن خواند. ➖:➖ این آیه ها، چنان بر این فرد که نامش اسید بود تأثیر گذاشت که به مصعب گفت: «چه سخنان زیبایی، اگر کسی بخواهد این دین را بپذیرد، باید چه کند؟ این فرد به همین راحتی مسلمان شد و به طرف دوستش که رئیس یکی از قبایل بزرگ مدینه بود بازگشت. 🔸رئیس قبیله که اسید را فرستاده بود تا مصعب را از خانه بیرون کند. با تعجب پرسید چه شد، اسید ماجرا را تعریف کرد. 💥رئیس قبیله که نامش سعد بن معاذ بود برآشفت، شمشیرش را از غلاف کشید و به طرف مصعب شتافت و شروع کرد به توهین و ناسزا. ادامه دارد... تدوین: سید محمد حسین مرکبی https://eitaa.com/e_beman
برگی از تاریخ اسلام // بخش هفتم: 🔸مصعب به همان شیوه قبل برای هدایت رئیس قبیله اقدام کرد، یعنی از او خواست فقط برای چند لحظه به سخنش گوش کند، اگر نپسندید آنجارا ترک خواهد کرد. ⛳️پس از چند لحظه که رئیس قبیله به سخن مصعب گوش داد، آیه های قرآن بر دلش اثر گذاشت، شیفته آنها شد، به گونه ای که همان جا اسلام آورد. (1) 💥اتفاق بزرگی افتاده بود که بعدها اثرش را در کل تاریخ منطقه گذاشت، رئیس بزرگترین قبیله مدینه مسلمان شده، این خبر دهان به دهان منتقل شد، سالها یهودیان در مدینه بودند و چند نفری هم از مردم مدینه به دین یهود در آمده بودند ولی رئیس بزرگترین قبیله مدینه بعد از گذشت چند روز از ورود پیک تبلیغی اسلام به مدینه ، مسلمان شده باشد، به معجزه شبیه است، که در ناباوری کامل این اتفاق افتاد ، اسلامی که در مکه به سختی نفس می کشید، حال در شهر یثرب، چنین طرفداران گردن کلفتی پیدا کرده است. 🔸یکی از عوامل اسلام آوردن سریع مردان با نفوذ مدینه ، می تواند کلام گرم و عالمانه مصعب باشد، مصعبی که گرم و سرد روزگار چشیده ، هجرت غریبانه به حبشه را تجربه کرده ، رنج محاصره در شعب ابوطالب و سالها دوری از خانه را در کارنامه دارد و در این مدت کسی نبوده اورا نوازش و غذایش را آماده کند. ⛳️ در مدت بی خانمانی هم در شهری پر از دشمن های خشن زندگی کرده ، اینک این جوان آبدیده ، چنان مردانه و زیبا آیات قرآن را تلاوت می کند و آنقدر دلسوزانه سخن می گوید که هر صاحبدلی را به تعظیم وا می دارد. ادامه دارد... 1-(طبقات الکبری/نوشته محمد بن سعد/ ج3، ص 103). تدوین: سید محمد حسین مرکبی https://eitaa.com/e_beman
برگی از تاریخ اسلام // بخش هشتم: 🔸سعد یعنی همان رئیس قبیله که ساعتی از اسلام آوردنش بیشتر نگذشته، نزد قبیله اش برمی گردد ، در اثر اطمینانی که افراد قبیله به فهم و راستی گفتار او دارند همگی اسلام می آورند و به این شکل اسلام به خارج از شهر مکه نفوذ می کند و محاصره مسلمین درهم می شکند. 💥بعد از این اتفاق بزرگ ، مصعب چند جای دیگر در تاریخ درخشید، مثلا در جنگ بدر نقل کرده اند برادرش به نام زرازه که هنوز جزء مشرکین بود به دست مسلمین اسیر شد. مصعب نه تنها برای آزاد کردن او پا درمیانی و التماس نکرد بلکه به نگهبان اسرا گفت دست های او را محکم ببند تا از مادرش که زن ثروتمندی است، در مقابل آزادی اش فدیه گرفته شود. 🔸خویشاوندان زراره به ناچار چهل هزار درهم فدیه به مسلمانان پرداختند و او را آزاد کردند. وقتی رسول خدا (ص) از ماجرا با خبر شدند، با رضایت و لبخند بر شانه مصعب دست گذاشتند و برایش دعا کردند. 💥و آخرین خاطره ای که از مصعب در تاریخ مانده بسیار تلخ و ضمنا بسیار شیرین است، این ماجرا به جنگ احد مربوط می شود، جایی که مردان بزرگی از اسلام به شهادت رسیدند، در این جنگ رسول خدا (ص) پرچم را به مصعب دادند. در میانه جنگ، گروهی از مسلمانان به گردآوری غنایم سرگرم شدند و از جنگ غافل ماندند. دشمن از این فرصت استفاده کرد و از پشت سر به مسلمین حمله کرد. 🔸جان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شدیدا به خطر افتاد. فقط چند نفر اطراف پیامبر مشغول دفاع بودند، مصعب، همچنان که با یک دست پرچم اسلام را افراشته نگه داشته بود، ناچار بود با دست دیگر با سربازان دشمن بجنگد تا از آسیب رسیدن به جان رسول خدا (ص) جلوگیری کند. ادامه دارد... تدوین: سید محمد حسین مرکبی https://eitaa.com/e_beman
برگی از تاریخ اسلام // بخش نهم(آخرین بخش): 💥در این هنگام، یکی از سربازان سواره نظام دشمن، وقتی توان و دلاوری مصعب را دید، در فرصتی مناسب، از پشت سر به او تاخت و ضربه ای به دست راست وی زد، دست مصعب از بدن جدا شد. 🌀در همین لحظه، شایع شد که رسول خدا (ص) به شهادت رسیده است. مصعب فورا شعارش را تغییر داد و آیه ایرا خواند که ترجمه اش این است: «محمد، رسولی است مانند رسولان پیشین. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، باید به عقب بازگردید؟(1) 💥پرچم را به دست چپ گرفت. دشمن دست چپش را نیز جدا کرد، ولی مصعب همچنان آن آیه را می خواند. او پرچم را به سینه چسبانید ولی دشمن به او حمله کرد، مصعب از اسب بر زمین افتاد. دو تن از جوانان با شتاب خود را به وی رساندند و بدن بی جانش را از میدان بیرون بردند که پایمال نشود. ▪️◾️ رسول خدا (ص) پس از پایان جنگ، با دلی غمبار کنار جنازه مصعب آمدند و این آیه را تلاوت فرمود: مِنَ المؤمنینَ رجالٌ صَدَقوا مَا عاهَدُوا اللهَ علیهِ فَمِنهُم مَّن قَضَی نَحبَهُ و مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ (2) «از مؤمنان مردانی هستند که در پیمانی که با خداوند بسته اند، وفادار ماندند. گروهی از آنان به پیمان خود وفا کردند و گروهی دیگر در انتظار آنند و آنان پیمان با خدا را نشکستند». 🌷🌱به این ترتیب، مصعب در سال سوم هجرت در چهل سالگی به فیض شهادت رسید. پاورقی: 1- سوره آل عمران آیه 144 2-سوره احزاب آیه 23 تدوین: سید محمد حسین مرکبی