به بهانه ی روز هشتم محرم
#کمی_با_احتیاط_بخوانید
#بخش_اول
نورِ آفتاب مستقیم به صورتش چشم دوخته و گره ای میان ابروان کمانی اش انداخته. صدایی از میدان به گوش نمی رسد!
چهره اش پشت تابش خورشید پنهان شده،قدِ کشیده و اندام ورزیده اش چشم ها را میخکوب کرده،از همه بیشتر زره آشنایی که به تن دارد!
انگشتانش با آرامش ولی محکم دور افسار اسب پیچیده شده اند. برق نگاهش با نور خورشید رقابت می کند!
لبان خشکش از دیدگان لشکر دور نمانده و پوزخند و آرامش خیالی روی چهره شان نقش بسته!
پچ پچی میان جمعیت می افتد که حسین (ع)،چه کسی را به میدان فرستاده؟!
بیش از این لشکر را منتظر نمی گذارد و چند قدم نزدیک تر میشود،عقاب که مستحکم می ایستد و نقابِ خورشید از مقابل صورتش کنار می رود همه مات و مبهوت نگاهش می کنند!
بهت به جان سپاه افتاده و عمر سعد با تشویش لبش را میان دندان گرفته.
پیرمردی روح سپاه را به تلاطم می اندازد!
_به خداوند سوگند که این محمد (ص) است! من پیامبر را بارها دیده ام!
همه ی نگاه ها به سمت پیرمرد بر می گردد.
از نقطه ای دیگر صدای فرتوتی تایید میکند!
_درست می گوید! این پیامبر است که جوان شده و به جدال با ما آمده!
عمر سعد طاقت نمی آورد و چهره در هم می کشد!
_دهانت را ببند یاوه گو! پیامبر کجا بود؟!
پیرمرد دندان روی هم می سابد:عمر! من رسول خدا را دیده ام به کرات! مگر میشود آن رخ ماه و آن چشمان پر فروغ را از خاطر ببرم؟!
به خدایی که می پرستم این جوان محمد (ص) رسول خداست!
سربازان نگاهی به هم می اندازند،ترس و تردید در چشمانشان موج میزند.
جوانی از میان سپاه آب دهانش را فرو میدهد و زمزمه میکند:نکند واقعا حسین (ع) بر حق است و راه را اشتباه آمده ایم؟! اگر حسین (ع) بر حق نبود که پیامبر خدا به یاری اش نمی آمد!
پیرمردی که گواهی داد پیامبر مقابل سپاه ایستاده،شمشیر روی زمین می اندازد و فریاد میزند:پسر سعد! ما با رسول خدا جنگ نداریم!
عمر از شدت خشم چشمانش را می بندد و دندان روی دندان می سابد!
تشویش و اضطراب میان سپاه افتاده و کسی حاضر به مبارزه با جوان نیست!
شمر خشمگین به سمت عمر سعد می دود و دستانش را در هوا تکان میدهد.
_نمی بینی چه ولوله ای به جان سپاه افتاده؟!
همانطور که کنار عمر می ایستد نگاهش میخِ هیبت جوان میشود!
_نمیدانم چرا این جوان من را یاد علی (ع) می اندازد؟! همان حالت! همان جذبه! همان نگاه!
نکند حسین (ع) کرامات دارد و ما بی خبریم؟!
عمر سعد چشم باز میکند و خشمگین تر میشود!
_دهانت را ببند شمر! به جای این که چند تن از مردان نامی ات را برای بریدن سر پسرِ حسین (ع) روانه ی میدان کنی مثل مگس کنار گوش من از کرامات حسین (ع) وز وز میکنی؟!
کاسه ی چشمانش از خون سرازیر میشوند.
_علی و پیامبر کجا بودند بی عقل؟! این جوان پسر حسین (ع) است! حواس سپاه را از این جوان پرت کن!
شمر نفسش را با شدت بیرون میدهد و هیکل درشتش را با تردید جا به جا میکند.
در میان سپاه چشم می گرداند،ناگهان لبخندی میزند و به سمت سواری در صف اول لشکر می رود!
هنوز به سوار نرسیده،صدایی بَم دشت را می لرزاند!
_انا علی بن الحسین بن علی! منم علی پسر حسین پسر علی!
جنبشی در سپاه دیده نمی شود،گویی همه ی سپاه گوش شده اند و مسخ!
علی اکبر (ع) دست بالا می برد و محکم روی قفسه ی سینه اش فرود می آورد.
_نحن و بیت اللّه أولى بالنبى! به خانه خدا سوگند ما به پیامبر سزاوارتریم!
صدایش روج از جان سپاه قبضه میکند و هوش از سر می پراند!
_و اللّه لا یحكم فینا ابن الدعیّ! فرزند فرومایگان نباید بر ما حاكمیّت یابند.
از آن سوی دشت،صدای تکبیر بلند میشود،حسین (ع) روی ذوالجناح نشسته و با لبخند میدان را تماشا میکند.
زیر لب مدام ذکر "ماشالله لا حول ولا قوة الا بالله" می خواند!
عباس (ع) با غرور به علی (ع) خیره شده و هر چند لحظه یک بار با جان و دل "الله اکبر" می گوید و جوانان بنی هاشم همراهش یک صدا میشوند!
شمر اشاره ای به مرد میکند و با لبخند به سمت اسبش عقب گرد.
مرد سری تکان میدهد و نگاهش را به علی اکبر (ع) می دوزد.
علی با عقاب چرخی میزند و نگاهش را میان تک تک اعضای لشکر می گرداند.
سر جای اولش می ایستد،سکوتی سخت میدان را فرا گرفته.
مرد به یک باره افسار اسبش را می کشد و با سرعت شمشیر به دست به سمت علی اکبر (ع) هجوم می برد.
علی اکبر (ع) قرص و محکم سر جایش ایستاده،به مثالِ کوه!
حتی ذره ای از جایش تکان نمیخورد!
گرد و غبار دورشان را احاطه میکند و سپس صدای شیهه ی اسبی بلند میشود!
چند لحظه بعد تنی روی خاک می افتد و علی اکبر (ع) هنوز از جایش تکان نخورده،قرص و محکم به مثالِ کوه!
علی اکبر (ع) نگاه نافذش را به سپاه می دوزد و با آرامش می گوید:نفر بعد!
ادامه در پست بعد👇🏻
@ebrahiimhadi74
#بخش_اول
🔵 ما باید همیشه مراقب ذهن خودمون باشیم. خیلی از مشکلات و بلاهایی که سر ما میاد به خاطر افکار منفی ماست. سوء ظن هایی که به خدا داریم و...
بذارید همین اول کار یه دعایی بکنم!
🌹 الهی هر مشکلی که پیدا میکنیم، مشکلاتی باشه که خدا "از سر محبتش" به ما داده!
💢 مشکلاتی نباشه که به خاطر خطورات ذهنی غلط سرمون اومده!
💢 بلایی نباشه که خودمون، سر خودمون آوردیم!
💖 به خاطر عشق خدا به ما باشه که بخواد توی اون مشکلات رشدمون بده برای خودش...
مثل مشکلاتی که امام حسین توی کربلا داشت! همه مشکلاتش ناب، ناز، نورانی، لطیف...🌷
حتی یه دونه از مشکلات امام حسین (ع) مال بلا نبود که مثلاً بلا بهش بدن که تنبیهش کنن!
امام حسین سابقهی بدی نداره که تنبیه بخواد بشه!!!
مشکلات مؤمنین، اینجوریه.☺️
✅ مشکلات نیست،خشکلات هست!😊
اصلاً خیلی عالیه👌
در بلا هم میچشم لذات او
مات اویم مات اویم مات او...
#ادامه_دارد
🌸🍀🌸@ebrahiimhadi74
#بخش_اول
🌺 ما باید بی نهایت به خدا امیدوار باشیم. گاهی میشه که آدم میخواد یه کار مشکل رو انجام بده بعدش اطرافیان میگن نه تو بدشانسی و نمیشه و ..
اما طرف میگه: نه! من میدونم خدا هوامو داره....😌💖
تموم شد... حتی اگه بلایی بنا بود که سرش بیاد خدا برطرفش میکنه...
🌹 میفرماید: حسن ظن بنده ی من، کار رو تموم کرد. ملائکه من بلا رو بردارید..
🌹 ملائکه میگن: خدایا مگه چیکار کرد؟ این که هنوز کاری نکرده؟!
نه دیگه! همین که توی ذهنش اومد کافیه...
خییلی عجیبه "حسن ظن به خدا..."
✅ فردا یه روایتی براتون بگم که خییلی عجیبه... واقعا تکه این روایت!
#ادامه_دارد
@ebrahiimhadi74
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
#بخش_اول
وسوسه!
🔷 گفتیم که ما باید حسن ظن خودمون رو نسبت به پروردگار زیاد کنیم.
🔴 اگه مراقب خودمون نباشیم، شیطان نامرد، ذهن ما رو پر از افکار منفی میکنه.
💢 هر کی کنترل ذهنش ضعیف باشه حتما گناه بزرگی مثل ناامیدی از خدا رو مرتکب خواهد شد.
🔶 خداوند متعال به شیطان همون روز اول اجازه داد که بیاد و یه چیزی رو بندازه توی ذهن آدم!
🔴 لامصب همش هم منفی میندازه!!!😬
هی آدم رو از آینده نگران میکنه!
💢 میگه نکنه فقیر بشی! نکنه مریض بشی! نکنه بچت یه طوری بشه و...😈
خدا لعنتش کنه!
هی میانه ی آدم رو با خدا بد میکنه!
✔️ ولی اگه ما باهاش محکم برخورد کنیم حتما میره!
دمش رو میندازه روی کولش رو فرار میکنه!
✅ کافیه که تا یه حرف نگران کننده توی ذهنت اومد بگی
مولای من مهربون تر از این حرفاست... مولای خوبم مراقبمه...
من که تنها نیستم... من آقا و مولا دارم....😌💖
قرآن فرمود: مکر شیطان ضعیف هست...
با یه کنترل ذهن ساده از بین میره👌
#ادامه_دارد
@ebrahiimhadi74
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼
#بخش_اول
گفتیم که انسان باید مراقب باشه که فال بد نزنه.
🔶 این حدیث پیامبر اکرم هست که میفرماید: من دوست ندارم کسی از اصحابم فال بد بزنه. پیش من فال بد نزنید...
⛔️ هی نگید نکنه نشه این!
✅ میشه ان شالله!
اصلا به ذهنت هم خطور نده افکار منفی رو
☢ به زبان هم که اصلا جاری نکن!!!
متاسفانه فال بد چیزیه که هوای نفس انسان خیلی بهش میل داره!
هی میگه نکنه نشه! نکنه نتونم!
😒
در روایت میفرماید:
اَکْرِه نَفسَکَ عَلی الفَضائلْ فاِنَّکَ مطبوعُ بِالرَّذائل
✅ خودت رو باید وادار کنی به خوبی ها وگرنه خودت رو اگه رها کنی به طور خودکار میری سمت بدی ها.
🔵 واقعا آدم باید هی مراقب خودش باشه و هی خودش رو به خوبی ها مشغول کنه تا اصلا فکرش هم سمت بدی ها نره.
وقتی فکر بره کم کم دست و پا هم به سمت بدی ها خواهد رفت...
تا حالا تمرین کردی که همش مراقب خودت باشی؟☺️
راستش رو بگو!😊
#ادامه_دارد
@ebrahiimhadi74
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻