#خاطرات_شھدا🍃🌸
نوروز مےخواستیم بریم اردوے جهاد
سازندگے یه قلڪ بزرگ داشت ڪہ
پول زیادے توش جمع شده بود گفت:
اگہ منم ببرید، قلڪم رو هدیہ میدم بہ اردو اسمش توے قرعہ ڪشے درنیومد، بہ شوخے گفتم:
قلڪت رو میتونیم ببریم، اماخودتو نہ...☺️
شوخے شوخے،قلڪش رو هدیہ ڪرد براے مخارج اردوے سازندگےبعد هم رفت یه قلڪ بزرگترخرید ودوباره داشت توش پول میریخت...
گذشت و خبرشهادتش رسید توے یہ تیڪہ ڪاغذ ڪہ داده بود دست یڪے ازدوستان،تڪلیف بعضے چیزا ڪہ ازش مونده بود رو مشخص ڪرده بود:
•لباس هاهدیه به فقرا
•ڪتاب ها هدیہ بہ ڪتابخانہ ها
•قلڪ هدیہ بہ اردوے جهادے
حیف بود شهید نشے رفیق..♥️
#شهیدمحمدحسینمومنے
#شهید_زینبیه☘
🕊 @ebrahiimhadi74
بجز #تُ•♥️• در همہ عالم دگر دلبـَر نمےبینم😌|
بجز تودرهمہ گیتے🌍] دگر #جانان نمےدانم🍃
بجز غوغاے عشقِ تو
درون دلـ نمےیابم
بجز سوداے وصلـ تو میان جان نمےدانم🌸✨
#لاعشق_الاحسین💜→
@ebrahiimhadi74
❁﷽❁
آدم دراین دیآردلش جاےدیگریستـ
این خاڪ ڪربلاےمعلاےدیگریستـ
باهرنسیم مرده دلےزنده میشود
آرےدمش مثال مسیحاےدیگریستـ
#شلمچہ
#قطعہ_ای_از_بهشت♥️
🕊 @ebrahiimhadi74 🕊
#سلام_بر_ابراهیم ✨✋
اوایل انقلاب بود.ابراهیم در ڪمیتہ مشغول فعالیت بود.حیطہ فعالیت ڪمیتہ ها بسیارگسترده بود. مردم در بیشتر مشڪلات بہ ڪمیتہ ها مراجعه میڪردند.من بہ ڪمیتہ اے ڪہ ابراهیم درآنجا مشغول بودرفتم.چند اتاق كنار هم بود.درهراتاق یڪ میزقرار داشت و یڪے از نیروهاے ڪمیتہ پشت میز جوابگوے مردم بود.
وارداتاق ابراهیم شدم.برخلاف دیگر اتاق ها میزڪار پشت سرش بود وصندلے جلوے میزقرار داشت !!
صندلے مراجعین هم جلوے صندلے ابراهیم بود...
پرسیدم اینجاچرافرق داره؟
گفت :«پشت میز ڪہ نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطورے از مردم دور میشم.برا همین صندلے خودم را آوردم اینطرف تا بہ مردم نزدیڪتر باشم»
📚کتاب سلام برابراهیم|جلددوم
🕊 @ebrahiimhadi74 🕊
به نام خدا
ابراهیم هرگز جلوی دیگران لخت نمیشد و همیشه لباس های گشاد میپوشید. همچنین در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت.
💐یکبار در مراسم یکی از شهدا به بهشت زهرا رفتیم. آنجا پیکر شهید را می شستند و مردم نگاه میکردند.
💯ابراهیم گفت: خدا کنه ما اینطور نشیم! کسی که آدم رو شستشو میکنه، اگه دقت لازم رو نداشته باشه، جلوی مردم خیلی بد میشه.
🌺بعد ادامه داد: «من که از خدا خواستم مثل مادر سادات حضرت زهرا(س) گمنام باشم و دیگه کارم به غسالخانه نرسه»
🆔 @ebrahiimhadi74
༻﷽༺
✨شهیـد ابراهیمـ هادے✨
همیشہ آیه ے وَجَعلنا را زمزمہ مے ڪرد..
گفتم: آقا ابراهیم این آیہ براے محافظت در مقابل دشمنہ...اینجا ڪہ دشمن نیست..!
نگاه معنا دارے ڪرد و گفت:
دشمنے بزرگتر از #شیطان هم وجود داره؟!
#ڪلام_شهید
#شهدا_گاهے_نگاهے
🌸🍃
🌹 @ebrahiimhadi74 🌹
💠 امام خامنه ای
آنچه که مهم است حفظ راه شهداست
یعنی پاسداری ازخون شهدا
این وظیفه اصلی ماست
🕊سالروز شهادت خلبان "عباس بابایی" گرامی باد
@ebrahiimhadi74
📝💕 | #چادرانه
#شهادت فقط
در خون غلتیدن نیست!
شهادت هنگامی رخ میدهد
که دلت از #زخم
کنایه و تکه پرانی دیگران بگیرد.💔
و #خون همان
#اشکی ست
که از #آه دلت جاری میشود...😢
و آن هنگام که مردان به دنبال راهی برای
#شهادت هستند...☹️
تو اینجا هر روز شهید میشوی
شهیده ی #حجاب😍
#چادر_حجاب_برتر 💞
@ebrahiimhadi74🌹⬅️
#حتما_بخونید
گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟
گفتم : تا منظورت چه باشد ...😄😄 گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟
گفتم : آری... گفت : در چی؟؟
گفتم :در خواندن نماز شب...
گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آری...
گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت
گفت: جرزنی بود؟؟😉😉 گفتم: آری... گفت: برا چی؟؟ گفتم: برای شرکت در عملیات ...
گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آری ...😊😊 گفت: چی میخوردید؟؟
گفتم: تیر و ترکش ...
گفت: پنهان کاری بود؟؟ گفتم: آری ... گفت: در چی ؟؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری ... گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ... گفت: آوازم می خوندید؟؟
گفتم: آری ... گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ...😢😭 گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟
گفتم: آری ... گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ...😭😭
گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ... گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری ... گفت: کجا؟؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه...
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟😁😁 گفتم: آری ... گفت: کی براتون برمی داشت؟؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ... گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😂😂 گفتم: آری ... خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمان😔🌹
سکوت کرد...
گفتم: بگو ...بگو ... زیر لب گفت:
شهدا شرمنده ام ...💔#شهــدا_تــا_ابــد_شرمنــده_ایم
@ebrahiimhadi74🍃 🌸 🍃 🌸
💕موفقیت سه بار رخ می دهد:
یکبار در دلت، وقتی که می خواهی،
یکبار در ذهنت، وقتی نقشه می کشی
و بار آخر در زندگی ات، وقتی برای رسیدن به آن تلاش میکنی...
@ebrahiimhadi74 🍃🍃🍃
༻﷽༺
دلتنگے...پیچیده نیست..
یڪ دل
یڪ آسمان
یڪ بغض
و آرزو هاے ترڪ خورده...
بالے دهید به وسعت هفت آسمان مرا
من هر چہ میدومـ بہ شهیدان نمے رسمـ...
#شهدا_گاهے_نگاهے
💔😢
🌹 @ebrahiimhadi74🌹
🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
💕راضی باش به هر چه اتفاق افتاد، که اگر خوب بود، زندگیت را قشنگ کرد و اگر بد بود، تو را ساخت،
مدیون باش به همه آدمهای زندگیت، که خوبهایش، بهترین حس ها را به تو دادند و بدهایش، بهترین درس ها را…!
@ebrahiimhadi74 🍃🍃🍃
#کاروان_راهیان_نور💫
#هــــویــــــــزه
🔰روزهای اول جنگ، شهر اشغال شدهی #هویزه... #دختر جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها میآورند
یکی از مسئولین #بعثی (ستوان عطوان) دستور میدهد دختر را به داخل #سنگرش بیاورند! #مادر را بیرون سنگر نگه میدارند؛ لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود...
🔰دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان #خونی و #چادر و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می کند... تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با #جسد ستوان عطوان مواجه می شوند
دختر جوان #هویزه_ای حاضر نشده #عفتش را به بهای آزادی بفروشد و با سرنیزه، ستوان را به هلاکت رسانده و حتی اجازه نداده #چادر از سرش برداشته شود...
🔰خبر به گوش #سرهنگ_هاشم فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یک گالن #بنزین روی دختر جوان خالی می کنند... در چشم بهم زدنی آتش تمام #چادر بانو را فرا میگیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو میدود... و لحظاتی بعد جز دودی که از #خاکستر بلند میشود چیزی باقی نمی ماند!!...
فریادهای دلخراش #مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست، مادر را نیز به همان سبک به #وصال جگر گوشه اش می رسانند...
#شرمنده_ایم
♥️🍃 @ebrahiimhadi74