eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌دوم🌸/#قدم‌های‌آخر👣 این اواخر
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🕊 هادی سه بار برای مبارزه با داعش راهی منطقه ی سامرا شد. او با نیروهای حشد الشعبی همکاری نزدیکی داشت. دفعه ی اول حدود بیست روز طول کشید و کسی خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصی نمی زد. نمی گفت که کجا رفته تا اینکه برگشت و تعریف کرد که در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده بار دوم زمان کمتری را در مناطق درگیری بود. وقتی به نجف برگشت به منزل ما آمد. خیلی خوشحال شدم. به هادی گفتم: چه خبر؟ توی اون مناطق چی کار می کنی؟! هادی می گفت: خدا ما رو برای جهاد آفریده باید جلوی این آدم های از خدا بی خبر بایستیم. بعد یاد ماجرایی افتاد و گفت این دفعه نزدیک بود شهید بشم، اما خدا نخواست با تعجب پرسیدم: چطور؟! هادی گفت توی سامرا مشغول درگیری بودیم. نیروهای انتحاری داعش قصد داشتند با قریب نیروهای ما خودشان را به محدوده ی حرم برسانند. در یکی از روزهای درگیری یکی از نیروهای داعش خودش را تا نزدیک حرم رساند اما یک باره لو رفت! چند نفر به دنبال او رفتند و این نیروی انتحاری وارد یک ساختمان شد. ما محاصره اش کردیم من سریع به دنبال او وارد ساختمان شدم. آن نیروی داعشی موضع گرفته بود و مرتب شلیک می کرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت دیوار بیرون می آمد به درک واصل می شد. بعد از چند دقیقه گلوله های من تمام شد و آرام از ساختمان بیرون آمدم. یکی از دوستان من وارد ساختمان شد و من بیرون ایستادم. چند دقیقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون .... خشاب را برداشتم و آماده شدم که وارد ساختمان شوم یک باره صدای مهیب انفجار من را به گوشه ای پرت کرد. عامل انتحاری داعش که فهمیده بود نیروهای ما گلوله ندارد از مخفی گاه خودش بیرون آمد و خودش را به نیروهای ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر کرد ..... چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانیه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خیلی عجیب بود. دیوارهای داخل ساختمان خراب شده و خون شهدای ما به در و دیوار پاشیده بود پیکرهای پاره پاره ی شهدا همه جا ریخته بود. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌سوم🌸/#فاصله‌تا‌شهادت🕊 هادی سه
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🌓 بارها از دوستان شهدا شنیده بودیم که قبل از آخرین سفر رفتار و کردار آنها تغییر می کرد. شاید برای خود من باور کردنی نبود! با خودم می گفتم شاید فکر و خیال بوده شاید میخواهند از شهدا موجودات ماورایی در ذهن ما ایجاد کنند. اما خود من با همین چشمانم دیدم که روز آخری که هادی در نجف بود چه اتفاقاتی افتاد بار آخری که میخواست برای مبارزه با داعش اعزام شود همه چیز عوض شد! او وصیت نامه اش را تکمیل کرد به سراغ وسایل شخصی خودش رفته بود و هر آنچه را که دوست داشت به دیگران بخشید! چند تا چفیه ی زیبا و دور دوخته داشت که به طلبه ها بخشید. از همه ی کسانی که با آنها رفت و آمد داشت حلالیت طلبید. دوستی داشت که در کنار مسجد هندی مغازه داشت. هادی به سراغ او رفت و گفت اگر بر نگشتم، از فلانی و فلانی برای من حلالیت بگیر! حتی گفت: برو و از آن روحانی که با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگیر شده بودم حلالیت بطلب نمی خواهم کسی از دست من ناراحت باشد. شب آخر به سراغ پیرمرد نابینایی رفت که مدتها با او دوست بود. پیرمرد را با خودش به مسجد آورد. با این پیرمرد هم خدا حافظی کرد و حلالیت طلبید. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌چهارم🌸/#آخرین‌شب🌓 بارها از دو
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🌓 برای قبر هم که قبلاً با یک شیخ نجفی صحبت کرده بود و یک قبر در ابتدای وادی السلام از او گرفته بود. برخی دوستان هادی را بارها در کنار مزار خودش دیده بودند که مشغول عبادت و دعا بود!! هادی تکلیف همه ی امور دنیایی خودش را مشخص کرد و آماده ی سفر شد. معمولا وقتی به جای مهمی می رفت بهترین لباس هایش را می پوشید. برای سفر آخر هم بهترین لباسها را پوشید و حرکت کرد. برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلاب ایرانی نجف می گفت: صورت هادی خیلی جوش میزد از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود. پیش یکی دو تا دکتر در ایران رفته بود و دارو استفاده کرد، اما تغییری در جوشهای صورتش ایجاد نشد. شب آخر دیدم که با آن پیرمرد نابینا خدا حافظی می کرد. پیرمرد با صفایی که هر شب منتظر بود تا هادی به دنبال او بیاید و به مسجد بروند. آخر شب بود که با هم صحبت کردیم هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی دیگه برای جوشهای صورتت کاری نکردی؟ هادی لبخند تلخی زد و گفت به انفجار احتیاجه که این جوش های صورت ما رو نابود کنه دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهید شو، ما برات به مراسم سنگین برگزار می کنیم. بعد ادامه دادم به شعر زیبا هست که مداح ها می خونن میخوام توی تشییع جنازه تو این شعر رو بخونم هادی منتظر شعر بود که گفتم: جنازه ام رو بیارین بگید فقط به زیر لب حسین .... هادی خیلی خوشش آمد. عجیب بود که چند روز بعد درست در زمان تشییع به یاد این مطلب افتادم یکباره مداح مراسم تشییع شروع به خواندن این شعر زیبا کرد. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌پنجم🌸/#آخرین‌شب🌓 برای قبر هم
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🕊 شکست های پی در پی باعث شده بود که توان نظامی داعش کم شود. آنها در چنین مواقعی به سراغ نیروهای انتحاری رفته و یا اینکه خود را در میان زنان و کودکان مخفی می کنند. آن روز هم نیروهای مردمی بلافاصله با خودروهای مختلف به سوی مناطق درگیری اعزام شده و با پشتیبانی سلاح های سنگین مشغول پیش روی و پاکسازی مناطق مختلف بودند. نزدیک ظهر روز یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ بود که هادی به همراه دیگر دوستان و فرماندهان عملیاتی پس از ساعتی جنگ و گریز به روستای مکیشفیه در بیست کیلومتری سامرا وارد شدند. ساختمان کوچکی وجود داشته که بیست نفر از نیروهای عراقی به همراه هادی به داخل آن رفته تا هم استراحت کنند و هم برای ادامه کار تصمیم بگیرند. بقیه ی نیروها نیز در اطراف روستا حالت تدافعی داشته و شرایط دشمن را تحت نظر داشتند. درگیری ها نیز به طور پراکنده ادامه داشت. هنوز چند دقیقه ای نگذشت که یک بولدوزر از سمت بیرون روستا به سمت سنگرهای نیروهای مردمی حرکت کرد. بدنه ی این بولدوزر با ورق های آهن پوشیده شده و حالت ضد گلوله پیدا کرده بود. به محض اینکه از اولین سنگر عبور کرد نیروها فریاد زدند: انتحاری انتحاری، مواظب باشید..... 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌ششم🌸/#پرواز🕊 شکست های پی در پ
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🕊 درست حدس زده بودند. این خودرو برای عملیات انتحاری آماده شده بود. چند نفر از نیروهای مردمی با شلیک آرپی جی قصد انفجار بولدوزر را داشتند. برخی می خواستند راننده را بزنند اما هیچ کدام ممکن نشد! حتی گلوله ی آرپی جی روی بدنه ی آن اثر نداشت. یکی از رزمندگان که مجروح شده و در مسیر بولدوزر قرار داشت می گوید: این خودرو به سمت ما آمد و ما از مسیرش فاصله گرفتیم، بلافاصله فهمیدیم که این بولدوزر انتحاری است هر چه تیراندازی کردیم بی فایده بود. فاصله ی ما با هادی ذوالفقاری و دیگر دوستان زیاد بود. یک باره حدس زدیم که خودرو به سمت آنها می رود. هر چه که داد و فریاد کردیم صدایمان به گوش آنها نرسید. صدای بولدوزر و گلوله ها مانع از رسیدن صدای ما می شد. هادی و دوستان رزمنده ای که در آنجا جمع شده بودند، متوجه صدای ما نشدند. لحظاتی بعد صدای انفجاری آمد که زمین و زمان را لرزاند صدها کیلو مواد منفجره برای لحظاتی آسمان را سیاه کرد. وقتی به سراغ آن ساختمان رفتیم با یک مخروبه ی کوچک مواجه شدیم! انفجار به قدری عظیم بود که پیکرهای شهدا نیز قادر به شناسایی نبود. خبر شهادت بهترین دوستانمان را شنیدیم جنگ است دیگر، روزی شهادت دارد و روزی پیروزی البته برای انسان مؤمن، شهادت هم پیروزی است. روز بعد خبر رسید که هادی ذوالفقاری مفقود شده و پیکری از او به جا نمانده! 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌هفتم🌸/#پرواز🕊 درست حدس زده بو
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🕊 همه ناراحت بودند. نمی دانستیم چه کنیم لذا به دوستان ایرانی هادی هم خبر رسید که هادی مفقود الجسد شده. خبر به ایران رسید برخی از دوستان گفتند از نمونه ی خون مادر هادی برای آزمایش DNA استفاده شود تا بلکه قسمتی از پیکر هادی مشخص گردد. نیروهای عراقی بسیار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ی دوست داشتنی این طلبه ی رزمنده هیچ گاه از ذهن ما پاک نمی شد. پس از مدتی اعلام شد که با شناسایی برخی پیکرها فقط شش نفر از جمله هادی مفقود شده اند. از هادی هم فقط لاشه ی دوربین عکاسی اش باقی مانده بود. تا اینکه خبر دادند پیکر شهیدی با چنین مشخصات از اطراف روستا کشف و به بغداد منتقل شده. سید کاظم که مشخصات را شنید بلافاصله گفت احتمالاً هادی است خودش به بغداد رفت و او را شناسایی کرد. در اصل پیکر هادی ذوالفقاری بر اثر انفجار پرت شده بود. یک نفر در حال عبور از معرکه پیکر او را می بیند و پلاک را برای اطلاع خبر شهادت بر می دارد. بدن شهید بی پلاک آنجا می ماند تا اینکه او را به بغداد انتقال می دهند. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌هشتم🌸/#پرواز🕊 همه ناراحت بودن
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🕊 قرار بود برای تصویر برداری به هادی و دوستان ملحق شویم. روز یکشنبه نتوانستم به سامرا بروم هر چقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمی شد. تا اینکه فردا یکی از دوستان از سامرا برگشت. سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟ گفت: برای شیخ هادی دعا کن. ترسیدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمی شده؟ دوست من بدون مكکت گفت: نه شهید شده. همان جا شوکه شدم و نشستم خیلی حال و روز من به هم ریخت. نمی دانستم چه بگویم. آن قدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهید شده برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم یاد صحبت های آخرش من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت. به دوستم گفتم شیخ هادی به عشقش رسید. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه ی شهادت شد. او گفت که در جریان یک انفجار انتحاری در شمال سامرا، پیکر هادی از بین رفته و ظاهراً چیزی از او نمانده! روز بعد دوربین هادی را آوردند. همین که دوربین را دیدیم همه شو که شدیم! لنز دوربین پر از آب شده و خود دوربین هم کاملاً منهدم شده بود. با دیدن این صحنه حتی کسانی که هادی را نمی شناختند فهمیدند که چه انفجار مهیبی رخ داده. از طرفی همه ی دوستان ما به دنبال پیکر شیخ هادی بودند. از هر کسی که در آن محور بود و سؤال میکردیم نمی دانست و می گفت: تا آخرین لحظه که به یاد ما می آید، هادی مشغول تهیه ی عکس و فیلم بود. حتی از لودر انتحاری که به سمت روستا آمد عکس گرفت. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتاد‌و‌نهم🌸/#توفیق‌شهادت🕊 قرار بود ب
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🕊 من خیلی ناراحت بودم یاد آخرین شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت: برادرت در یک انفجار تکه تکه میشه اگر چیزی پیدا کردید، در نزدیک ترین نقطه به حرم امام علی دفنش کنید. نمی دانستم برای هادی چه باید کرد شنیدم که خانواده ی او هم از ایران راهی شده اند تا برای مراسم او به نجف بیایند. سه روز از شهادت هادی گذشته بود. من یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا میشود؛ چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روز یکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون یخچال دار مخصوص حمل پیکر شهدا قرار دارد. پیکر بیشتر این شهدا از سامرا آمده. در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام او هیچ مشخصه ای ندارد فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است. تا این را گفت یک باره به یاد هادی افتادم با سید و دیگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم. خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. صورتش کمی سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادی است؛ دوست صمیمی من بالای سر هادی نشستم و زارزار گریه کردم یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر می گشتیم. هادی می گفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و..... بعد به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: خوب نیست، مثل تهران گفت باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم. بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش در کل مدتی که در بغداد بودیم همین طور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_نودم🌸/#توفیق‌شهادت🕊 من خیلی ناراحت بو
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/💔 سه شنبه بود. من به جلسه ی قرآن رفته بودم در جلسه ی قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسیدند خانه ای؟ گفتم: نه. بعد گفتند: بروید خانه کارتان داریم. فهمیدم از دوستان هادی هستند و صحبتشان درباره ی هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. من سریع برگشتم. چند نفر از بچه های مسجد آمدند و گفتند هادی مجروح شده من اول حرفشان را باور کردم گفتم حضرت ابو الفضل بالا و امام حسین ا کمک می کنند، عیبی ندارد اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت همسایه ها آمدند و مادر دو تن از شهدای محل مرا در آغوش گرفتند و گفتند: هادی به شهادت رسیده در محل کار معمولاً موبایل را استفاده نمی کنم. این را بیشتر فامیل و دوستانم می دانند. آن روز چند ساعتی توی محوطه بودم عصر وقتی برگشتم به دفتر گوشی خودم را از توی کمد برداشتم با تعجب دیدم که هفده تا تماس بی پاسخ داشتم! تماس ها از سوی یکی دو تا از بچه های مسجد و دوست هادی بود. سریع زنگ زدم و گفتم: سلام، چی شده؟ گفت: هیچی هادی مجروح شده اگه میتونی سریع بیا میدان آیت الله سعیدی باهات کار داریم گوشی قطع شد. سریع با موتور حرکت کردم. توی راه کمی فکر کردم. شک نداشتم که هادی شهید شده؛ چون به خاطر مجروحیت هفده بار زنگ نمی زدند؟ در ثانی کار عجله ای فقط برای شهادت می تواند باشد و..... به محض اینکه به میدان آیت الله سعیدی رسیدم آقا صادق و چند نفر از بچه های مسجد را دیدم موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها. بعد از سلام و احوال پرسی خیلی بی مقدمه گفتند: می خواستیم بگیم هادی شهید شده و..... دیگه چیزی از حرفهای آنها یادم نیست انگار همه ی دنیا روی سرم من خراب شد. با اینکه این سالها زیاد او را نمی دیدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس می کردم. یک دفعه از آنها جدا شدم و آرام آرام دور میدان قدم زدم. می خواستم به حال عادی برگردم. نیم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کردیم و به مادرم خبر دادیم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهی نجف شدیم. هادی در سفر آخری که داشت خیلی تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضایت نامه گرفت و گذرنامه را تهیه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد. حالا قسمت این طور بود که شهادت هادی ما را به نجف برساند. ما در مراسم تشییع و تدفین هادی حضور داشتیم. همه می گفتند که این شهید همه چیزش خاص است. از شهادت تا تشییع و تدفین و..... 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_نود‌و‌یکم🌸/#خبر‌شهادت💔 سه شنبه بود. م
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/📜 هادی با اینکه سه ماه در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشت اما فقط یک هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصیتنامه خود را اینگونه نگاشت. اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت میکنم که من را در ایران دفن نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی السلام دفن کنند. دوست دارم نزدیک امام باشم و همه ی مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه ی مشکی و .... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می خورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ‌ آخ نگویم و بگویم یا زهرا بالای سر من روضه و سینه زنی بگیرند و موقع دفن من، پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید. زیاد یا حسین بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که می خواستم رسیدم برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید. (من را) رو به قبله صحیح دفن کنید.... روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است. يعني؛ العبد الحقیر المذنب و یا مثل این پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت ها برای مردم عراق این است که من الآن حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی می کنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پشت سر ولی فقیه باشند. با بصیرت باشند؛ چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید. از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت کنند نه مثل حجابهای امروز چون این حجابها بوی حضرت زهرا رخ نمی دهد. از برادرانم می خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_نود‌و‌دوم🌸/#وصیت‌نامه📜 هادی با اینکه
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/📜 جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس که واجب تر است؛ زیرا همه چیز لحظه ی آخر معلوم می شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت. حتی در جهاد با دشمن ها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن آنها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان (عج) بیاید احتمال دارد روبه روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید. من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پلهای پشت سرم را شکسته ام و راه برگشت ندارم. بچه های ایران و عراق، من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادم و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم. نجف شهری است که مثل تصفیه کن است که گناه ها را به سرعت از آدم می گیرد و جای گناهان ثواب میدهد. این مولای ما خیلی مهربان است. همچنین می خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرم ها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلاب نجف در این جهاد شرکت کنند، چون دیدم که مدافع هست لکن کم است باید زیاد شود. و مطمئنم که اینها دشمنان) کم هستند و فقط با یک هجوم با اسم حضرت زهرا می شود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم. بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده ی سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید؛ چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید. وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می خوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر این طور نیست نخوانند. چون می شود کار شیطانی بعد شهریه ی امام را هم می گیرند؛ دیگر حرام در حرام می شود و مسئولیت دارد. اگر میتوانند درس بخوانند و ادامه بدهند البته همه اش درس نیست عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون طلبه ای با تقوا کم داریم اول ترکیه ی نفس بعد درس ای داد از علم شیطانی دنیا رنگ گناه دارد دیگر نمی توانم زنده بمانم. ان شاء الله امام حسین و حضرت زهرا و امام رضا در قبر می آیند... والسلام 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_نود‌و‌سوم🌸/#وصیت‌نامه📜 جهان در حال تح
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/⚰ خبر پیدا شدن پیکر هادی درست زمانی پخش شد که قرار بود شب جمعه یعنی شب اول ایام فاطمیه در مسجد موسی ابن جعفر تهران برای او مراسم برگزار شود. همزمان با مراسم اعلام شد که امروز پنج شنبه برای شهید هادی ذوالفقاری چهار مراسم تشییع برگزار شده! هادی وصیت کرده بود پیکرش را در سامرا کاظمین، کربلا و نجف طواف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود؛ زیرا عراقی ها شهدای خود را فقط به یکی از حرمین میبرند و بعد دفن می کنند. اما درباره ی هادی باز هم شرایط تغییر کرد ابتدا پیکر او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و بین الحرمین پیکر او تشییع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد. در همه ی حرم ها نیز برایش نماز خواندند پرچم زیبای ایران نیز بر روی پیکر این شهید حرفهای زیادی با خود داشت. اینکه مردم ما، برادران شیعه خود را رها نمی کنند. تشییع هادی در نجف بسیار با شکوه بود. چنین جمعیتی حتی در تشییع علما و فرماندهان دیده نشده بود. مرحوم آیت الله آصفی نماینده ی مقام معظم رهبری هم در نجف بر پیکر هادی نماز خواند. در آخر هم همه ی جمعیتی که برای تشییع پیکر هادی آمده بودند برای تدفین به سمت وادی السلام رفتند. می گویند عراقی ها در نجف برای شهدای خودشان تشییع خوبی در حرم ها راه می اندازند ولی بعد از آنکه میخواهند شهید را دفن کنند، همه می روند و فقط چند نفر می مانند. ولی در تشییع پیکر هادی همه چیز فرق کرد. صدها نفر وارد وادی السلام شدند. خود عراقی ها هم از شرکت چنین جمعیتی در مراسم تدفین شهید تعجب کرده بودند و میگفتند این شهید استثنایی است. اما نکته ی دیگر اینکه قطعه ی شهدای عراق در نجف از حرم حضرت امیر فاصله ی بسیاری دارد اما مزار هادی به حرم حضرت علی بسیار نزدیک است. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .