♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_شصتونهم🌸/#آخرینحضور🌾 خواهرش می گفت
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادم🌸/#آخرینحضور🌾
هادی وقتی در نجف مشغول درس و کار بود مانند دیگر جوانان این توانایی را در خودش دید که تشکیل خانواده دهد و مسئولیت خانواده یجدیدی را به دوش بگیرد. به اطرافیان گفته بود اگر مورد خوبی سراغ دارند به او معرفی کنند. هادی هم مثل همه ملاکهایی برای انتخاب همسر در ذهنش داشت. ملاکهای او بر خلاف برخی جوانان نسل جدید، ملاک های خاص و خدایی بود. دیدگاهش دنیوی نبود. او به فراتر از این چیزها می اندیشید. هادی دلش میخواست همسرش حجاب کامل داشته باشد. می گفت دوست ندارم همسرم به شبکه های اجتماعی و تلویزیون و.... وابستگی غلط داشته باشد. هادی اخبار را پیگیری میکرد اما به رادیو و تلویزیون وابستگی و علاقه نداشت. وقتش را پای سریالها و فیلم ها تلف نمی کرد. می گفت خیلی از این برنامه ها وقت انسان را هدر می دهد. از نظر او زندگی بدون اینها زیباتر بود. چند جایی هم در نجف برای خواستگاری رفته بود اما..... بار آخر با پدرش صحبت کرد و گفت: باید عید نوروز با من به نجف بیایید. من رفته ام خواستگاری و از من خواسته اند با خانواده ات به خواستگاری بیا روزهای آخر کارهای خودش را هماهنگ کرد. حدود هزاران چفیه برای حشد الشعبی خرید چندین هزار پرچم و پیشانی بند هم طراحی و چاپ کرد و با خودش برد. خواهرش می گفت: آخرین بار وقتی هادی به نجف رفت، یک وصیت نامه با دست خط کاملا معمولی که پاک نویس هم نشده بود داخل کمد پیدا کردیم. در آنجا نوشته بود: حجابهای امروزی بوی حضرت زهرا نمی دهد حجابتان را زهرایی کنید. پیرو خط ولایت فقیه باشید. اگر دنبال این مسیر باشید، به آن چیزی که می خواهید می رسید همان طور که من رسیدم راهپیمایی نه دی یادتان نرود.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادم🌸/#آخرینحضور🌾 هادی وقتی در نجف
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادویکم🌸/#معراجالسعاده🕊
سالهای آخر ماه رمضان را به ایران می آمد. همیشه با ورود به ایران ابتدا به مشهد می رفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد می رفت. در شب های ماه رمضان با هم به مسجد الشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی می رفتیم. برخی شب ها نیز با هم به مسجد ارک و مجلس دعای حاج منصور می رفتیم چه شبها و روزهایی بود. دیگر تکرار نمی شود. هادی در کنار کارهای حوزه و تحصیل به کارهای هنری هم مشغول شده بود. یادم هست که در رایانه ی شخصی او تصاویر بسیار زیبایی دیدم که توسط خود هادی کار شده بود؛ تصاویر شهدا که توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها کنار هادی برای ما دنیایی از معرفت بود. در این آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده بود؛ معنوی تر شده بود. یک شب از برادرم سؤال کردم چطور این قدر تغییر کردی؟ گفت: کتابی هست به نام معراج السعادة واقعاً اگر کسی می خواهد بهمعراج یا به سعادت برسد باید هر شب یک صفحه از این کتاب را بخواند. بعد کتاب خودش را آورد و از روی کتاب برای ما می خواند و می گفت به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثلا، یک شب می گفت: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی می خواهید بزنید فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه ؟! بی دلیل حرف نزنید که خیلی از صحبتهای ما به گناه و دروغ و ... ختم می شود. شب بعد درباره ی شوخی و خنده زیاد حرف زد. اینکه در شوخی ها کسی را مسخره نکنیم افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهیم. البته خودش هم قبل از همه این موارد را رعایت می کرد. شب دیگر درباره ی این صحبت کرد که در کوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید. با صدای بلند در جلوی نامحرم حرف نزنید. سعی کنید سر به زیر باشید. اگر با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کند، حیا و عفت او از دست میرود گوهر یک زن در حیا و عفت اوست. روز بعد به میدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسایل لازم برای عراق را تهیه کند. آن شب وقتی به خانه آمد یک هدیه برای ما آورده بود. کتاب معراج السعادة را به ما هدیه داد. هنوز این کتاب را داریم و به توصیه ی هادی آن را می خوانیم و سعی در عمل کردن آن داریم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادویکم🌸/#معراجالسعاده🕊 سالهای آ
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادودوم🌸/#تفکرفرهنگی🧠
این را بارها مشاهده کردم که شخصیتهای فرهنگی و افرادی که کار فرهنگی به خصوص در مسجد را تجربه کرده باشند، در هر کار و مسئولیتی وارد شوند، دیدگاهها و تفکرات فرهنگی خودشان را بروز می دهند. هادی نیز همین گونه بود. او در زمینه ی کارهای فرهنگی و اردویی تجربیات خوبی داشت. در همان ایامی که در کنار رزمندگان عراقی با داعش مبارزه می کرد برخی طرح های فرهنگی را ارائه کرد که نشان از روحیه ی بالای فرهنگی او بود. یک بار پیشنهاد داد برای یکی از مراسمات عید، برای رزمندگان حشد الشعبی هدیه تهیه کنیم. ما هم این کار را به خود هادی واگذار کردیم. او هم با مراجعه به چندین مرکز فرهنگی هدیه ی خوبی تهیه کرد. هادی در کل سه بار به مأموریتهای نظامی حشدالشعبی اعزام شد. در عملیات آزادسازی منطقه ی بلد در کنار نیروهای خط شکن بود. فرمانده او با آنکه علاقه ی خاصی به هادی داشت، اما خیلی از دست او عصبانی میشد! می گفت این پسر خیلی مهربان و دلسوز است اما ترس را نمی فهمد در مقابل نیروهای داعش بدون ترس جلو می رود هر چه می گوییم مراقب باش اما انگار متوجه نمی شود این رزمنده شجاعانه جلو می رود و راه را برای بقیه ی نیروها باز می کند. هادی نه ترس را می فهمید و نه خستگی را ..... یک بار فرمانده محور جلوی خود هادی این حرف ها را از هادی وقتی این مطالب را شنید، گفت: جلوی دشمن نباید ترس داشت، ما با شهادت ازدواج کرده ایم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادودوم🌸/#تفکرفرهنگی🧠 این را بار
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادوسوم🌸/#تفکرفرهنگی🧠
هادی به عنوان تصویر بردار به جمع آنها پیوسته بود، او تصاویر و فیلم های خاصی را از نزدیک ترین نقطه به سنگر تکفیری ها تهیه می کرد. از دیگر کارهای او رساندن آب و تغذیه به نیروهای درگیر در خط مقدم بود. اما مهم ترین کار فرهنگی هادی برگزاری نمایشگاه دستاوردهای حشد الشعبی در ایام اربعین بود. هادی اصرار داشت کارهای فرهنگی رزمندگان عراقی به اطلاع مردم و شیعیان رسانده شود. لذا راهپیمایی اربعین را بهترین زمان و مکان برای این کار تشخیص داد. واقعاً هم تفکر فرهنگی او جالب بود. هادی یک چادر در نیمه راه نجف به کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر نبرد با داعش را با چینش مناسب در مقابل دید زائران کربلا قرار داد. برادر ناجی می گفت: هادی برای این نمایشگاه خیلی زحمت کشید. کار عقب بود و کاروان ها از راه می رسیدند. هادی گفت که شب ها کمتر بخوابیم و کار را به نتیجه برسانیم. طی چند شبانه روز هادی بیش از سه ساعت نخوابید. کار به خوبی انجام شد و مخاطب بسیاری داشت. اما همین که نمایشگاه آغاز شد، هادی به نجف برگشت او عاشق گمنامی بود و نمیخواست کسی بفهمد این نمایشگاه مهم کار او بوده. بعد از تجربه ی موفق این نمایشگاه به سراغ سید کاظم آمد. هادی طرح جدیدی برای برگزاری نمایشگاه دستاوردهای نبرد با داعش در نجف آماده کرده بود میخواست در یک فضای مناسب کار فرهنگی را گسترش دهد. اعتقاد داشت که تصاویر و فیلم های این مبارزه ی مقدس برای آیندگان ثبت شود و همزمان باید به دید عموم مردم رسانده شود. هادی روی این طرح خیلی کار کرد. اما مسئولان حشدالشعبی با این دلیل که نیرو و شرایط برگزاری این نمایشگاه را ندارند، طرح را به تعویق انداختند تا اینکه هادی برای بار آخر راهی مناطق عملیاتی شد. اما مهم ترین کار فرهنگی که از هادی دیدم مربوط می شد به کاری که به خاطر آن به ایران برگشت. هادی تعداد زیادی چفیه و پیشانی بند با نام مقدس يا فاطمة الزهرا آماده کرد و با خودش به عراق آورد. او می دانست بهترین کار فرهنگی برای رزمندگان، پیوند دادن آنان با حضرات معصومین به خصوص مادر سادات حضرت زهرا است.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادوسوم🌸/#تفکرفرهنگی🧠 هادی به عن
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادوچهارم🌸/#مردمیداننبرد🗡
اولین بار که ایشان را دیدم همراه ما با یک خودرو به سمت نجف بر می گشتیم. موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم. هادی به راننده گفت: نگه دار. تعجب کردیم. گفتم: شیخ هادی اینجا چه کار داری؟ گفت: می خواهم بروم وادی السلام گفتم: نمی ترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است. صبر کن وسط روز برو توی قبرستان هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد. بعد هم پیاده شد و رفت. بعدها فهمیدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده. هادی مرد مبارزه بود. او در میدان رزم و در مقابل دشمن هم دست از اعتقاداتش بر نمی داشت. همیشه تصویر مقام عظمای ولایت را بر روی سینه داشت. برای رزمندگان عراقی صحبت می کرد و آنها را از لحاظ اعتقادی آماده می کرد. یادم هست خیلی با اعتقاد به جمعی از رزمندگان عراقی می گفت: لحظه ی شهادت نام مقدس یا حسین ها را به زبان داشته باشید تا خود آقا بالای سرتان بیاید. کل وسایل همراه هادی در همه ی مدت حضور در میادین نبرد، فقط یک ساک دستی کوچک بود. تعلقات او از همه ی دنیای مادی بریده شده بود. در دوران نبرد خیلی کم غذا میخورد می گفت: شاید بقیه ی رزمندگان همین را هم نداشته باشند کم میخوابید و به واقع خودش را برای وصال آماده کرده بود. هادی در خط نبرد هم وظیفه ی روحانی بودن و مبلغ بودن خود را رها نمی کرد. در آنجا هم وظیفه ی هر کس را به آنها متذکر می شد. زمانی هم که احتیاج بود در کار تدارکات و رساندن آب و آذوقه کمک می کرد.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادوچهارم🌸/#مردمیداننبرد🗡 اولین
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادوپنجم🌸/#انسانالهی✨
من همه گونه انسان دیده ام با افراد زیادی برخورد داشته ام. اما بدون اغراق می گویم که مثل شیخ هادی را کمتر دیده ام. انسان مؤمن، صالح، عابد زاهد متواضع شجاع و.... او برای جمع ما خير محض بود. این سخنان نه به خاطر این است که او شهید شده ما شهید زیاد دیده ایم. اما هادی انسان دیگری بود به همه ی دوستان روش دیگری از زندگی را آموخت او انسان بزرگی بود به خاطر اینکه دنیا در چشمش کوچک بود. به همین خاطر در هر جمعی وارد می شد خیر محض بود. بسیاری از روزها را روزه دار بود اما دوست نداشت کسی بداند. از خنده زیادی به خاطر غفلت از یاد خدا گریزان بود اما همیشه لبخند بر لب داشت. تمام صفات مؤمنین را در او می دیدیم. همیشه به ما کمک می کرد. یعنی هر کسی را که احتیاج به کمک داشت یاری می کرد. یکبار برای منزل خودم یک تانکر خریدم و نمی دانستم چگونه به خانه بیاورم، ساعتی بعد دیدم که هادی تانکر را روی کمرش بسته و به خانه آمد! او آنقدر در حق من برادری کرد که گفتنی نیست.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادوپنجم🌸/#انسانالهی✨ من همه گون
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادوششم🌸/#انسانالهی✨
بعضی روزها از او خبر نداشتیم او مریض بود و ما بی خبر بودیم. دوست نداشت کسی بداند! از مشکلات و از امور دنیایی حرف نمی زد، انگار که هیچ مشکلی ندارد. اما می دانستیم که اینگونه نیست. خوب درس می خواند و زود مطلب را می گرفت. خوب می فهمید. در کنار دروس حوزوی فعالیتهای بسیاری انجام می داد. یکبار در مسیر کربلا با او همراه بودم متواضع اما بشاش و خنده رو بود. از همه دیرتر میخوابید و زودتر بلند میشد. کم خوراک و کم خواب بود. اهل عبادت و زیارت بود. وقتی به کنار حرم معصومین می رسید دیگر در حال خودش نبود. همه فن حریف بود. در نبرد و مبارزه مرد میدان جهاد و به نوعی فرمانده بود، در دیگر کارها نیز همینطور خاکی و افتاده بود. بارها دیدم که سینی چای را در دست دارد و به سمت برخی نیروهای ساده می رود. عاشق زیارت شب جمعه در کربلا بود. وقتی هم که شهید شد، چهار روز پیکرش گم شده بود، البته این حرف ها بهانه است. هادی دوست داشت یک شب جمعه ی دیگر به کربلا برود که خدا دعایش را مستجاب کرد. روز یکشنبه شهید شد و شب جمعه در کربلا و نجف تشییع شد. درست در اولین روز فاطمیه!
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادوششم🌸/#انسانالهی✨ بعضی روزها
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادوهفتم🌸/#درخطمقدم🔥
از مؤسسه ی اسلام اصیل با هادی آشنا شدم بعد از مدتی از مؤسسه بیرون آمد و بیشتر مشغول درس بود. ما در ایام محرم در مسجد هندی نجف همدیگر را می دیدیم. بعد از مدتی بحران داعش پیش آمد هادی را بیشتر از قبل می دیدم. من در جریان نمایشگاه فرهنگی با او همکاری داشتم. یک روز می خواستم به منطقه ی عملیاتی بروم که هادی را دیدم. او اصرار داشت با من بیاید. همان روز هماهنگ کردم و با هادی حرکت کردیم. او خیلی آماده و خوشحال بود. انگار گم شده اش را پیدا کرده. در آنجا روی یک کاغذ نوشته بود عاشق مبارزه با صهیونیست ها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او برای دوستانش فرستاد. بعد از چند روز راهی شهر شیعه نشین «بلد شدیم. این شهر محاصره شده بود و تنها یک راه مواصلاتی داشت. این مسیر تحت اشراف تک تیراندازهای داعش بود. هر کسی نمی توانست به راحتی وارد شهر بلد شود. صبح به نیروهای خط مقدم ملحق شدیم هادی با اینکه به عنوان تصویر بردار آمده بود، اما یک سلاح در دست گرفت و مشغول شد. چند تصویر معروف را آنجا از هادی گرفتیم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادوهفتم🌸/#درخطمقدم🔥 از مؤسسه ی
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادوهشتم🌸/#درخطمقدم🔥
همان جا دیدم که هادی پیشانی بندهای زیبای یا زهرا را بین رزمندگان پخش می کند. آن روز در تقسیم غذا بین رزمندگان کمک کرد. خیلی خوشحال و سر حال بود. می گفت: جبهه ی اینجا حال و هوای دفاع مقدس ما را دارد. این بچه ها مثل بسیجی های خود ما هستند. هادی مدتی در منطقه ی عملیات بلد حضور داشت. در چند مورد پیش روی و حمله ی رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبی را از خودش به یادگار گذاشت. بود. در آن ایام همیشه دوربین در دست داشت و مشغول فیلم برداری و عکاسی یک روز من را دید و گفت آنجا را ببین یک دکل مخابراتی هست که پرچم داعش بالای آن نصب شده بیا برویم و پرچم را پایین بکشیم. گفتم شاید تله باشد. آنها منتظرند ببینند چه کسی به این پرچم نزدیک می شود تا او را بزنند. در ثانی شما تجربه ی بالا رفتن از دکل داری؟ این دکل خیلی بلند است. ممکن است آن بالا سرگیجه بگیری خلاصه راضی شد که این کار را انجام ندهد. عملیات بلد تمام شد و این شهر آزاد شد هادی تقاضای اعزام به سامرا داشت. رفتم و کار اعزام او را انجام دادم با او راهی منطقه ی سامرا شده و به زیارت رفتیم. سه روز بعد با هم به یک منطقه ی درگیری رفتیم. منطقه تحت سیطره ی داعش بود. من و برخی رزمندگان خیلی سرمان را پایین گرفته بودیم. واقعا می ترسیدیم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادوهشتم🌸/#درخطمقدم🔥 همان جا دید
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادونهم🌸/#درخطمقدم🔥
هادی شجاعانه جلو می رفت و فریاد میزد لاتخاف، لاتخاف ماكوشيئ ..... نترس، نترس چیزی نیست. ما آن قدر جلو رفتیم که به دشت باز رسیدیم. از صبح تا عصر در آنجا محاصره شدیم. خیلی ترس داشت. نمی دانستیم چه کنیم اما هادی خیلی شاد بودا به همه روحیه می داد. عصر بود که راه باز شد و برگشتیم. از آنجا با هم راهی بغداد شدیم. بعد هم نجف رفتیم و چند روز بعد هادی به تنهایی راهی سامرا شد. ما از طریق شبکه های اجتماعی با هم در ارتباط بودیم. یک شب وقتی با هادی صحبت می کردم گفت اینجا اوضاع ما بحرانی است! من امروز در یک قدمی شهادت بودم. او ادامه داد: یک انتحاری پشت سر ما در میان نیروها منفجر شد. من بالای پشت بام خانه بودم که بلافاصله یک انتحاری دیگر در حیاط خانه خودش را منفجر کرد و..... چند روز بعد هادی به نجف برگشت زیاد در شهر نماند و به منطقه ی مقدادیه رفت. از آنجا هم راهی سامرا شد. دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادی تماس گرفتم و گفتم کی برمی گردی؟ گفت: ان شاء الله مصلحت ما شهادت است من هم گفتم این هفته پیش شما می آیم تا با هم فیلم و عکس بگیریم. اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنیدم که هادی شهید شده.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادونهم🌸/#درخطمقدم🔥 هادی شجاعانه
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادم🌸/#ابراهیمتهرانی😎
چند روزی بود که هادی را نمی دیدم خبری از او نداشتم. نمی دانستم برای جنگ با داعش رفته. در مسجد هندی همه از او تعریف میکردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان و مهم تر اینکه با لوله کشی آب در منزل بیشتر مردم، یک یادگار از خودش گذاشته بود. یکی دو بار هم به او زنگ زدم اما برنداشت. توی گوشی نام او را به عنوان ابراهیم تهرانی ثبت کرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهیم صدا کنید. بچه ی تهران هم بود. برای همین شد ابراهیم تهرانی تا اینکه یک روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام علیک کردیم. گفتم: ابراهیم تهرونی کجایی نیستی؟ می دانستم در حوزه ی علمیه هم او را اذیت کرده اند. او با دو چرخه به حوزه و برای کلاس می رفت اما برخی افراد با این کار مخالفت می کردند. با اینکه درس و بحث او خوب بود و حسابی مشغول مطالعه بود، اما چون در کنار درس مشغول لوله کشی بود بعضی ها می گفتند یک طلبه نباید این کارها را انجام دهد! خلاصه آن روز کمی صحبت کردیم. من فهمیدم که برای جهاد به نیروهای حشد الشعبی ملحق شده. آن روز در خلال صحبت ها احساس کردم در حال وصیت کردن است. نام دو سید روحانی را برد و گفت: من به دلایلی به این دو نفر کم محلی کردم. از طرف من از این دو نفر حلالیت بطلب بعد یکی از اساتید خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از قلانی حلالیت بطلب نمیخواهم کینه ای از کسی داشته باشم و نمی خواهم کسی از من ناراحت باشد. می دانستم آن شیخ یک بار به مقام معظم رهبری توهین کرده بود و ..... او همین طور وصیت کرد و بعد هم رفت.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادم🌸/#ابراهیمتهرانی😎 چند روزی بود
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادویکم🌸/#ابراهیمتهرانی😎
یک پیرمرد نابینا در محل داشتیم که هادی با او رفیق بود. او را تر و خشک می کرد. حمام می برد و..... همیشه هم او را با خودش به مسجد می آورد. هادی سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند. بعد از نماز بود که دیگر هادی را ندیدم تا اینکه هفته ی بعد یکی از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام کرد. من به اعلامیه ی او نگاه کردم تصویر خودش بود اما نوشته بود: شیخ هادی ذو الفقاری اما من او را به نام ابراهیم تهرانی می شناختم. بعدها شنیدم که یکی از دوستان شهید او ابراهیم هادی نام داشت و هادی به او بسیار علاقه مند بود. خبر را در مسجد اعلام کردیم همه ناراحت شدند. پیکر هادی چند روز بعد به نجف آمد. همه برای تشییع او جمع شدند. وقتی من در خانه گفتم که هادی شهید شده همه ی خانواده ی ما ناراحتشدند. همسرم گفت میخواهم به جای مادرش که در اینجا نیست در تشییع این جوان شرکت کنم.بسیار مراسم تشییع با شکوهی برگزار شد. من چنین تشییع با شکوهی را کمتر دیده ام. پیکر او در همه ی حرمین طواف داده شد و این گونه با شکوه در ابتدای وادى السلام به خاک سپرده شد. از آن روز تا حالا هیچ روزی نیست که در منزل ما برای شیخ هادی فاتحه خوانده نشود. همیشه به یاد او هستیم لوله کشی آب منزل ما یادگار اوست. یادم نمی رود یک هفته بعد از شهادت خوابش را دیدم. در خواب نمی دانستم هادی شهید شده گفتم شما کجایی، چی شد، نیستی؟ لبخندی زد و گفت: الحمد لله به آرزوم رسیدم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادویکم🌸/#ابراهیمتهرانی😎 یک پیرم
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادودوم🌸/#قدمهایآخر👣
این اواخر کمتر حرف میزد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول خودسازی بود. از خودش کمتر میگفت به توصیه های کتب اخلاقی بیشتر عمل می کرد. هادی عبادت ها و مسائل دینی را به گونه ای انجام می داد که در خفا باشد. کمتر کسی از حال و هوای او در نجف خبر داشت. او سعی می کرد خلوت خود را با مولای متقیان امیر المؤمنین حفظ کند. هادی حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس می گرفت و با آنها بگو بخند داشت اما در روزهای آخر تغییرات خاصی در او دیده می شد. شماره ی همراه خود را عوض کرد. آخرین بار با یکی از دوستانش تماس گرفت. هادی پس از صحبت های معمول به او گفت: نمیخوای صدای من رو ضبط کنی؟! دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی به یکی از دوستان طراح هم گفته بود من چهره ی جذاب و خوبی ندارم اگه توانستی به طرح قشنگ از عکسهای من آماده کن! بعدها به درد می خوره با اینکه بارها در عملیاتهای گروه های مردمی از طرف سپاه بدر عراق شرکت کرده بود، اما وصیت نامه اش را قبل از آخرین سفر نوشت! درست در روز ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، یعنی یک هفته قبل از شهادت وصیت نامه ی کاملی نوشت که توصیه های بسیار خوبی در آن داشت. عجیب اینکه بیشتر درخواستهایی را که او در وصیتنامه آورده بود به طرز عجیبی اجرا شد. او بعد از تکمیل وصیتنامه راهی مقر نیروهای مردمی شد. آن قدر عجله داشت که سجاده اش در اتاقش همین طور باز ماند! بعد هم با دوستانش عازم سامرا گردید. آنها در عملیات پاک سازی مناطق اطراف سامرا و دیگر مناطق حضور فعال داشتند. نیروهای مردمی در چند عملیات قبلی با کمک مشاوران ایرانی توانسته بودند مناطق مهمی نظیر جرف الصخر را از دست داعش پاکسازی کنند. هادی به همراه دیگر مدافعان حرم حدود بیست کیلومتر جلوتر از حرم عسکریین در سنگرها حضور داشتند. آنها بیشتر شبها را به حرم می آمدند و آنجا می خوابیدند. هادی هم که موقعیت خوبی پیدا کرده بود از فضای معنوی حرمین سامرا به خوبی استفاده می کرد.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادودوم🌸/#قدمهایآخر👣 این اواخر
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادوسوم🌸/#فاصلهتاشهادت🕊
هادی سه بار برای مبارزه با داعش راهی منطقه ی سامرا شد. او با نیروهای حشد الشعبی همکاری نزدیکی داشت. دفعه ی اول حدود بیست روز طول کشید و کسی خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصی نمی زد. نمی گفت که کجا رفته تا اینکه برگشت و تعریف کرد که در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده بار دوم زمان کمتری را در مناطق درگیری بود. وقتی به نجف برگشت به منزل ما آمد. خیلی خوشحال شدم. به هادی گفتم: چه خبر؟ توی اون مناطق چی کار می کنی؟! هادی می گفت: خدا ما رو برای جهاد آفریده باید جلوی این آدم های از خدا بی خبر بایستیم. بعد یاد ماجرایی افتاد و گفت این دفعه نزدیک بود شهید بشم، اما خدا نخواست با تعجب پرسیدم: چطور؟! هادی گفت توی سامرا مشغول درگیری بودیم. نیروهای انتحاری داعش قصد داشتند با قریب نیروهای ما خودشان را به محدوده ی حرم برسانند. در یکی از روزهای درگیری یکی از نیروهای داعش خودش را تا نزدیک حرم رساند اما یک باره لو رفت! چند نفر به دنبال او رفتند و این نیروی انتحاری وارد یک ساختمان شد. ما محاصره اش کردیم من سریع به دنبال او وارد ساختمان شدم. آن نیروی داعشی موضع گرفته بود و مرتب شلیک می کرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت دیوار بیرون می آمد به درک واصل می شد. بعد از چند دقیقه گلوله های من تمام شد و آرام از ساختمان بیرون آمدم. یکی از دوستان من وارد ساختمان شد و من بیرون ایستادم. چند دقیقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون .... خشاب را برداشتم و آماده شدم که وارد ساختمان شوم یک باره صدای مهیب انفجار من را به گوشه ای پرت کرد. عامل انتحاری داعش که فهمیده بود نیروهای ما گلوله ندارد از مخفی گاه خودش بیرون آمد و خودش را به نیروهای ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر کرد ..... چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانیه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خیلی عجیب بود. دیوارهای داخل ساختمان خراب شده و خون شهدای ما به در و دیوار پاشیده بود پیکرهای پاره پاره ی شهدا همه جا ریخته بود.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادوسوم🌸/#فاصلهتاشهادت🕊 هادی سه
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادوچهارم🌸/#آخرینشب🌓
بارها از دوستان شهدا شنیده بودیم که قبل از آخرین سفر رفتار و کردار آنها تغییر می کرد. شاید برای خود من باور کردنی نبود! با خودم می گفتم شاید فکر و خیال بوده شاید میخواهند از شهدا موجودات ماورایی در ذهن ما ایجاد کنند. اما خود من با همین چشمانم دیدم که روز آخری که هادی در نجف بود چه اتفاقاتی افتاد بار آخری که میخواست برای مبارزه با داعش اعزام شود همه چیز عوض شد! او وصیت نامه اش را تکمیل کرد به سراغ وسایل شخصی خودش رفته بود و هر آنچه را که دوست داشت به دیگران بخشید! چند تا چفیه ی زیبا و دور دوخته داشت که به طلبه ها بخشید. از همه ی کسانی که با آنها رفت و آمد داشت حلالیت طلبید. دوستی داشت که در کنار مسجد هندی مغازه داشت. هادی به سراغ او رفت و گفت اگر بر نگشتم، از فلانی و فلانی برای من حلالیت بگیر! حتی گفت: برو و از آن روحانی که با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگیر شده بودم حلالیت بطلب نمی خواهم کسی از دست من ناراحت باشد. شب آخر به سراغ پیرمرد نابینایی رفت که مدتها با او دوست بود. پیرمرد را با خودش به مسجد آورد. با این پیرمرد هم خدا حافظی کرد و حلالیت طلبید.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادوچهارم🌸/#آخرینشب🌓 بارها از دو
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادوپنجم🌸/#آخرینشب🌓
برای قبر هم که قبلاً با یک شیخ نجفی صحبت کرده بود و یک قبر در ابتدای وادی السلام از او گرفته بود. برخی دوستان هادی را بارها در کنار مزار خودش دیده بودند که مشغول عبادت و دعا بود!! هادی تکلیف همه ی امور دنیایی خودش را مشخص کرد و آماده ی سفر شد. معمولا وقتی به جای مهمی می رفت بهترین لباس هایش را می پوشید. برای سفر آخر هم بهترین لباسها را پوشید و حرکت کرد. برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلاب ایرانی نجف می گفت: صورت هادی خیلی جوش میزد از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود. پیش یکی دو تا دکتر در ایران رفته بود و دارو استفاده کرد، اما تغییری در جوشهای صورتش ایجاد نشد. شب آخر دیدم که با آن پیرمرد نابینا خدا حافظی می کرد. پیرمرد با صفایی که هر شب منتظر بود تا هادی به دنبال او بیاید و به مسجد بروند. آخر شب بود که با هم صحبت کردیم هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی دیگه برای جوشهای صورتت کاری نکردی؟ هادی لبخند تلخی زد و گفت به انفجار احتیاجه که این جوش های صورت ما رو نابود کنه دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهید شو، ما برات به مراسم سنگین برگزار می کنیم. بعد ادامه دادم به شعر زیبا هست که مداح ها می خونن میخوام توی تشییع جنازه تو این شعر رو بخونم هادی منتظر شعر بود که گفتم: جنازه ام رو بیارین بگید فقط به زیر لب حسین .... هادی خیلی خوشش آمد. عجیب بود که چند روز بعد درست در زمان تشییع به یاد این مطلب افتادم یکباره مداح مراسم تشییع شروع به خواندن این شعر زیبا کرد.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادوپنجم🌸/#آخرینشب🌓 برای قبر هم
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادوششم🌸/#پرواز🕊
شکست های پی در پی باعث شده بود که توان نظامی داعش کم شود. آنها در چنین مواقعی به سراغ نیروهای انتحاری رفته و یا اینکه خود را در میان زنان و کودکان مخفی می کنند. آن روز هم نیروهای مردمی بلافاصله با خودروهای مختلف به سوی مناطق درگیری اعزام شده و با پشتیبانی سلاح های سنگین مشغول پیش روی و پاکسازی مناطق مختلف بودند. نزدیک ظهر روز یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ بود که هادی به همراه دیگر دوستان و فرماندهان عملیاتی پس از ساعتی جنگ و گریز به روستای مکیشفیه در بیست کیلومتری سامرا وارد شدند. ساختمان کوچکی وجود داشته که بیست نفر از نیروهای عراقی به همراه هادی به داخل آن رفته تا هم استراحت کنند و هم برای ادامه کار تصمیم بگیرند. بقیه ی نیروها نیز در اطراف روستا حالت تدافعی داشته و شرایط دشمن را تحت نظر داشتند. درگیری ها نیز به طور پراکنده ادامه داشت. هنوز چند دقیقه ای نگذشت که یک بولدوزر از سمت بیرون روستا به سمت سنگرهای نیروهای مردمی حرکت کرد. بدنه ی این بولدوزر با ورق های آهن پوشیده شده و حالت ضد گلوله پیدا کرده بود. به محض اینکه از اولین سنگر عبور کرد نیروها فریاد زدند: انتحاری انتحاری، مواظب باشید.....
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادوششم🌸/#پرواز🕊 شکست های پی در پ
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادوهفتم🌸/#پرواز🕊
درست حدس زده بودند. این خودرو برای عملیات انتحاری آماده شده بود. چند نفر از نیروهای مردمی با شلیک آرپی جی قصد انفجار بولدوزر را داشتند. برخی می خواستند راننده را بزنند اما هیچ کدام ممکن نشد! حتی گلوله ی آرپی جی روی بدنه ی آن اثر نداشت. یکی از رزمندگان که مجروح شده و در مسیر بولدوزر قرار داشت می گوید: این خودرو به سمت ما آمد و ما از مسیرش فاصله گرفتیم، بلافاصله فهمیدیم که این بولدوزر انتحاری است هر چه تیراندازی کردیم بی فایده بود. فاصله ی ما با هادی ذوالفقاری و دیگر دوستان زیاد بود. یک باره حدس زدیم که خودرو به سمت آنها می رود. هر چه که داد و فریاد کردیم صدایمان به گوش آنها نرسید. صدای بولدوزر و گلوله ها مانع از رسیدن صدای ما می شد. هادی و دوستان رزمنده ای که در آنجا جمع شده بودند، متوجه صدای ما نشدند. لحظاتی بعد صدای انفجاری آمد که زمین و زمان را لرزاند صدها کیلو مواد منفجره برای لحظاتی آسمان را سیاه کرد. وقتی به سراغ آن ساختمان رفتیم با یک مخروبه ی کوچک مواجه شدیم! انفجار به قدری عظیم بود که پیکرهای شهدا نیز قادر به شناسایی نبود. خبر شهادت بهترین دوستانمان را شنیدیم جنگ است دیگر، روزی شهادت دارد و روزی پیروزی البته برای انسان مؤمن، شهادت هم پیروزی است. روز بعد خبر رسید که هادی ذوالفقاری مفقود شده و پیکری از او به جا نمانده!
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادوهفتم🌸/#پرواز🕊 درست حدس زده بو
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادوهشتم🌸/#پرواز🕊
همه ناراحت بودند. نمی دانستیم چه کنیم لذا به دوستان ایرانی هادی هم خبر رسید که هادی مفقود الجسد شده. خبر به ایران رسید برخی از دوستان گفتند از نمونه ی خون مادر هادی برای آزمایش DNA استفاده شود تا بلکه قسمتی از پیکر هادی مشخص گردد. نیروهای عراقی بسیار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ی دوست داشتنی این طلبه ی رزمنده هیچ گاه از ذهن ما پاک نمی شد. پس از مدتی اعلام شد که با شناسایی برخی پیکرها فقط شش نفر از جمله هادی مفقود شده اند. از هادی هم فقط لاشه ی دوربین عکاسی اش باقی مانده بود. تا اینکه خبر دادند پیکر شهیدی با چنین مشخصات از اطراف روستا کشف و به بغداد منتقل شده. سید کاظم که مشخصات را شنید بلافاصله گفت احتمالاً هادی است خودش به بغداد رفت و او را شناسایی کرد. در اصل پیکر هادی ذوالفقاری بر اثر انفجار پرت شده بود. یک نفر در حال عبور از معرکه پیکر او را می بیند و پلاک را برای اطلاع خبر شهادت بر می دارد. بدن شهید بی پلاک آنجا می ماند تا اینکه او را به بغداد انتقال می دهند.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادوهشتم🌸/#پرواز🕊 همه ناراحت بودن
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادونهم🌸/#توفیقشهادت🕊
قرار بود برای تصویر برداری به هادی و دوستان ملحق شویم. روز یکشنبه نتوانستم به سامرا بروم هر چقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمی شد. تا اینکه فردا یکی از دوستان از سامرا برگشت. سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟ گفت: برای شیخ هادی دعا کن. ترسیدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمی شده؟ دوست من بدون مكکت گفت: نه شهید شده. همان جا شوکه شدم و نشستم خیلی حال و روز من به هم ریخت. نمی دانستم چه بگویم. آن قدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهید شده برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم یاد صحبت های آخرش من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت. به دوستم گفتم شیخ هادی به عشقش رسید. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه ی شهادت شد. او گفت که در جریان یک انفجار انتحاری در شمال سامرا، پیکر هادی از بین رفته و ظاهراً چیزی از او نمانده! روز بعد دوربین هادی را آوردند. همین که دوربین را دیدیم همه شو که شدیم! لنز دوربین پر از آب شده و خود دوربین هم کاملاً منهدم شده بود. با دیدن این صحنه حتی کسانی که هادی را نمی شناختند فهمیدند که چه انفجار مهیبی رخ داده. از طرفی همه ی دوستان ما به دنبال پیکر شیخ هادی بودند. از هر کسی که در آن محور بود و سؤال میکردیم نمی دانست و می گفت: تا آخرین لحظه که به یاد ما می آید، هادی مشغول تهیه ی عکس و فیلم بود. حتی از لودر انتحاری که به سمت روستا آمد عکس گرفت.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادونهم🌸/#توفیقشهادت🕊 قرار بود ب
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_نودم🌸/#توفیقشهادت🕊
من خیلی ناراحت بودم یاد آخرین شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت: برادرت در یک انفجار تکه تکه میشه اگر چیزی پیدا کردید، در نزدیک ترین نقطه به حرم امام علی دفنش کنید. نمی دانستم برای هادی چه باید کرد شنیدم که خانواده ی او هم از ایران راهی شده اند تا برای مراسم او به نجف بیایند. سه روز از شهادت هادی گذشته بود. من یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا میشود؛ چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روز یکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون یخچال دار مخصوص حمل پیکر شهدا قرار دارد. پیکر بیشتر این شهدا از سامرا آمده. در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام او هیچ مشخصه ای ندارد فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است. تا این را گفت یک باره به یاد هادی افتادم با سید و دیگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم. خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. صورتش کمی سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادی است؛ دوست صمیمی من بالای سر هادی نشستم و زارزار گریه کردم یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر می گشتیم. هادی می گفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و..... بعد به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: خوب نیست، مثل تهران گفت باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم. بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش در کل مدتی که در بغداد بودیم همین طور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_نودم🌸/#توفیقشهادت🕊 من خیلی ناراحت بو
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_نودویکم🌸/#خبرشهادت💔
سه شنبه بود. من به جلسه ی قرآن رفته بودم در جلسه ی قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسیدند خانه ای؟ گفتم: نه. بعد گفتند: بروید خانه کارتان داریم. فهمیدم از دوستان هادی هستند و صحبتشان درباره ی هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. من سریع برگشتم. چند نفر از بچه های مسجد آمدند و گفتند هادی مجروح شده من اول حرفشان را باور کردم گفتم حضرت ابو الفضل بالا و امام حسین ا کمک می کنند، عیبی ندارد اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت همسایه ها آمدند و مادر دو تن از شهدای محل مرا در آغوش گرفتند و گفتند: هادی به شهادت رسیده در محل کار معمولاً موبایل را استفاده نمی کنم. این را بیشتر فامیل و دوستانم می دانند. آن روز چند ساعتی توی محوطه بودم عصر وقتی برگشتم به دفتر گوشی خودم را از توی کمد برداشتم با تعجب دیدم که هفده تا تماس بی پاسخ داشتم! تماس ها از سوی یکی دو تا از بچه های مسجد و دوست هادی بود. سریع زنگ زدم و گفتم: سلام، چی شده؟ گفت: هیچی هادی مجروح شده اگه میتونی سریع بیا میدان آیت الله سعیدی باهات کار داریم گوشی قطع شد. سریع با موتور حرکت کردم. توی راه کمی فکر کردم. شک نداشتم که هادی شهید شده؛ چون به خاطر مجروحیت هفده بار زنگ نمی زدند؟ در ثانی کار عجله ای فقط برای شهادت می تواند باشد و..... به محض اینکه به میدان آیت الله سعیدی رسیدم آقا صادق و چند نفر از بچه های مسجد را دیدم موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها. بعد از سلام و احوال پرسی خیلی بی مقدمه گفتند: می خواستیم بگیم هادی شهید شده و..... دیگه چیزی از حرفهای آنها یادم نیست انگار همه ی دنیا روی سرم من خراب شد. با اینکه این سالها زیاد او را نمی دیدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس می کردم. یک دفعه از آنها جدا شدم و آرام آرام دور میدان قدم زدم. می خواستم به حال عادی برگردم. نیم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کردیم و به مادرم خبر دادیم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهی نجف شدیم. هادی در سفر آخری که داشت خیلی تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضایت نامه گرفت و گذرنامه را تهیه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد. حالا قسمت این طور بود که شهادت هادی ما را به نجف برساند. ما در مراسم تشییع و تدفین هادی حضور داشتیم. همه می گفتند که این شهید همه چیزش خاص است. از شهادت تا تشییع و تدفین و.....
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_نودویکم🌸/#خبرشهادت💔 سه شنبه بود. م
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_نودودوم🌸/#وصیتنامه📜
هادی با اینکه سه ماه در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشت اما فقط یک هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصیتنامه خود را اینگونه نگاشت. اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت میکنم که من را در ایران دفن نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی السلام دفن کنند. دوست دارم نزدیک امام باشم و همه ی مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه ی مشکی و .... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می خورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا بالای سر من روضه و سینه زنی بگیرند و موقع دفن من، پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید. زیاد یا حسین بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که می خواستم رسیدم برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید. (من را) رو به قبله صحیح دفن کنید.... روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است. يعني؛ العبد الحقیر المذنب و یا مثل این پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت ها برای مردم عراق این است که من الآن حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی می کنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پشت سر ولی فقیه باشند. با بصیرت باشند؛ چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید. از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت کنند نه مثل حجابهای امروز چون این حجابها بوی حضرت زهرا رخ نمی دهد. از برادرانم می خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_نودودوم🌸/#وصیتنامه📜 هادی با اینکه
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_نودوسوم🌸/#وصیتنامه📜
جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس که واجب تر است؛ زیرا همه چیز لحظه ی آخر معلوم می شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت. حتی در جهاد با دشمن ها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن آنها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان (عج) بیاید احتمال دارد روبه روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید. من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پلهای پشت سرم را شکسته ام و راه برگشت ندارم. بچه های ایران و عراق، من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادم و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم. نجف شهری است که مثل تصفیه کن است که گناه ها را به سرعت از آدم می گیرد و جای گناهان ثواب میدهد. این مولای ما خیلی مهربان است. همچنین می خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرم ها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلاب نجف در این جهاد شرکت کنند، چون دیدم که مدافع هست لکن کم است باید زیاد شود. و مطمئنم که اینها دشمنان) کم هستند و فقط با یک هجوم با اسم حضرت زهرا می شود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم. بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده ی سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید؛ چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید. وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می خوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر این طور نیست نخوانند. چون می شود کار شیطانی بعد شهریه ی امام را هم می گیرند؛ دیگر حرام در حرام می شود و مسئولیت دارد. اگر میتوانند درس بخوانند و ادامه بدهند البته همه اش درس نیست عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون طلبه ای با تقوا کم داریم اول ترکیه ی نفس بعد درس ای داد از علم شیطانی دنیا رنگ گناه دارد دیگر نمی توانم زنده بمانم. ان شاء الله امام حسین و حضرت زهرا و امام رضا در قبر می آیند...
والسلام
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_نودوسوم🌸/#وصیتنامه📜 جهان در حال تح
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_نودوچهارم🌸/#تشییعوتدفین⚰
خبر پیدا شدن پیکر هادی درست زمانی پخش شد که قرار بود شب جمعه یعنی شب اول ایام فاطمیه در مسجد موسی ابن جعفر تهران برای او مراسم برگزار شود. همزمان با مراسم اعلام شد که امروز پنج شنبه برای شهید هادی ذوالفقاری چهار مراسم تشییع برگزار شده! هادی وصیت کرده بود پیکرش را در سامرا کاظمین، کربلا و نجف طواف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود؛ زیرا عراقی ها شهدای خود را فقط به یکی از حرمین میبرند و بعد دفن می کنند. اما درباره ی هادی باز هم شرایط تغییر کرد ابتدا پیکر او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و بین الحرمین پیکر او تشییع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد. در همه ی حرم ها نیز برایش نماز خواندند پرچم زیبای ایران نیز بر روی پیکر این شهید حرفهای زیادی با خود داشت. اینکه مردم ما، برادران شیعه خود را رها نمی کنند. تشییع هادی در نجف بسیار با شکوه بود. چنین جمعیتی حتی در تشییع علما و فرماندهان دیده نشده بود. مرحوم آیت الله آصفی نماینده ی مقام معظم رهبری هم در نجف بر پیکر هادی نماز خواند. در آخر هم همه ی جمعیتی که برای تشییع پیکر هادی آمده بودند برای تدفین به سمت وادی السلام رفتند. می گویند عراقی ها در نجف برای شهدای خودشان تشییع خوبی در حرم ها راه می اندازند ولی بعد از آنکه میخواهند شهید را دفن کنند، همه می روند و فقط چند نفر می مانند. ولی در تشییع پیکر هادی همه چیز فرق کرد. صدها نفر وارد وادی السلام شدند. خود عراقی ها هم از شرکت چنین جمعیتی در مراسم تدفین شهید تعجب کرده بودند و میگفتند این شهید استثنایی است. اما نکته ی دیگر اینکه قطعه ی شهدای عراق در نجف از حرم حضرت امیر فاصله ی بسیاری دارد اما مزار هادی به حرم حضرت علی بسیار نزدیک است.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.