eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.1هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸 صلوات رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش اول خودش را معرفی می‌کرد. یک روحانی تازه وارد به نام «محمدی» همین کار را می‌کرد. اما تا فامیلش رو می گفت، همه یکصدا صلوات می‌فرستادند. دوباره می‌خواست توضیح بدهد که نام خانوادگی‌ام ... که صلوات بلندتری می‌فرستادند. بچه ها حسابی سرکارش گذاشته بودند و او گمان می‌کرد که برادران منظور او را متوجه نمی‌شوند و این بهانه‌ای برای شوخ طبعی و کسب ثواب الهی می‌شد.😅 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸 ╔═ 🌸🍃════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸🍃 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃 🔰ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر ☹️☹️بودیم. اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن می ایند.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد. 🔰شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند "بخشی" سر امدادگر داد زد:«نگه دار!» بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده 😃و دوید بین بچه ها گم شد.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!! 🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃 ╔═ 🌸🍃════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸🍃 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 البخیل بچه‌ها را کتک می‌زدند و می‌گفتند بگویید: «الدخیل صدام» یعنی به صدام پناه آورده‌ام. بچه‌ها هم یک‌صدا می‌گفتند: «البخیل صدام» و می‌خندیدند.😅 🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🌸🍃🍃🌸🌸🌸🍃 ما گربه‌ایم یکی از بچه‌ها هرروز سهمیه گوشتش را جدا می‌کرد و جلوی گربهٔ اردوگاه می‌انداخت. یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «فلانی فرض کن ما هم گربه‌ایم، یک روز هم سهمیه گوشتش رو به ما بده» این را که گفت همه زدند زیر خنده.😅 🍃🌸🌸🌸🍃🍃🌸🌸🌸🍃 ╔═ 🍃🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🍃🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🍃 فیدل کاسترو گفتم: پاسدار نیستم. بازجو گفت: پس چرا ریش داری؟ گفتم: آگه ریش نشونهٔ پاسداریه، پس فیدل کاسترو هم باید پاسدار باشه! و البته به خاطر این جواب یک کتک مفصل نوش جان کردم. راوی فرهاد موجرلو 🍃🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🍃 الهي دستتان بشكن يكبار در جبهه آقای «فخر الدين حجازی» آمده بود برای سخنرانی و روحيه دادن به رزمندگان. وسطهای حرفهایش به يكباره با صدای بلند گفت: «آی بسيجی ها !» همه گوشها تيز شد كه چی میخواهد بگويد. ادامه داد: «الهی دستتان بشكند عصبانی شديم. مي‌دانستيم منظور ديگری دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟ يک ليوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو اينجا بود كه همه زدند زير خنده!😅 🍃🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
😅 یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع ڪرد و با صدای بلند گفت: ڪی خسته است؟😪 گفتیم: دشمن👊 صدا زد: ڪی ناراضیه؟😢 بلند گفتیم: دشمن👊 دوباره باصدای بلندصدازد: ڪی سردشه؟😣 ما هم با صدای بلندتر گفتیم:دشمن👊 بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا ڪه سردتون نیست می‌خواستم بگم ڪه پتو به گردان ما نرسیده !!!😬😂 یه همچین رزمنده‌هایی داشتیم ما !🤞🏼 🌸شادی روحشون صلوات🌸 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
.. ❇️ خدایا مارو بکش !!😁 آن شب یكے از آن شب‌ها بود؛ 🌚 بنا شد از سمت راست یكے یكے دعا كنند، 🤲🏻 اولے گفت: «الهے حرامتان باشد…» بچہ‌ها مانده بودند كہ شوخے است، جدے است؟ بقیہ دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟😳 كه اضافہ كرد: «آتش جہنم» 😎🔥 و بعد همہ با خنده گفتند: «الهے آمین.»😂 نوبت دومے بود، همہ هم سعے مے كردند مطالب‌شان بكر و نو باشد،👌🏻 تأملے كرد🤔 و بعد دستش را بہ طرف آسمان گرفت🤲🏻 و خیلے جدے گفت: «خدایا مار و بكش…»😇 دوباره همہ سكوت كردند و معطل ماندند كہ چه كنند 🙄 و او اضافہ كرد: «پدر و مادر مار و هم بكش!»😇 بچہ‌ها بیش تر به فكر فرو رفتند،🤔 خصوصاً كہ این بار بیش تر صبر كرد،😎 بعد كہ احساس كرد خوب توانستہ بچہ‌ها را بدون حقوق سركار بگذارد،😈 گفت: «تا ما را نیش نزند!》😂😬 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
anjavi - komeil.mp3
859.6K
😄 🌸 وقتے شہید جلیل گندمڪار شروع ڪرد بہ خوندن یہ فراز از دعاے ڪمیل " وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ" ....😂😂 🎤 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
ツ ͜͡💣 ؎خنده‌حلالツ🌱 قبلِ‌عملیات بود، داشتیم‌باھم‌تصمیم‌مےگࢪفتیم اگرگیر افتادیم‌چطورتوی‌ بےسیم به‌همرزمامون‌خبربدیم که‌تکفیریانفهمن. یھوشهیدمصطفی‌صدرزاده بلند گفت: اقا اگه‌من‌پشت‌،بےسیم گفتم همه‌چۍآرومه من‌چقدرخوشبختم :/ بدونید که تموم شد‌نابود شدیم رفت .😁
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
ھمـہ‌چـےآࢪومـہ‌ツمن‌چقـدرخوشبختم😅🌱
𝁞🌿 ⃟ ⃝𝀋 راستےبࢪاين‌لبخند زيباودلنشين چه‌ شرحۍمی‌توان‌نوشت؟!♥️ لبخندتــوخلاصه‌خوبی‌هاست لختی‌بخند، خنده‌گل‌زيباست💐 |
؎خنده‌حلالツ یڪبارسعیدخیلےازبچہ‌هاڪارڪشید فرماندھ‌دستھ‌‌بود شب‌براش‌جشن‌پتوگرفتن حسابۍ‌ڪتڪش‌زدن🤭 من‌هم‌ڪہ‌دیدم‌نمےتونم‌نجاتش، بدم،خودم‌هم‌زیرپتورفتم‌تاشاید ڪمترکتك‌بخوره..!😅 سعیدهم‌نامردی‌نڪرد،‌بہ‌تلافےاون‌ جشن‌پتو،نیم‌ساعت‌قبل‌ازوقتِ‌نمازصبح، اذان‌گفت...🌱 همہ‌هم‌بیدارشدن‌نمازخوندن!!! بعدازاذان‌فرماندھ‌گروهان‌دیدهمہ بچہ‌ها‌خوابن...بیدارشون‌ڪردوَگفت: اذان‌گفتن!چراخوابیدید!؟🤔 گفتن:مانمازخوندیم..!😎 گفت: الآن‌اذان‌گفتن،چطورنماز خوندید!؟ گفتن:سعیدشاهدےاذان‌گفت! سعیدهم‌گفت‌من‌برایِ‌نمازشب‌اذان‌گفتم نہ‌نمازصبح..!😂 /