♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
「❤️📚」 #قسمتسوم🌸 #نمایشنامهشهیدلاکچری😎 بابک: /نوحه زینب زینب موذن زاده اردبیلی را با موبا
「❤️📚」
#قسمتچهارم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/مهربانانه/
بابک: موهایش را شانه میکند
خواهر: آنقدر به آینه زل نزن آینه خجالت میکشه😂
بابک: الهام این روغن زیتون من کجاست؟
خواهر: همون که هر روز به موهات میزنی؟
بابک: آبجی به نظرت این پیراهن به شلوارم میاد؟🤔
خواهر: داداشی میخوای بری خرید یا مهمونی؟؟😐
مادر: الهام جان تو که اخلاق بابک و میشناسی چرا اذیتش میکنی؟
خواهر: دوست دارم یکم این پسر خوشگل رشت رو اذیتش کنم😉😂
بابک: واقعا دلت میاد سر به سر داداش خوش
تیپت بذاری؟😎😂
خواهر: آره،این با اون پیراهن سِت میشه😇
بابک: گفتی روغن زیتون و کجا گذاشتی؟
خواهر: روی دراور اتاق خواب کشوی اولی سمت راستیه.
راستی دوستت یه ساعت پیشزنگ زد گفت
پایگاه ساعت ده جلسه ست یادت نره بری.
بابک: چرا به خونه زنگ زده؟!
خواهر: به گوشیت چند بار پیامک داده مثل اینکه جواب ندادی.
بابک: آخ آخ اصلا حواسم نیست گوشیم شارژ
نداره خاموش شده🤦🏻♂
آخه قراره ایستگاه صلواتی راه بندازیم برای
شب شهادت امام رضا(ع).
خواهر: انشاءالله حاجت روابشی داداشی😘
برادر: بابک میخواید برید خرید؟
بابک:آره داداش.
برادر: من و هم سر راه برسون شرکت بیزحمت🚗
بابک: چشم داداش گلم.مامان بریم؟
مادر: برو ماشین و آماده کن من اومدم.
خواهر: بابک حتما ماهی قزل آلا بخرید.
بابک: چشم خواهر جانم.☺️
برادر: بابک الان میام.
بابک: باشه داداش.بیرونم بیاید.
/از صحنه خارج میشود/
برادر: بابک؟؟بابک؟؟
مادر: بابک نگو! آچار فرانسه بگو. خدا خیرش بده همیشه دست منو میگیره..🤝😘
الهام جان از انباری سماور بزرگ و بیار بیرون
بشورش آمادهش کن برای پس فردا شب بابک
ببره هیئت شون برای ایستگاه صلواتی.
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.