♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
「❤️📚」 #قسمتسیویکم🌸 #نمایشنامهشهیدلاکچری😎 /جــــــــانانه/ همرزم یک: هوا چقدر سرده..🥶 همرزم
「❤️📚」
#قسمتسیودوم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/شــــــهادت وارانـــــه/
همرزم یک: داداش،یک نوشابه میری
سر کوچه بخری؟😁
همرزم دو: بامزه😂 پارچ آب و بده اینور🤨
همرزم یک: عجب ناهاری شده😋
بابک: داداش برنج برام کم بکش که برای بقیه
بمونه🍚😄
/ناگهان😨خمپارهای میآید وسط سفره😱
خاک وحشتناکی بلند میشود🌪حملهای از
سوی داعش صورت میگیرد😓/
صدای بیسیم: آقا چیشد؟؟😧
بابک: یازهرا... یازینب...🥀
همرزم دو: بیاین کمک... بیاین اونور😭
همرزم یک: کمک کنید بابک و بذاریم آمبولانس🚑
همرزم دو: یاخدا یامهدی😥
در آمبولانس👇🏻
فرمانده سر بابک رو میگذارد روی زانویش😭
بابک هیچی نیست (با گریه و بغض) انقدر
دوستهای ما بودن که دست و پاشون قطع
شدن چیزی نیست خوب میشی😄😭
بابک: (به سختی😓)عمو شاهین یک
تماس با بابام بگیر
فرمانده: نگران نباش داریم میریم بیمارستان
حرف نزن خون داره ازت میره🤫
بابک: عمو جان به مادرم بگو منو ببخشه
یکبار فقط به حرفش گوش ندادم😓
بگید منو حلال کنه... مادرم دوست داشت من زن بگیرم...
دوست داشت عروسی منو ببینه..😞
فرمانده: انشاءالله میری رشت دل مادر تو
شاد میکنی.😊
بابک: به پدر و مادرم بگید منو حلال کنه...🙃
یازینب... یامهدی...🕊
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.